Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
linkage point
مفصل
linkage point
لولا
Other Matches
linkage
اتصال وسیله ارتباط
linkage
به هم پیوستگی پیوندی
linkage
عمل اتصال دوچیز
linkage
نرم افزار مخصوص که بخشهای کد برنامه را با توابع کتابخانه یا سایر کدها متصل میکند
linkage
ترکیب برنامههای جداگانه با هم و استاندارد کردن فراخوانی ها و ارجاع ها در آنها
linkage
اهرم بندی
linkage
مجموعه اتصال اتصال متصل کردن
linkage
اتصالی
linkage
رابطه
linkage
حلقههای زنجیر
linkage
بهم پیوستگی
linkage
پیوند
linkage editor
ویراستار پیوندی
spring linkage
متصلکنندهفنری
basic linkage
پیوند اساسی
linkage loader
بارکننده پیوندی
linkage parameter
پارامتر پیوندی
acetylenic linkage
پیوند استیلنی
acetylene linkage
پیوند استیلنی
magnetic linkage
پیوستگی مغناطیسی
linkage time
زمان پیوند
peptide linkage
پیوند پپتیدی
flux linkage
مدار فلوی مغناطیسی
steering linkage
اهرم بندی فرمان
subroutine linkage
پیونددهی زیرروال
linkage effects
اثرات زنجیری
inductive flux linkage
پیوست القائی
inductive flux linkage
تزویج القائی
electrical payout linkage
متصلکنندهپرداختالکتریکی
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
نقطه نوک
point
پوینت
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point
نقطه گذاری کردن
point
محل یا موقعیت
far point
برد بینایی
point
درصد
point
مرکز راس حد
point
محل شروع چیزی
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
محل
point
نقط ه
point
دماغه
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نشان میدهد
point
حد
point to point
نقطه به نقطه
in point
در خور
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
to come to a point
بنوک رسیدن
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
The point is that…
چیزی که هست
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
three point
فن 3 امتیازی کشتی
to come to a point
باریک شدن
off the point
بطور بی ربط
to the point
مربوط بموضوع
to the point
بجا
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
in point
بجا
point out
<idiom>
توضیح دادن
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
in point
مناسب
point four
اصل چهار
not to the point
خارج از موضوع
not to point
بیرون از موضوع
the point is
اصل مطلب این است
point
نوک
point
سر
point
نقطه
point
نکته
point
ماده اصل
point
موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
not to point
پرت بیجا
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
near point
نقطه نزدیک
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
to point to something
به چیزی اشاره کردن
on the point of going
در شرف رفتن
point
مرحله قله
point
پایان
point
امتیاز
point
مقصود
point
اصل
point
راس
point
نشانه روی کردن
point
هدف گیری کردن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
رسد نوک
point
محل مرکز
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
جهت مرحله
point
به سمت متوجه کردن
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
point
باریک کردن
point
نوک گذاشتن
point
خاطر نشان کردن
point
اشاره کردن
point
نشان دادن
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
nodal point
نقطه گرهی
point operation
عمل نقطهای
point of support
تکیه گاه
point of weld
نقطه جوش
symmetry point
نقطه تقارن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
norm point
نقطه احتمالی فرود در پرش
point of symmetry
نقطه تقارن
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of inflection
نقطه عطف
point of inflexion
نقطه عطف
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of intersection
نقطه تقاطع
point of sight
نقطه دید
point of intersection
نقطه تلاقی
point of loading
نقطه بارگیری
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
pour point
نقطه سیلان
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard
نقطه دید
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
null point
نقطه صفر
point particle
ذره نقطهای
pour point
نقطه ریزش
rear point
اخرین قسمت عقب دار
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point
نقطه استراحت
radix point
ممیز
radix point
نقطه مبنا
radix point
نقطه ممیز
pour point
نقطه جاری شدن
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
point plotting
رسم نقطه
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
point of support
نقطه اتکا
nodal point
صفحه گرهی
nodal point
نقطه ایست
nodal point
نقطه اغاز
rear point
قسمت نوک عقب دار
point of impact
نقطه اصابت
operating point
نقطه کار
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
orbit point
نقطه لولای چرخش هواپیمادر هوا
point bland
از دهانه لوله
point bland
نزدیک به دهانه لوله
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
optimum point
نقطه ایده ال
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge
بار نقطهای
optimum point
نقطه مطلوب
one point perspective
پرسپکتیو همرو یا موازی
point contact
تماس نقطهای
point contact
کنتاکت نقطهای
plumb point
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
plate point
نقطه پلیت
pivot point
مرکز چرخش
percentile point
نقطه صدکی
pickup point
نقطه سوار شدن یا سوارکردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com