English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
line hand دستی که نخ را می کشد
Other Matches
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
line by line milling فرز کردن سطری
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault تماس خطوط
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line spacing فاصله سطور
first-hand مستقیم
first-hand اصلی
second hand کار کردن
hand saw اره دستی
hand saw اره قد کن
Do you need a hand? میتونم کمکت کنم؟
Do you need a hand? کمک میخوای؟
second hand عاریه
second hand مستعمل دست دوم
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand over تسلیم کردن
hand over تحویل دادن
hand over فرستادن
hand over به قبض دادن
hand over تفویض کردن
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
second-hand <adj.> کارکرده
second hand نیم دار
on the other hand <adv.> از سوی دیگر
hand to hand دست به یقه
hand to hand دردسترس
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
hand to hand نزدیک
under the hand of hand به امضای .....
under the hand of به امضای
in hand در دست اقدام
in hand در جریان
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
on the other hand <adv.> به ترتیب دیگر
on the one hand <adv.> یکی انکه
under hand درنهان به پنهانی
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand نزدیک
on the other hand <adv.> ازطرف دیگر
on the other hand <adv.> درمقابل
on the other hand <adv.> طور دیگر
hand-me-down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دردسترس
hand-to-hand دست بدست یکدیگر مجاور
to take in hand بعهده گرفتن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
on hand <idiom> دردسترس
on hand <idiom> قابل دسترس
on hand <idiom> حاضر
on the other hand <idiom> درمقابل
second hand <idiom> دست دوم
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
in hand <idiom> زیرنظر
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
first hand نخستین بازی کن
first hand دست اول
for ones own hand به خاطر خود شخص
for ones own hand بابت خود شخص
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
hand down <idiom> وصیت کردن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand down بتواتر رساندن
hand down به ارث گذاشتن
at the hand of بدست
at second hand بطور غیرمستقیم
at second hand از قول دیگری
at hand دم دست
at hand نزدیک
at first hand در وهله نخست
at first hand مستقیما
hand off رد کردن توپ
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ به یار
hand on تسلیم کردن
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
at the hand of بوسیله
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand in سمت زمین سرویس
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
better hand تقدم
better hand پیشی
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in hand دست بدست
an old hand at something <idiom> کارکشته
off hand بدون آمادگی
off hand فی البداهه
off hand سر ضرب
be off hand with someone <idiom> سر سنگین بودن
hand out خطای سرویس
near at hand دم دست
hand طرف
hand پهلو
off hand بی تهیه
hand پیمان
hand دادن
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to get ones hand in دست یافتن به
off hand بی مطالعه
out of hand غیر قابل جلوگیری
on the other hand ازطرف دیگر
hand دست
hand عقربه
to hand down بارث گذاشتن
hand دسته دستخط
hand خط
to hand دردسترس
hand شرکت
hand دخالت کمک
on hand موجود
on hand وسایل موجود درانبار
to come to hand رسیدن
hand سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
hand بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand دستخط
hand امضا
on one hand ازیکسو
on one hand ازطرفی
on one hand ازیک طرف
on the other hand از سوی دیگر
hand سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand میلههای تسخیرشده حریف در پایان
right-hand واقع در دست راست
hand نفر
hand کمک
hand یاری دادن
on hand در دست
hand دست به دست کردن
hand خطای دست
one hand گرفتن توپ با یک دست
second-hand ثانیه شمار
to come to hand بدست امدن
right hand دست راست
little hand عقربه کوچک [ساعت]
hand عقربه [ساعت ...]
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand over تحویل دادن
to hand over واگذارکردن
to take in hand دردست گرفتن
old hand ادم با سابقه و مجرب
on the one hand <adv.> در یک طرف
out of hand فورا
second-hand نیمدار
off-hand پاس کوتاه روی سر
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
second-hand مستعمل
take a hand at شرکت کردن در
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand glass ذره بین
put in hand شروع کردن
hand glass ساعت شنی
hand grenade نارنجک دستی
hand glider هواپیمای بی موتور کوچک که خلبان از ان اویزان میشود
hand guards کف بند
hand held دستی
raise the hand بالابردن دست برنده
hand in glove خیلی صمیمی
right hand rule قاعده راست گرد
hand calculator ماشین حساب دستی
hand cart چرخ دستی
hand cuff دست بند
hand crane بارانگیز دستی
hand cuff بخو زدن
out of hand serve سرویس پایین دست
hand crane جرثقیل دستی
hand compaction تراکم دستی
hand compaction توپرسازی دستی
print hand دستخطی که مانندچاپ یاحروف چاپی باشد
put in hand دست گرفتن
hand drill مته دستی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com