English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
money making پول گرد کن
money making پول بهم زدن پول جمع کنی
money making پول بهم زنی
Other Matches
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Money for jam . Money for old rope . پول یا مفتی
Protection money. Racket money. باج سبیل
making up جبران
making ترکیب
making مایه کامیابی
making up تاوان
making ساختمان
making a will ایصاء
making a will وصیت کردن
making عایدی
making ساخت
mischief making دوبهم زن
non-profit-making غیرانتفاعی
making void ابطال
decision making تصمیم گیری
epoch-making بینهایتمهم
He is making a habit of it . بد عادت شده است
She is always making excuses. دائما" عذروبهانه می آورد
pattern making نمونه سازی
die making حدیده سازی
mixture making ترکیبسازی
mischief making منافق
profit-making درآمدزائیکردن
policy-making سیاست گذاری
policy making سیاست گذاری
love-making عشقبازی
love making عشقبازی
book making شرطبندی
dress making زنانه دوزی
merry making عیش خوش
merry making شادمانی
merry making خوشی
gas making تولید گاز
pattern making مدل سازی
saltpetre making شوره پزی
gas making گازسازی
road making راه سازی
shoe making کفشدوزی
to be making [with sb.] [American E] بوسیدن وعشقبازی کردن [با کسی]
merry-making خوشی
making haste تبادر
making good پرداخت
to be making [with sb.] [American E] بوسیدن و نوازش کردن [با کسی]
tool making ابزارسازی
merry-making عیش خوش
merry-making شادمانی
money begets money <idiom> پول پول می آورد
tile making machine ماشین خشت زنی
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
mold making equipment تجهیزات قالب سازی
decision making policy سیاست تصمیم گیری
road making material مصالح راهسازی
road making material مصالح راه
die and mold making حدیده و قالب سازی
Making fast progress. سریع ترقی کردن
She is always making trouble for her friends. همیشه برای دوستانش درد سر بوده
We finally succeed in making a radio contact. عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
value of money ارزش پول
f. money پول فراوان
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
value for money قدرت خرید پول
his money is more than can پولیش بیش
i have no money about me با خود هیچ پولی ندارم
value for money ارزش پول
He is in the money. پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
he is f. of money پول فراوان دارد
even money مبلغ مساوی در شرط بندی
money پول
near money شبه پول
be in the money <idiom> در پول غلت خوردن
we are want of money ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
money جایزه نقدی
be in the money <idiom> پول پارو کردن
money سکه
money اسکناس
money مسکوک ثروت
money on d. پول سپرده
take in (money) <idiom> رسیدن
money on d. وجه امانعی
near with one's money خسیس
money supply عرضه پول
ready money پول نقد
bad money پول بد
money off offer فروش با تخفیف
money on deposit پول سپرده
short of money کم پول
requistion for money درخواست
smart money پاداش زیان
smart money خسارت
money worth چیزی که بپول بیزرد
scant of money بی پول
scant of money کم پول
role of money نقش پول
money player ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
money pot غلک
money pot دخل
retention money پول گرویی
money spinner کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
requistion for money پول
money on deposit وجه امانی
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
ready money پول فراهم شده
ready money پول موجود
money stock حجم پول در گردش
money wage مزد پولی
raise money جمع اوری کردن پول
money worth برابر پول
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
onother's money پول شخصی دیگر
passage money کرایه
passage money کرایه مسافر
passage money خوراک
passage money غذا
penury of money کمیابی پول
passage money راه
possession money حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
passage money تاکردن
possession money حق النسبی
passage money معاش کردن
possession money حق الاجرا
promotion money دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
onother's money پول دیگری
quasi money شبه پول
money worth بهای پول
money stock عرضه پول
money worth پول بها
raise money فراهم کردن پول
quantity of money مقدار پول
mortgage money پول رهنی
mortgage money پول قرضی
purchase money قیمت جنس
purchase money در CL ثمن
neutrality of money خنثی بودن پول
neutrality of money بدون تاثیربودن پول
oceans of money یک دنیا پول
odd money یک اسکناس 01 ریالی
penury of money قحط پول
To put some money aside . پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
My money request to him طلب من از او [مرد]
money sink <idiom> گودال پول [کیسه پول سوراخدار]
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
save money پس انداز کردن
save money به دقت خرج کردن
I am running out of money . پول من تمام شد. [من دیگر پول ندارم.]
Changing money تبدیل پول و ارز
Time is money. <proverb> وقت طلاست .
My only problem is money . تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
We divided the money among ourselves . پول را بین خودمان قسمت
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
for love or money <idiom> به هر شکلی
rake in the money <idiom> ایجاد تعجب
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
He is a money -bags. <proverb> مالامال از پول است .
time is money <idiom> وقت طلاست
have money to burn <idiom> پول از پارو بالا رفتن
You will need to spend some money on it. تو باید برایش پول خرج بکنی.
Money peters out. پول کم کم تمام می شود.
I'm not made of money! <idiom> من که پولدار نیستم! [اصطلاح روزمره]
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
borrowed money پول قرض گرفته شده
have money to burn <idiom> بی پروا خرج کردن
money well spent <idiom> پولی که هدر نرفته
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
money for jam <idiom> پول باد آورده
do not coin money <idiom> پول چاپ نکردن [پول چاپ نمی کنم]
pin money <idiom> پول خرده خرجی
money can't buy everything <idiom> پول خوشبختی نمی آورد
to scrape up [money] چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن [پول]
smart money غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
to guzzle away one's money پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to stake money on something سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to stink of money خر پول بودن
to take eggs for money خر مهره
to take eggs for money را با دربرابر
to take eggs for money کردن
token money پول فرعی
to game away one's money درقمارپول ازدست دادن
to change money خردکردن یامبادله کردن پول
time money وام مدت دار
smart money مطلع
soft money پول ضعیف
sound money پول قوی
sound money پول سالم
supply of money عرضه پول
table money فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
tight money کنترل پولی
tight money سیاست پولی انقباضی
trust money پول امانی
veil of money حجاب پول
To touch someone for money. کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
pocket money . پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
He owes me some money. از او پول می خواهم (طلب دارم )
Take your money out of your pocket. پولت را از جیب دربیاور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com