English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
meal time وقت خوراک
meal time هنگام غذاخوری
meal time موقع خوراک
Search result with all words
It's time to prepare the meal. وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
Other Matches
meal بلغور
meal شام یا نهار ارد
meal خوراکی
meal غذا
indian meal ارد ذرت
we squared for our meal حساب خوراکمان را تصفیه کردیم
meal ticket بلیط غذا
meal ticket کوپن غذا
meal break افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
meal break استراحت ناهار
corn meal ارد گندم - ارد جودوسر
meal times زمان وعده های غذا
meal ticket ممر درآمد
meal ticket راه کار و کاسبی
meal ticket وسیلهی امرار معاش
to makea meal of خوردن
meal tickets بلیط غذا
meal tickets کوپن غذا
meal tickets وسیلهی امرار معاش
meal bug شته مو
meal tickets راه کار و کاسبی
meal tickets ممر درآمد
meal offering هدیه اردی
meal offering پیشکشی اردی
Please partake of this meal . لطفا" از این غذا صرف کنید
Enjoy your meal! <idiom> نوش جان!
fish meal ماهی خشک وخورد شده که بمصرف کود وغذای حیوانات میرسد
mealie meal ذرتغلهشدهpig
to makea meal of صرف کردن
square meal غذایمقوی
To order a meal. سفارش غذا دادن ( درهتل ؟رستوران )
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
I am down and out . I dont know where my next meal is coming for . برای نان شب معطل مانده ام
We had a foul meal for lunch. نهار گندی خوردیم
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
Our time is up . وقت تمام است
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time زمان توقف
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
down time زمان تلف
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
down time زمان بیکاری
down time مرگ
At the same time . درعین حال
all-time بیسابقه
take your time عجله نکن
down time مدت از کار افتادگی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
time will tell در آینده معلوم می شود
behind time بی موقع
behind time دیر
It's time وقتش رسیده که
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
at a specified time در وقت معین یا معلوم
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
against time رکوردگیری
some time or other یک وقتی
once upon a time روزی
on time مدت دار
off time مرخصی
off time وقت ازاد
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
old time قدیمی
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
some time مدتی
some time یک وقتی
specified time وقت معین
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
time is up وقت گذشت
out of time بیجا
out of time بیگاه
out of time بیموقع
one at a time یکی یکی
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
time in ادامه بازی پس از توقف
f. time روزهای تعطیل دادگاه
one-time پیشین
all-time بالا یا پایینترین حد
two time دو حرکت ساده
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
i time time Instruction
all-time همیشگی
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time TIفرمان E
time out ساعت غیبت کارگر
any time <adv.> هر بار
at any time <adv.> همیشه
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
time out وقفه فاصله
time out ایست
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time out مهلت
time out تایم
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time فرصت موقع
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time ساعتی
time زمانی موقعی
time مرورزمان را ثبت کردن
time متقارن ساختن
time وقت معین کردن
time مدت
time عهد
time مدروز
time روزگار
time هنگام
time ایام
time فرصت
time تایم
some time or other یک روزی
time فرصت مجال
time زمانه
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time گاه
time زمان
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time [s] <adv.> بار
time [s] <adv.> دفعه
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time ثیر قرار میدهد
time وقت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com