Dictiornary-Farsi | maximum water level | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (6 milliseconds)

English	Persian
maximum water level	بیشینه تراز
maximum water level	تراز بیشینه طرح شده مخزن
maximum water level	ترازطبیعی مخزن


Other Matches

still water level	سطحسکونآب
water level	سطح اب
water level	سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
water level	تراز اب
abnormal water level	ترازنابهنجار آب
abnormal water level	تراز استثنائی آب
water-level selector	تنظیمکنندهمقدارآب
water level observation	بررسی تراز اب
water level gage	تراز سنج
water-level tube	درجهآب-آبپاش
water level recorder	تراز نگار اب
permanent water level	تراز پیوسته اب
normal water level	تراز بهنجار اب
exceptional water level	تراز استثنایی اب
rate of rise of water level	روند بالاامدن اب
automatic water level recorder	تراز اب نگار خودکار
rate of rise of water level	تندی بالا امدن اب
maximum	بالاترین مقدار ماکسیمم
maximum	منتهی درجه بزرگترین
maximum	حداکثر
maximum	بیشترین
maximum	بیشینه
maximum	بالاترین ماکسیمم
maximum	بیشین
maximum	بزرگترین وبالاترین رقم
maximum	ماکزیمم
maximum value	مقدار حداکثر
maximum value	جریان بیشینه
maximum value	مقدار بهره برداری
maximum	بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
maximum	بیشترین حجم داده که قابل ذخیره سازی است
maximum	بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
maximum	بزرگترین عددی استفاده میشود یا مجاز است
maximum gradeability	حداکثر شیب قابل عبور به وسیله خودرو
maximum liklihood	درست نمایی بیشینه
maximum load	بار حداکثر
maximum load	بار گذاری حداکثر
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum natality	حداکثر زاد و ولد
maximum natality	بیشینه زادو ولد
maximum moment	لنگر بیشینه
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
maximum scale value	مقدار درجه بندی حداکثر
maximum slope	بیشترین شیب
maximum slope	حداکثر شیب
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum work	کار حداکثر
maximum ratings	مقدار حداکثر
maximum range	بردنهایی اسلحه
maximum ordinate	حداکثر ارتفاع سهمی گلوله ارتفاع نقطه اوج مسیر گلوله
maximum temperature	دمای ماکزیمم
maximum output	خروجی حداکثر
maximum performance	عملکرد حداکثر
maximum performance	کارایی حداکثر
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
maximum price	بیشینه بها
maximum price	حداکثر بها
maximum profit	حداکثر سود
maximum range	حداکثر برد جنگ افزار
maximum wavelength	طول موج حداکثر
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum amplitude	دامنه حداکثر
maximum efficiency	حداکثر کارائی
relative maximum	ماکزیمم نسبی
relative maximum	حداکثر نسبی
maximum duration	زمان حداکثر
maximum detector	اشکارساز حداکثر
intensity maximum	پیشینه نور ماکسیمم نور
maximum density	حداکثر تراکم
intensity maximum	حداکثر شدت
maximum demand	بار حداکثر
maximum demand	پیک بار
maximum demand	تقاضای بیشینه
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
maximum current	جریان حداکثر
maximum current	جریان پیک
maximum capacity	فرفیت حداکثر
global maximum	حداکثر مطلق
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum flood	طغیان بیشینه
maximum available powere	توان حداکثر
maximum demand	بار پیک
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum flood	سیل بیشینه
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
maximum efficiency	راندمان بیشینه
maximum energy	انرژی بیشینه
maximum surface temperature	درجه حرارت سطحی حداکثر
maximum current relay	رله جریان زیاد
maximum light transmission	انتقال نور حداکثر
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
maximum likelihood method	روش حداکثر درست نمایی
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
maximum current rating	جریان نامی حداکثر
maximum landing weight	حداکثر وزن فرود
maximum r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum asymmetric three phase	current short-circuit جریان اتصال کوتاه ضربهای سه فازه
maximum input frequency	فرکانس ورودی حداکثر
maximum allowable concentration	حداکثر غلظت مجاز
maximum circuit breaker	کلید جریان زیاد
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
maximum control current	جریان کنترل حداکثر
maximum undistorted output	بیشینه صدای غیر مغشوش
maximum safe temperature	درجه حرارت مجاز حداکثر
maximum powerpoint voltage	ولتاژ در نقطه توان حداکثر
maximum power operation	کار با توان حداکثر
maximum direction finding	جهت یابی حداکثر
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum permissible voltage	ولتاژ مجاز حداکثر
maximum permissible load	بار مجاز حداکثر
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
maximum output voltage	ولتاژ خروجی حداکثر
maximum modulating frequency	فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
maximum demand pointer	عقربه مصرف حداکثر
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
actual maximum flowline	ماکزیمم خط ابدهی حقیقی
maximum demand indicator	کنتور بار پیک
maximum demand meter	تقاضاسنج
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
maximum demand meter	حداکثر مقدار سنج
maximum probility detection	تعیین احتمال حداکثر
maximum limited stress	تنش حداکثر
maximum liklihood method	روش حداکثر احتمال
maximum recording attachment	دستگاه ضبط کننده حداکثر
maximum security prison	زندان فوق امنیتی
maximum load rating	قابلیت بارگیری نامی حداکثر
design maximum weight	حداکثر وزن محاسبه شدهای برای اعمال تنش به ساختمان هواپیما
maximum gate trigger current	جریان احتراق حداکثر
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
maximum power point current	جریان در نقطه توان حداکثر
maximum forward r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum current circuit breaker	کلید قطع کننده جریان حداکثر
maximum gate trigger voltage	ولتاژ احتراق حداکثر
maximum permissible temperature rise	حداکثر مقدار افزایش درجه حرارت مجاز
maximum junction to case thermal impedan	مقاومت حرارتی حداکثر بین محلهای تماس و بدنه
level	سطح ارتفاع
level out	برابر کردن
level out	یکنواخت کردن
level	تراز
level	میزان
level	موزون هدف گیری
level	الت ترازگیری
level	هموار
level	سطح
level	سطح برابر
level	هم پایه
level	یک نواخت
he did his level best	کوتاهی نکرد
level to	تراز کردن
level with each other	برابر
A level	مرحلهی دوم امتحانات دورهی متوسطه
O level	آزمون پایان دبیرستان و ورود به دانشگاه در سطح عادی
he did his level best	انچه از دستش برامدکرد
level best	خیلی عالی
level best	خیلی خوب
level best	بسیارعالی
level	یک دست
to level off	مسطح شدن [ناحیه ای]
level	هم تراز
to level off	یکنواخت شدن [ناحیه ای]
O level	نمرهی قبولی در این امتحانات
on the level <idiom>	درستکار ،بی غل وغش
level with each other	در یک تراز
level	تراز [تراز حبابی] [ابزار] [ساخت و ساختمان]
level	همسطح کردن
level	تراز کردن تراز
level	همسطح
level	مسطح
level	استفاده از چهار بیت داده در فرآیند تبدیل آنالوگ /دیجیتال
level	کمیت بیتها که باعث سیگنال دیجیتالی ارسالی شوند
level	مسطح کردن
level	پایه
level	رده
level	نشانه گرفتن
level	مسطح شدن
level	تراز سطح افقی افقی کردن
level	ترازکردن
level	ترازسازی
level	مستقیم
level	تراز بنایی
level	هدف در خط دید شماقرارگرفت
low level	در سطح پایین
impedance level	مقاومت موجی
level premium	حق بیمه
low level	در ارتفاع کم
impluse level	سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
initial level	سطح اولیه
injection level	سطح تزریق
level point	سطح دریا نقطه هم افق مسیر سهمی گلوله