English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
middle lintel in window کمرکش پنجره
middle lintel in window وادار میانی پنجره
middle lintel in window الت وسطی پنجره
Other Matches
lintel نعل درگاه تیر یا اجرکاری ضربی بالای درب و پنجره
lintel-course هره چینی
lintel تیر سردر
lintel سنگ سردر
lintel لنتو
door lintel کلاه چهارچوب
door lintel نعل درگاه کلاهک
lintel=lintol نعل درگاه
middle مرکز
middle میانی وسطی
middle منطقه میانی زمین
middle میانه میدان
middle name نام وسطی-اسموسطین
middle course میانه روی
middle وسط
middle میان
of middle a میان سال
middle fraction جزء میانی
middle fraction پاره میانی
middle game وسط بازی
middle heavyweight 09 کیلوگرم
middle insomnia بیخوابی میانی
middle latitude منطقه معتدله
middle aged میان سال
middle weight میانه
middle-aged میان سال
middle part میان
middle part قسمت میانی
middle plane صفحه میانتار
middle price قیمت متوسط
middle finger وسطی
middle finger انگشت میان
middle aged دوره بین جوانی وپیری
middle age میان سال
middle aisle شبستان
middle aisle صحن
middle bar of a saw کمانکش اره
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
middle age دوره بین جوانی وپیری
middle deck پل میانی
middle ear گوش میانی
middle ear حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear گوش وسط
middle english انگلیسی تا 0051میلادی
middle price قیمت حد وسط
middle sized دارای اندازه متوسط
middle phalanx بندانگشتمیانی
middle panel قابچوبیمیانی
middle distance فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
Middle East سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
Middle East خاورمیانه
Middle West باختر میانه
middle-of-the-road میانه رو
middle-of-the-road بیطرف
middle lobe نرمهششمیانی
middle linebacker مهرهخطآخریمیانی
middle leg پایمیانی
middle jib بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle piece قطعهمیانی
middle toe انگشتمیانی
middle torus گچبریمیانی
middle sized میان اندازه
middle succession توالی وسطی
middle succession توالی میانین
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle watch نگهبانی نیمه شب
middle weight میان وزن
the parting in the middle فرق وسط
middle of the road <idiom> سردوراهی گیرکردن
piggy in the middle بازیخرسوسط
Middle Eastern مربوطبهخاورمیانه
the middle finger انگشت میانه
up to the middle in water تا کمر در اب
middle covert پرهایمیانی
middle classes طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle school دبیرستان
middle schools دبیرستان
Middle Ages قرون وسطی
middle class طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle sole لژمیانی
middle class طبقه متوسط
middle classes طبقه متوسط
middle layer قشر میانی
infection of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle ground buoy بویه زمین میان گذرگاه
middle primary covert پرهایاولیهمیانی
inflammation of the middle ear عفونت گوش میانی [پزشکی]
type of middle cloud شکالابرقسمتمیانی
member of the middle class عضو طبقه متوسط
mullion=middle post وادار
upper middle class طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
middle-class person عضو طبقه متوسط
middle nasal concha کنجایمیانیدماغی
middle distance race دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle level management مدیریت سطح متوسط
middle ear inflammation [MEI] عفونت گوش میانی [پزشکی]
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle leg (outer surface) پایمیانی
middle rial of door frame قیدچه
To steer a middle course . To act within judicious bounds . کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
window فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
by the window کنار پنجره
window فضایی درصفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
go out the window <idiom> اثرش از بین رفته
window پنجره دار کردن
to go to the window به [سوی] پنجره رفتن
window پنجرهای در سیستم گرافیکی که متن ها در فضاهای کوچک صفحه قرار گرفته اند پیش از آنکه به محل نهایی اختصاص داده شوند
window فضایی در صفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
window مشابه 10682
window تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری
window فضایی از صفحه نمایش که کاربر میتواند متن یا گرافیک را نمایش و ویرایش کند
window ویترین دریچه
window روزنه
window پنجره
window بیوه زن
louvred window پنجرهیروزنهدار
observation window پنجرهدیدهبانی
sliding window پنجرهمتحرک
panoramic window پنجرهوسیع
protective window پنجرهحفافتی
screen window پوششپنجره
landing window پنجرهفرود
pylon window قسمتبازبرج
to lean out of the window به پنجره تکیه دادن
playing window پنجرهنمایش
window awning پنجرهچادر
Diocletion Window پنجره نیم دایره
cross-window [پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
compss-window پنجره کنسولی
chicago window پنجره شیکاگویی
cabinet-window ویترین
biforate window پنجره دودر
bay-window شاه نشین
bay-window [پنجره ی بیرون زده ]
types of window انواعپنجره
The window is jammed. پنجره گیر کرده است.
a seat by the window یک صندلی کنار پنجره
to stand at [by] the window کنار پنجره ایستادن
My desk is by the window. میز کار من کنار پنجره قرار دارد.
double window پنجره دو جداره
eucharistic window [نیم پنجره محراب]
window curtain پردهپنجره
window tab برچسبپنجره
window-shopping نگاهکردناجناسبدونقصدخریدآنها
Could we have a table by the window? آیا ممکن است میز ما کنار پنجره باشد؟
The window is jammed. پنجره باز نمیشود.
balanced window پنجره چرخان
lattic-window پنجره مشبک
maintenance window [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
laced window [مجموعه ای از پنجره های عمودی که در قرن هجده میلادی در انگلستان متداول بوده است.]
Ipswich window پنجره بالکن
French window پنجره لولادار
flanking window نورگیر ثابت
eyebrow window [پنجره جلو آمده زیر سقف ساختمان]
pivoting window پنجره گردان
cant bay window کج پنجره
camera window دریچه دیافراگم دوربین
blind window پنجره نما
balance window پنجره چرخان
active window پنجره فعال
lattice window پنجره مشبک
window-panes جام پنجره
window-pane جام پنجره
case window پنجره لولادار
child window پنجرهای در پنجره اصلی
compass window شاه نشین نیم گرد
picture window پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
lancet window پنجره نوک تیز
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
inactive window پنجره غیرفعال
round window روزنه گرد
oval window روزنه بیضی
dormer window پنجره شیروانی
continuous window پنجره سراسری
window pane جام پنجره
window seats صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
French window اقشقشه
bay window شاه نشین
bay window پیش امدگی ساختمان
bay window پنجره پیش امده
bay window پنجره جلو امده شاه نشین ساختمان
window-dressing فن نمایش کالا در پشت پنجره دکان
window dressing فن نمایش کالا در پشت پنجره دکان
lattice window شباک
French window درپنجرهای
sash window اروسی
bow window پنجره قوسی
window seat صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
window-frames قاب پنجره
window-frame قاب پنجره
window frame قاب پنجره
window-boxes قاب پنجره
window-box قاب پنجره
window box قاب پنجره
bow window پنجره پیش امده کمانی
pivoting window پنجره محوری
pop up window پنجرهای که در هر لحظه قابل نمایش روی صفحه است در بالای تمام چیزهایی که روی صفحه هستند
window-sills هرهی پنجره
window-sill تختهی زیر پنجره
three panes window پنجره سه لنگه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com