English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
marry a second time تجدید فراش کردن
Other Matches
marry شوهر دادن
marry ازدواج کردن
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
marry عروسی کردن
to marry well جفت [زوج] مطابق بهم بودن
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
I had no choice ( alternative ) but to marry her . محکوم بودم که با اوازدواج کنم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
at the same time در عین حال
time in ادامه بازی پس از توقف
many a time چندین بار
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
for the time being عجالت
time is up وقت گذشت
four-four time چهارهچهارم
at a specified time در وقت معین یا معلوم
three-four time نت
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
behind time دیر
behind time بی موقع
It's time وقتش رسیده که
time will tell در آینده معلوم می شود
f. time روزهای تعطیل دادگاه
two-two time نتدودوم
from this time forth زین سپس
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time out تایم
time out مهلت
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
from this time forth ازاین ببعد
one-time سابق
one-time قبلی
one-time پیشین
from time to time گاه گاهی
from time to time هرچندوقت یکبار
all-time بالا یا پایینترین حد
all-time بیسابقه
all-time همیشگی
at any time <adv.> هر بار
from this time forth ازاین پس
take your time عجله نکن
mean time ساعت متوسط
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
about time <idiom> زودتراز اینها
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
many a time بارها
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
one at a time یکی یکی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in the time to come در
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
on time مدت دار
once upon a time روزی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
in time بموقع
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
in time بجا
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
some time مدتی
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
some time یک وقتی
time روزگار
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time متقارن ساختن
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
time مرورزمان را ثبت کردن
time زمانی موقعی
time ساعتی
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
time فرصت
time [s] <adv.> دفعه
time تایم
time [s] <adv.> بار
just in time درست بموقع
two time دو حرکت ساده
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
time and again بکرات
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time and again چندین بار
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
specified time وقت معین
in no time خیلی زود
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
in the mean time ضمنا
in the time to come اینده
training time زمان تمرین
to bide ones time منتظرفرصت شدن
time policy بیمه نامه مدت دار
time slice قطعه زمان
to fool away ones time وقت خودراتلف کردن
time priority تقدم زمانی
to gain time دست بدست کردن
to gain time به بهانه گذراندن
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
to have a rough time بد گذراندن
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
time sheet ورقه ثبت ساعات کار
time server بوجارلنجان
time slice برش زمانی
time priority اولویت زمانی
toa one the time ساعت راازکسی پرسیدن
to watch one's time منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
time waisting تلف کردن وقت
to take time by the forelock را ازدست ندادن
time sense حس زمانی
time yield تسلیم زمانی
to beat time ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
time preference ترجیح زمانی
time preference رجحان زمانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com