Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
linkage time
زمان پیوند
Other Matches
linkage
مجموعه اتصال اتصال متصل کردن
linkage
اهرم بندی
linkage
اتصالی
linkage
پیوند
linkage
بهم پیوستگی
linkage
رابطه
linkage
حلقههای زنجیر
linkage
ترکیب برنامههای جداگانه با هم و استاندارد کردن فراخوانی ها و ارجاع ها در آنها
linkage
نرم افزار مخصوص که بخشهای کد برنامه را با توابع کتابخانه یا سایر کدها متصل میکند
linkage
عمل اتصال دوچیز
linkage
اتصال وسیله ارتباط
linkage
به هم پیوستگی پیوندی
linkage effects
اثرات زنجیری
magnetic linkage
پیوستگی مغناطیسی
spring linkage
متصلکنندهفنری
acetylene linkage
پیوند استیلنی
linkage parameter
پارامتر پیوندی
linkage point
مفصل
flux linkage
مدار فلوی مغناطیسی
peptide linkage
پیوند پپتیدی
subroutine linkage
پیونددهی زیرروال
linkage loader
بارکننده پیوندی
linkage editor
ویراستار پیوندی
basic linkage
پیوند اساسی
linkage point
لولا
steering linkage
اهرم بندی فرمان
acetylenic linkage
پیوند استیلنی
inductive flux linkage
پیوست القائی
inductive flux linkage
تزویج القائی
electrical payout linkage
متصلکنندهپرداختالکتریکی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
in the mean time
ضمنا
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
on time
مدت دار
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
off time
مرخصی
old time
قدیمی
off time
وقت ازاد
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
one at a time
یکی یکی
time is up
وقت گذشت
behind time
بی موقع
behind time
دیر
time in
ادامه بازی پس از توقف
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
It's time
وقتش رسیده که
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
what is the time?
چه ساعتی است
time will tell
در آینده معلوم می شود
out of time
بیموقع
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
once upon a time
یکی بودیکی نبود
in time
بجا
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
one-time
پیشین
one-time
قبلی
one-time
سابق
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
what is the time?
وقت چیست
what time is it?
چه ساعتی است
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
in no time
خیلی زود
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time
دو حرکت ساده
i time
time Instruction
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
down time
مدت از کار افتادگی
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
many a time
چندین بار
many a time
بارها
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
وقت معین کردن
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
time
متقارن ساختن
there is a time for everything
دارد
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
مدروز
time
عهد
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
some time or other
یک وقتی
time
مدت
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
some time or other
یک روزی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
فرصت موقع
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
ساعتی
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
تایم
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
فرصت
specified time
وقت معین
time
وقت
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمان
time out
ساعت غیبت کارگر
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
at any time
<adv.>
هر بار
time
TIفرمان E
time
گاه
time
فرصت مجال
time out
وقفه فاصله
time out
ایست
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
[s]
<adv.>
بار
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time out
مهلت
time out
تایم
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
ثیر قرار میدهد
time
هنگام
time
زمانه
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
some time
مدتی
some time
یک وقتی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
روزگار
time
ایام
time server
بوجارلنجان
time priority
تقدم زمانی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com