Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
low priority work
کاری که مهم نباشد
Other Matches
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
priority
ترتبی که وسایل جانبی مختلف که سیگنال وقفه فرستاده اند ,سرویس می گیرند , طبق اهمیت ضروریت آنها.
priority
لیست وسایل جانبی و اولویت آنها هنگام ارسال سیگنال وقفه .
priority
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priority
اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
priority
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
priority
اهمت وسیله یا تابع نرم افزاری در سیستم کامپیوتری
right of priority
الویت
right of priority
حق تقدم
priority
اولویت
priority
برتری
priority
تقدم
priority
دارای ارجحیت ارجحیت پیام
priority
سبق تصرف
priority
حق تقدم
priority processing
پردازش اولیه
priority intersection
تقدم باراهفرعی
priority of fires
تقدم اتشها
priority of check
تقدم کیش
priority targets
هدفهای دارای تقدم
program priority
اولویت برنامه
time priority
تقدم زمانی
urgent priority
تقدم فوری
issue priority
ترتیب تقدم توزیع
issue priority
تقدم توزیع اماد
priority processing
اولویت پردازی
absolute priority
اولویت مطلق
priority interrupt
وقفه اولویت
priority indicator
نماینده اولویت
to give priority to
تقدم دادن به
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
time priority
اولویت زمانی
emergency priority
تقدم فوری
emergency priority
تقدم اضطراری
priority indicator
اولویت نما
urgent priority
تقدم حیاتی
to give priority to
پیشی دادن به مقدم دانستن بر
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
do your own work
کارخودتانرابکنید
get to work
مشغول کارشوید
get to work
دست بکار زدن
get down to work
بکار پرداختن
work out
<idiom>
موثر بودن
work out
<idiom>
برنامه ریزی کردن
work out
<idiom>
تمرین کردن
work over
<idiom>
کتک زدن برای اخاذی
work up
<idiom>
برانگختن
work out
خوب پیش رفتن
to work someone up
<idiom>
تو جلد کسی رفتن
they have done their work
را کرده اند
to work it
<idiom>
روی چیزیی کارکردن و حل کردن
they have done their work
کار خود
to keep at some work
د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
wonder work
معجزه استادی عجیب
by work
کار فرعی
work on/upon
<idiom>
تفثیر گذاردن
work off
<idiom>
اجبار چیزی به حرکت
work up
ترکیب کردن ساختن
work up
بتدریج برانگیختن
work up
کم کم فراهم کردن
work out
از کار کاردراوردن
work out
در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
work out
حل کردن
near work
کاری که نگاه نزدیک می خواهد
work out
تعبیه کردن
work out
تدبیرکردن
work out
تمرین
new work
عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
work up
عمل اوردن
To work on someone
کسی را پختن
[از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
work into
<idiom>
آرام آرام مجبور شدن
work in
<idiom>
قاطی کردن
he is at work
مشغول کاراست
work in
<idiom>
ساییدن
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
work in
مشکلات را از میان برداشتن
work in
داخل کردن
work in
وفق دادن
i am through with my work
کارم به پایان رسید
i am through with my work
ازکارفراغت پیدا کردم
work out
برنامه یک جلسه تمرین
work out
تمرین امادگی
to work in
جادادن
all work and no p
درکارامدن
to work out
منتهای استفاده را کردن از
to work with a will
بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
to work out something
چیزی را حل کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
work
فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
work
قطعه کار
all work and no p
بکارافتادن
to work out
زیادخسته کردن
to work in
داخل کردن
to work off
خالی کردن
to work off
بفروش رساندن اب کردن
to work off
مصرف کردن دست کشیدن از
to work out
دراوردن
at work
دست درکار
at work
مشغول کار
at work
سر کار
to work out
پیداکردن
work
موثر واقع شدن عملی شدن کار
work
کار کردن
work
کارخانه
work
اثارادبی یا هنری
work
نوشتجات
work
زیست عمل
work
وفیفه
work
شغل
work
کار
work
کار
[فیزیک]
work
استحکامات
work
کارکردن
work
انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
work
کوشش
work
عمل کردن
work
عملی شدن
work
موثر واقع شدن
out of work
بیکار
work
عملکرد
to look for work
عقب کارگشتن
to look for work
پی کار گشتن
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
we have done our work
را کردیم
useful work
کار سودمند
to work together
باهم کارکردن
we have done our work
ما کار خود
useful work
کار مفید
to work together
تعاون کردن
to work together
دست به دست هم دادن
he is at work
سر کار است
to work together
همیاری کردن
by work
کار غیر مقرر
work request
برگ درخواست انجام کار برگ کار
work camp
اردوی کار
work camp
محل کار زندانیان
vicarious work
کاری که کسی به جای دیگری بکند
work in progress
کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work curve
منحنی کار
work breakdown
روش تقسیم کار
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
work relief
استراحت توام با کار
work ratio
نسبت کار به استراحت
work people
کارگران طبقه کارگر
work part
قطعه کار
tut work
کاری که مزد ان از روی کارکرد داده میشود
wicker work
سبد جگن بافته ترکه بافته دریچه در بچه
wicker work
روزنه درنصفه
welfare work
امورخیریه
work breakdown
روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
welfare work
کارهای عام المنفعه
work area
ناحیه کاری
work order
برگ کار
work day
روز کار ساعت کار روزانه
work interval
کار متناوب
work incentive
انگیزه کار
work file
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
work force
نیروی کار
work force
تعداد کارگر
work in process
کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work function
انرژی خروج
work function
انرژی ازاد در ترمودینامیک
work function
تابع کار
work hardening
سخت گردانی سرد
work hardening
سخت کاری فلزات
tut work
کارمقاطعه
work interval
کار فاصلهای تمرین فاصلهای
work into place
کارگذاشتن
work order
درخواست انجام کار حکم کار
work decrement
کاهش بازده کار
work drawing
نقشه یاتفصیل مشخصات فنی که بکارخانهای فرستاده میشود
work load
مقدار کار در واحد زمان
work load
حجم کار
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
work load
فرفیت کار
work load
کاربار
work into rage
خشمناک شدن
work effort
عرضه کار
work effort
تمایل به کار
work farm
اردوی کار اجباری زندانیان
work file
نوار مغناطیسی که برای فایل خراب شده به کارمی رود
up to the eyes in work
سخت مشغول کار
to have one's work cut out
[for one]
<idiom>
کار خیلی زیاد و سخت داشتن
routine work
کار تکراری عادی
needle work
سوزن دوزی
[برای تزئین حاشیه و یا طرح فرش]
advanced work
استحکامات اصلی ساختمان
alexanderian work
معرق اسکندرانی
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
educational work
کار آموزش و پرورشی
work against the clock
بکوب کار کردن
work team
دسته
work team
گروه کار
work like a horse
<proverb>
مثل خر کار کردن
blood work
آزمایش خون
band-work
اسلیمی
damascene-work
[طراحی حجاری شده بر روی فلز]
cooperative work
همکاری مشترک
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com