English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 159 (8 milliseconds)
English Persian
mouse trap نوعی جنگ افزار ضدزیردریایی
mouse trap تله موش
Other Matches
mouse موش خانگی
mouse توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse مقابل حساسیت Mouse
mouse خصوصیت برخی نرم افزارهای درایو mouse که نشانه گر آنرا با سرعت مختلف و طبق سرعتی
mouse که شما حرکت می دهید تنظیم می کنند
mouse وسیله ورودی کوچک دستی که روی سطح صاف حرکت میکند تا محل نشانه گر در صفحه را مشخص کند
mouse موش
mouse ماوس
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse esuoM ای که به پورت سری PC وصل است و داده مختصات را از طریق پورت سریال منتقل میکند
mouse جستجو کردن
mouse موش گرفتن
mouse بند پیچ کردن
mouse برنامهای که داده محل ارسالی را از mouse به مختصات استاندارد تبدیل میکند تا توسط نرم افزار قابل استفاده باشد
mouse که از mouse و نه صفحه کلید برای ورودی استفاده میکند
mouse فلش کوچک ری صفحه نمایش که با حرکت mouse
mouse حرکت میکند
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse esuoM ای که به کارت مخصوص وصل شده به باس کامپیوتر وصل است
meadow mouse موش پنسیلوانی
mechanical mouse وسیله چاپ که با حرکت دادن آن روی سطح صاف ایجاد میشود
mechanical mouse mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
mouse button دکمه ماوس
serial mouse ماوس ترتیبی
harvest mouse موش خرمن
harvest mouse یکجورموش که درساقههای گندم لانه میکند
flitter mouse شب پره
flitter mouse شبکور
field mouse موش صحرائی
mouse deer اهوی ختا
bus mouse ماوس خطی
bus mouse ماوس گذری
mouse ear گل مرا فراموش مکن
as timid as a mouse <idiom> مثل موش [ترسو]
cordless mouse موشی بی سیم [کامپیوتر]
cordless mouse موشواره بی سیم [کامپیوتر]
cordless mouse ماوس بی سیم [کامپیوتر]
flying mouse موش خرمای پرداراسترالیایی
to be [as] poor as a church mouse <idiom> بیش از اندازه تنگدست بودن
play cat and mouse with someone <idiom> موش و گربه بازی کردن
The cat ate the whole mouse. گربه تمام موش راخورد ( گوشت ،استخوان وغیره )
left handed mouse تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است
The mouse was unable to get into the hole , yet it. <proverb> موش توى سورخ نمى رفت جاروب هم به دمش بست .
as poor as a church mouse مثل گدای شب جمعه [فقیر]
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive. او [مرد] با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود .
Though thy enemy seen a mouse , yet watch him like. <proverb> گر چه دشمنت موش است او را شیر بین .
trap اخم
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap دهان [اصطلاح روزمره]
trap معوج سازی [صورت]
trap فاصله چرمی بین شست انگشتان دستکش
trap به تله انداختن استوپ با کف پا
trap سد کردن حرکت دادن هدفها در مقابل تیرانداز دام
trap زانو
trap نقط ه توقف انتخابی که اجرا برنامه در آنجا متوقف میشود وثباتها بررسی می شوند
trap نرم افزاری که سیگنال وقفه را می پذیرد و روی آنها کار میکند.
trap وسیله , نرم افزار یا سخت افزار که چیزی مثل متغیر, خطا یا مقدار دریافت میکند
trap حبس شدن
trap در تله انداختن
trap تله
trap نیرنگ فریب دهان
trap شکماف
trap بدام انداختن
trap محوطه کوچک
trap درتله انداختن
trap گیر
trap دریچه
trap تله دام
trap زانویی مستراح وغیره
trap در تله اندازی
trap سیفون
trap دام
vaccum trap تله خلاء
trap to a cellar دریچه زیرزمین در بیرون بنا
trap box حوضچه رسوب
trap shot ضربه به گوی از محدوده ماسهای
trap mine مین غافلگیر کننده
trap mine مین تله انفجاری شده
trap house محل خروج هدفهای متحرک
trap gun تفنگ مخصوص تیراندازی به هدفهای متحرک
to set a trap دام نهادن
trap door دریچه
to set a trap تله گذاشتن
trap box حوضچه رسوب زهکشها
trap shoot تیراندازی به هدفهای متحرک
wave trap موج ربا
Keep your trap shut! ساکت باش !
sand trap ماسه گیر
tourist trap <idiom> جایی که جذب توریست میکند
To fall into a trap. جشن تولدم به شنبه می افتد
radar trap وسیلهسرعتسنجموتور
trap coupling بسترابط
fluff trap پرزگیر
bass trap دریچهباس
fire trap تلهی آتش
death trap بیمآفرین
death trap پر مخاطره
death trap پرسیج
death trap ناایمن
death trap بسیار خطرناک
Keep your trap shut! دهنت را ببند !
booby-trap تله انفجاری کردن
fly trap دام مگس
fly trap گیاه حشره گیر
fly trap شجرالحشرات
booby trap تله انفجاری
foot trap مهار توپ با کف پا
gas trap تله گاز
grease trap چربی گیر
grease trap بازیابی چربی
booby trap با پنهان تله مجهزکردن
booby trap دام مهلک
fly trap مگس گیر
booby trap تله انفجاری کردن
booby-trap پنهان تله
speed trap مسیر اندازه گرفته شده باوسیله الکتریکی
air trap سرپوش چاهک
air trap بادگیر
blackburne trap دام بلکبورن
booby-trap تله انفجاری
booby-trap با پنهان تله مجهزکردن
chest trap استوپ سینه
blackburne trap مات لگال
booby-trap دام مهلک
booby-trap دام یاتله
ion trap یون ربا
safety trap تله ایمنی
monticelli trap دام مونتیچلی در دفاع هندی وزیر شطرنج
sand trap فرورفتگی مصنوعی شن درمیدان گلف
sand trap قطعه زمین پر از ماسه بعنوان مانع
shin trap استوپ با ساق پا
population trap تله جمعیتی
sole trap ضربه با کف پا
soot trap دوده گیر
steam trap تله بخار
man trap دام برای انسان
man trap تله ادمگیر
booby trap دام یاتله
booby trap پنهان تله
leg trap مهار توپ با ساق پا
light trap راهرو تاریکخانه
light trap اسبابی که حائل نور بوده ولوازم عکاسی دران حرکت کند
liquidity trap سرمایه گذاری بسیار کم بوده و سرمایه گذاران ترجیح میدهند که دارائیهای خود رابه شکل پول نقد نگاه دارند
thight trap گرفتن توپ با ران
ventus's fly trap مگس گیر
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
magnus smith trap دام مگنس اسمیت
keynes liquidity trap تله نقدینگی کینز
noah's ark trap دام کشتی نوح در روی لوپس
ventus's fly trap شجرالحشرات
pipe sand trap ماسه گیر لولهای
ion trap magnet مغناطیس یون ربا
single magnetic ion trap یونربای تک مغناطیسی
tilled gun ion trap یونربای کج
double magnet ion trap یون ربای دو اهنربایی
bent gun ion trap یونربایی لوله خمیده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com