Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 188 (9 milliseconds)
English	Persian
multimodal transport operator	عامل حمل و نقل چند نوعه
Other Matches
multimodal transport	حمل و نقل توسط چند وسیله حمل متفاوت
multimodal transport	حمل و نقل چند نوعه
multimodal transport	حمل مرکب
combined transport operator	عامل حمل و نقل ترکیبی
multimodal	چندوجهی
multimodal	چندنمایی
transport	انتقال دادن
transport	نقل وانتقال دادن
transport	ترابری
transport	حمل و نقل
transport	ترابری حامل
transport	وسیله نقلیه
transport	حمل ونقل
through transport	حمل یکسره
transport	بارکش
transport	از خود بیخودشدن از جا در رفتن
transport	نفی بلد کردن
transport	ترابری کردن
transport	بردن
transport	حمل ونقل کردن حمل کردن
transport	حمل
transport	بارکشی
transport	لایه چهارم در مدل شبکه ISO/ OSI که حاوی اتصال و بررسی و کنترل های مط لوب کیفیت اتصالات است
transport	انتقال از یک مسیر به دیگری
transport	نقل و انتقال
transport	حمل کردن
transport number	عدد انتقال
domestic transport	حمل و نقل داخلی
soil transport	جابجا کردن خاک
transport stream	ستون سیال خودروهای حمل و نقل خط سیال خودروهای حمل و نقل
transport means	وسیله بارکشی یاحمل ونقل
intermodal transport	حمل با چند نوع وسیله نقلیه
container transport	حمل و نقل بوسیله کانتینر
transport car	وسیله نقلیه
cost of transport	کرایه
motor transport	حمل ونقل به وسیله خودرو
motor transport	حمل و نقل موتوری
mode of transport	نوع حمل و نقل
mode of transport	روش حمل
means of transport	وسائط نقلیه
combined transport	حمل و نقل ترکیبی
cargo transport	هواپیمای ترابری
transport division	قسمت حمل و نقل
transport charges	کرایه
transport area	منطقه حمل و نقل پرسنل
attack transport	ناو ترابری نیروی تک
attack transport	ناوحمل و نقل شرکت کننده درنیروی اب خاکی
tape transport	حامل نوار
soil transport	حمل خاک
bulk transport	حمل بار به صورت فله
intermodal transport	حمل با چند نوغ وسیله نقلیه
water transport	ناقلآب
transport of goods	رفت و آمد بار
transport trade	تجارت حمل و نقل
transport business	صنعت حمل و نقل
transport industry	صنعت حمل و نقل
transport industry	تجارت حمل و نقل
transport trade	صنعت حمل و نقل
transport business	تجارت حمل و نقل
transport of goods	حمل و نقل بار
transport caf	غذاخوریکنارجادهمخصوصرانندگانکامیون
transport by rail	حمل و نقل بار بوسیله راه آهن
cost of transport	قیمت حمل ونقل
Other means of transport	سایر وسایل نقلیه
magnetic tape transport	انتقال نوار مغناطیسی
combined transport document	اسناد حمل ترکیبی
magnetic tape transport	گرداننده نوار مغناطیسی
international road transport	ترابری بین المللی جاده ای
road transport vehicle	ماشین باری
road transport vehicle	کامیون
air transport group	گروه ترابری هوایی
amphibious transport ship	ترابر اب خاکی
amphibious transport dock	ناومخصوص ترابری اب خاکی
amphibious transport dock	ناو حمل و نقل اب خاکی
air transport operation	عملیات ترابری هوایی
Berlin Transport Authority [BVG]	اداره ترابری برلین
air transport liaison officer	افسر رابط ترابری هوایی
international air transport association	اتحادیه بین المللی حمل و نقل هوایی
air transport allocations board	هیئت تعیین کننده سهمیه ترابری هوایی
fiata combined transport bill of lading	بارنامه حمل ترکیبی "فیاتا"
operator	گرداننده
operator	شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator	متصدی
operator	کاربر
operator	اپراتور
operator	عملگر [ریاضی]
operator	تلفنچی
operator	اپراتور
operator	عامل
operator	عملگر
operator	مجموعه عملیات که اپراتور انجام میدهد تا ماشین یا فرآیند درست کار کند
operator	وسایل ورودی خروجی که اپراتور برای کنترل کامپیوتر استفاده میکند
operator	شخصی که با کامپیوتر کار میکند
operator	انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
operator	نشانهای که یک عمل ریاضی را بیان کند.
operator	ترتیب اجرای عملیات ریاضی
operator	حرف یا نشانه یا کلمهای که یک تابع یا عملیات را بیان کند
operator	متصدی
operator	کارگردان
operator	مجری
operator	عمل کننده
operator	گرداننده
operator	عمگر
operator	پخشگر
operator	تلفن چی
operator	تلگرافچی
operator	خدمه وسیله
operator	متصدی دستگاه
operator	متصدی ماشین
aggregate operator	عملگر جمعی
tour operator	شرکتیکهاوقاتتعطیلراتنظیممیکند
unary operator	عملگر یگانی
operator's cab	بیلمکانیکیعملیاتی
telegraph operator	تلگرافچی
wireless operator	اپراتور بی سیم
winch operator	driver winch
clock operator	تنظیمکنندهوقت
Laplace operator	عملگر لاپلاس [ریاضی] [فیزیک]
operator on incentive	مقاطعه چی
incentive operator	مقاطعه چی
operator on incentive	پیمانکار
operator on incentive	مقاطعه کار
incentive operator	مقاطعه کار
operator console	پیشانه اپراتور
incentive operator	پیمانکار
differential operator	عملگر دیفرانسیلی [ریاضی]
console operator	اپراتور کنسول
keypunch operator	متصدی منگنه زنی
monadic operator	اپراتور منط قی فقط با یک عملوند
dyadic operator	عملگر دوتایی
conditional operator	عملگر شرطی
concatenation operator	عملگر الحاقی
keypunch operator	منگنه زن
comparison operator	عملگرمقایسهای
comparison operator	عملگر مقایسه
n ary operator	عملگر N تایی
nand operator	عملگر نقیض و
operator command	فرمان متصدی
operator console	پیشانه متصدی
monadic operator	عملی که از یک عملوند برای تولید نتیجه استفاده میکند
monadic operator	عملگر تکین
laplace operator	عملگر لاپلاس
lathe operator	تراشکار
logic operator	اپراتور منطقی
logical operator	عملگر منطقی
machine operator	کارگردان ماشین
machine operator	اپراتوردستگاه
machine operator	اپراتور ماشین
machine operator	متصدی ماشین
inequality operator	نشانه بیان عدم شادی دو متغیر یا دو مقدار
impedance operator	اپراتورامپدانس
impedance operator	اپراتور مقاومت
operator console	کنسول اپراتور
computer operator	اپراتور کامپیوتر
boolean operator	عملگر جبر بول
boolean operator	عملگر بولی
binary operator	عملگر دودوئی
binary operator	عملگر دوتایی
arithmetic operator	عملگرحسابی
telephone operator	تلفن چی
assignment operator	عملگر جایگزینی
arithmetic operator	عملگرمحاسباتی
arithmetic operator	نشان حسابی عملگر ریاضی
arithmetic operator	اپراتور محاسباتی
boolean operator	عملگر بول
annihilation operator	عملگر نابودی
radar operator	متصدی رادار
relational operator	عملگر رابطهای
redirection operator	عملگر تعیین جهت
radio operator	بی سیم چی
radio operator	متصدی بی سیم
amateur operator	تفنن گر
operator of heavy machinery	اپراتور ماشین الات سنگین
train operator [American E]	راننده قطار
locomotive operator [British E]	راننده قطار
operator of light machinery	اپراتور ماشین الات سبک
peripheral equipment operator	متصدی تجهیزات جانبی
switchboard operator's set	تنظیماپراتور
data entry operator	متصدی داده دهی
horizontal control operator	الف ب س
automatic lathe operator	اپراتور ماشین تراش خودکار
switchboard operator's set	صفحهکلید
lighting board operator	اپراتورتنظیمفشارنور
word processing operator	متصدی پردازش کلمه
horizontal control operator	اندازه گیر بر دو سمت
vertical control operator	متصدی اندازه گیری تراز وارتفاع
monadic boolean operator	اپراتور بولی با یک اپراند

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com