Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
lost head
افت بار
Other Matches
lost
گمشده
lost
منحرف
lost
ضاله
lost
از دست رفته تلف شده
lost
گلوله ناپیدا
lost
گم شده
Get lost!
<idiom>
دورشدن
lost
مفقود
i lost my a
دار و ندار خود را گم کردم همه چیز از دستم رفت
lost
شکست خورده گمراه
lost
زیان دیده
lost
از دست رفته ضایع
lost causes
هدف تحقق نیافتنی
lost cause
هدف تحقق نیافتنی
to get lost
گم شدن
to get lost
گمراه شدن
to get lost
گم کردن
lost cause
جنبش یا آرمان از دست رفته
lost causes
جنبش یا آرمان از دست رفته
sleep was lost to me
خواب بمن حرام شد
lost document
مدرک گم شده
lost time
زمان گمگشته
She lost her way home .
راه خانه اش را گه کرد
lost article
لقطه
lost cluster
تعداد شیارهای دیسک که بیت شناسایی آنها خراب شده است . سیستم عامل این ناحیه را علامت گذاری کرده تا توسط فایل استفاده شود ولی داده آنها توسط فایل مشخصی قابل شناسایی نیست
I have lost my wallet .
کیف پولم را گه کرده ام
lost time
زمان مفقوده
lost mass
افت جرم
lost article
شیئی گمشده
To be lost . To disappear .
ازمیان بر افتادن
contact lost
هدف ازمیدان تعقیب خارج شد
contact lost
هدف گم شد
i lost the train
قطار را از دست دادم
i lost sight of it
از نظرم نهان گشت
lost chain
زنجیره از دست رفته
i lost my friends
دوستان خود را از دست دادم دوستانم از من جدا شدند
i have lost all patience
طاقتم طاق شده است
we lost sight of him
از نظر ما ناپدید شد او را گم کردیم
i lost the train
به قطار نرسیدم
lost child
طفل لقیط
She lost her loved ones .
تمام عزیزانش را از دست داد
He lost everything that was dear to him.
آنچه برایش عزیز بود از دست داد
lost animal
حیوان گمشده
lost animal
حیوان ضاله
lost and untraceable
غایب مفقودالاثر
lost target
تیر خطا
to count for lost
از دست رفته بحساب آوردن
lost documents
اسناد و مدارک گم شده
lost ball
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود
contact lost
تماس قطع شد
We lost our way in the dark.
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
she has lost her roses
چهره گلگونش زعفرانی شده است
he lost the seat
مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
He has lost count.
حساب از دستش دررفته
he lost his reason
عقل یا هوش خودرا ازدست داد
lost chain
زنجیره گم شده
long-lost
کسیکهمدتهایمدیدیاسترویتنشدهاست
no love lost
<idiom>
سوء نیت ،احساسبدی داشتن
he lost the seat
دوباره بوکالت برگزیده نشد
Time lost cannot be won again.
<idiom>
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
lost wax process
ریخته گری با مدلهای مومی
lost wax process
فرایند مدلهای مومی
We should not have lost sight of the fact that ...
ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
lost property office
دفتر اشیای گم شده
We lost the case . We were convicted.
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
She lost her husband in the crowd .
شوهرش رادرمیان جمعیت گه کرد
Did you ever find that pen you lost ?
قلمت که گم شده بود پیدا کردی ؟
The ship and all its crew were lost .
کشتی با کلیه سر نشینانش گه ( مفقود ) شد
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
the army lost heavily
ارتش تلفات سنگین داد
I have lost a lot of blood.
خون زیادی از من رفته است
I did it unwittingly. I lost count.
از دستم دررفت
to recover lost time
وقت گمشده را جبران کردن)
to sighfor lost days
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
برو گمشو !
He lost control of the car and swerved towards a tree.
او
[مرد]
کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
head to head polymer
بسپار سر به سر
head way
پیشرفت
keep one's head
خونسردبودن
one way head
سریکجهته
head way
بجلو
head down
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head off
دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
off with his head
سرش را از تن جدا کنید
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
to keep one's head
ارام یاخون سردبودن
to go off one's head
دیوانه شدن
to get anything into ones head
چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
well head
سر چشمه
with head on
سربه پیش سر به جلو
R/W head
وسیله
R/W head
HEAD WRITE/READ
head to head
رقابت شانه به شانه
head up
بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head way
بلندی طاق سرعت
head way
پیشروی
head-on
<idiom>
برعلیه کسی بودن
from head to f.
ازسرتاپا
over one's head
<idiom>
به مقام بالاتری رفتن
over one's head
<idiom>
خیلی سخت برای درک
on/upon one's head
<idiom>
برای خودش
keep one's head
دست پاچه نشدن
over head
هزینه سربار
keep one's head
<idiom>
head up
<idiom>
رهبر
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
head off
<idiom>
مانع شدن از ،جلوگیری کردن
head well
مادر چاه
head well
چاه پیشکار
per head
متوسطمیانگین
go head
پیش بروید
go to head of
مست کردن
go head
ادامه بدهید بفرماید
get it through one's head
<idiom>
فهمیدن ،باورداشتن
go to one's head
<idiom>
مغرور شدن
head off
<idiom>
به عقب برگشتن
head out
<idiom>
ترک کردن
head
بخش بالایی وسیله
head
عازم شدن سرپل گرفتن
head
راس
head
نوک پیکان
head
دستشویی قایق بالای بادبان
head
طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head
انتهای میز بیلیارد
head
هد
head
عنوان مبحث
head
موضوع در راس چیزی واقع شدن
head
دماغه
head
ارتفاع فشاری
head
افت
head
سالار عنوان
head
ارتفاع ریزش سر رولور سر
head
دهنه ابزار
head
رهبری کردن مقاومت کردن
head
: سرگذاشتن به
head
ضربه با سر
head
موضوع
head
خط سر
head
دربالا واقع شدن
head
ریاست داشتن بر رهبری کردن
head
دارای سرکردن
head
مهم
head
عمده
head
فرق سرصفحه
head
سرستون
head
سردرخت
head
فهم
head
توپی کامل و سایر متعلقات
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head
منتها درجه موی سر
head
سرپل توالت ناو
head
رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head
پیش رو
head
عناصر اولیه ستون
head
سرفشنگ
head
اصلی
head
شبکه یا بدنه
to head off
عازم شدن
[گردش]
head-first
سربجلو
head-first
باکله
head first
از سر سراسیمه
head first
سربجلو
head first
باکله
head-on
نوک به نوک
head-on
روبرو
head-first
از سر سراسیمه
head
سر
head
کله
head
راس عدد
head
نوک
head
دهانه
Off with his head !
سرش را ببرید !
head
ابتداء
head
انتها دماغه
head on
نوک به نوک
head
دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head
رئیس
head on
شاخ بشاخ
head
بعد بالایی کتاب یا بدنه
head on
از سر
head
دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head on
از طرف سر
head
وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head-on
از سر
head-on
شاخ بشاخ
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
head on
روبرو
head-on
از طرف سر
to bob one's head
کوتاه کردن موی سر کسی
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
sculptured head
سردیس
to knock head
سجود
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
sculptured head
پیکره سر ادمی
splash head
پاشش گیر
running head
خط عنوان هرصفحه در متن
scald head
کچلی
round head
سر گرد
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
rivet head
کله پرچ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com