Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 202 (9 milliseconds)
English	Persian
middle part	میان
middle part	قسمت میانی
Other Matches
middle	میانی وسطی
of middle a	میان سال
middle	وسط
middle	میان
middle	مرکز
middle course	میانه روی
middle	میانه میدان
middle	منطقه میانی زمین
middle name	نام وسطی-اسموسطین
middle aisle	شبستان
middle schools	دبیرستان
middle school	دبیرستان
middle age	میان سال
middle aged	دوره بین جوانی وپیری
middle aged	میان سال
middle class	طبقه متوسط
middle class	طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes	طبقه متوسط
middle classes	طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle age	دوره بین جوانی وپیری
Middle Ages	قرون وسطی
Middle Eastern	مربوطبهخاورمیانه
middle torus	گچبریمیانی
middle toe	انگشتمیانی
middle sole	لژمیانی
the parting in the middle	فرق وسط
middle layer	قشر میانی
middle piece	قطعهمیانی
middle phalanx	بندانگشتمیانی
middle panel	قابچوبیمیانی
middle lobe	نرمهششمیانی
middle linebacker	مهرهخطآخریمیانی
middle leg	پایمیانی
middle jib	بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle covert	پرهایمیانی
middle aisle	صحن
middle bar of a saw	کمانکش اره
piggy in the middle	بازیخرسوسط
middle english	انگلیسی تا 0051میلادی
the middle finger	انگشت میانه
middle plane	صفحه میانتار
middle price	قیمت متوسط
middle price	قیمت حد وسط
middle sized	دارای اندازه متوسط
middle sized	میان اندازه
middle succession	توالی وسطی
middle succession	توالی میانین
middle term	قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle watch	نگهبانی نیمه شب
middle weight	میانه
middle-of-the-road	بیطرف
Middle West	باختر میانه
Middle East	خاورمیانه
Middle East	سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle distance	فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
up to the middle in water	تا کمر در اب
middle of the road <idiom>	سردوراهی گیرکردن
middle-aged	میان سال
middle finger	انگشت میان
middle ear	گوش وسط
middle ear	حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear	گوش میانی
middle deck	پل میانی
middle-of-the-road	میانه رو
middle body	قسمت میانه ناو یا کشتی
middle finger	وسطی
middle fraction	جزء میانی
middle insomnia	بیخوابی میانی
middle fraction	پاره میانی
middle game	وسط بازی
middle weight	میان وزن
middle heavyweight	09 کیلوگرم
middle latitude	منطقه معتدله
type of middle cloud	شکالابرقسمتمیانی
middle lintel in window	وادار میانی پنجره
middle lintel in window	کمرکش پنجره
middle lintel in window	الت وسطی پنجره
middle distance race	دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
middle nasal concha	کنجایمیانیدماغی
middle primary covert	پرهایاولیهمیانی
mullion=middle post	وادار
middle level management	مدیریت سطح متوسط
middle ground buoy	بویه زمین میان گذرگاه
middle-class person	عضو طبقه متوسط
member of the middle class	عضو طبقه متوسط
inflammation of the middle ear	عفونت گوش میانی [پزشکی]
infection of the middle ear	عفونت گوش میانی [پزشکی]
upper middle class	طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
The working (middle,upper)class.	طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle rial of door frame	قیدچه
middle leg (outer surface)	پایمیانی
middle ear inflammation [MEI]	عفونت گوش میانی [پزشکی]
To steer a middle course . To act within judicious bounds .	کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
part way	تا اندازهای
on your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
for your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
from your part <adv.>	از طرف شماها
for your part <adv.>	از طرف شماها
for your part <adv.>	از طرف تو
on my part <adv.>	از سوی من
for my part <adv.>	از سوی من
for my part <adv.>	از طرف من
on my part <adv.>	از طرف من
on your part <adv.>	از طرف شماها
part with each other	ازهم جدا شدن
take part	دخالت کردن
take part	مداخله کردن شرکت کردن
take part	دخالت یا شرکت کردن
take part	سهیم شدن
take part	سهیم بودن
on his part <adv.>	از طرف او [مرد]
two part	کاغذ
two part	با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
for his part <adv.>	از طرف او [مرد]
take the part of	طرفداری کردن
for the most part	بیشتر
on your part <adv.>	از طرف تو
as part of	بخشی از
part way	نیمه
part way	بخشی از راه
to take part [in]	شرکت داشتن [در]
in part <idiom>	تا یک اندازه
take part in <idiom>	درچیزی شرکت داشتن
for your part <adv.>	از طرف شما
themselves [for their part] <adv.>	از طرف آنها
on their part <adv.>	از طرف آنها
for their part <adv.>	از طرف آنها
on her part <adv.>	از طرف او [زن]
for her part <adv.>	از طرف او [زن]
on your part <adv.>	از طرف شما
A part of the whole .	جزئی از کل
part off	جدا کردن
for my part	من که
part	قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part	قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part	نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part	عضو
part	بخشی از چیزی
on the other part	از طرف دیگر
for my part	از سهم خودم
for the most part	اکثرا
in part	در یک قسمت
in part	تایک اندازه
better part	قسمت بیشتر
name part	بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
on his part	از طرف او
part	سهم
part	قسمت
part	سهم ناحیه
part	قطعه
part	مقسوم
part	اسباب یدکی اتومبیل
part	مکان
part	عضو نقطه
part	عنصر اصلی
part	پاره
part	جزء مساوی
part	بخش
part	جزء
part	خرد جزء مرکب چیزی
part	قطعه یدکی
part	برخه
part	نقش بازگیر
part	جداکردن
part	تفکیک کردن تفکیک شدن
part	جدا شدن
replacement part	مضایقه
replacement part	قطعه جایگزینی
replacement part	قطعه یدکی
replacement part	زاپاس
detail part	قسمت مشروح نامه یا مقاله
detail part	قسمت مفصل
imaginary part	مولفه موهومی [ریاضی]
imaginary part	بخش موهومی [ریاضی]
imaginary part	قسمت موهومی [ریاضی]
component part	جزء ساختمان
part of speech	ادات سخن
companion part	لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
part of speech	بخش گفتار
part-time	پاره وقت
part-time	نیمه وقت
part-time	برخه کار
part time	پاره وقت
part time	نیمه وقت
part time	برخه کاری
part time	برخه کار
address part	جز نشانی
address part	جزء آدرس
part song	آواز دسته جمعی بدون ساز
companion part	میل لنگ
companion part	لنگ
address part	جزء نشانی
part [American E]	فرق سر [مدل مو]
to part one's hair	فرق سر خود را باز کردن
part-time	برخه کاری
part and parcel <idiom>	قسمت مهمولازم
to part company with any one	رفاقت را با کسی بهم زدن
standing part	قسمت ثابت تاکل
running part	قسمت رونده
flat part	قسمتمسطح

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com