Dictiornary-Farsi | net cord judge | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 106 (7 milliseconds)

English	Persian
net cord judge	داور تور


Other Matches

judge	حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge	داوری کردن
judge	قضاوت کردن
judge	داوری کردن فتوی دادن
judge	حکم دادن تشخیص دادن
judge	قاضی دادرس
judge	کارشناس
judge	قاضی
judge	دادرس
judge	داور
To go alone to the judge . <proverb>	تنها به قاضى رفتن.
judge	حاکم
judge	فتوی یا حکم دادن دادرسی کردن
judge	خبره
cord	ریسمان
cord	طناب نازک
cord	رسن سیم
cord	زه
cord	وتر
cord	بند
cord	طناب
cord	سیم
cord	کابل واکسیل
cord	سیمی که وسیله را به سوکت وصل میکند
cord	وتر قیطان
touch judge	هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
puisne judge	قاضی پایین رتبه دادرس جز
puisne judge	دارو جز
placing judge	داور خط پایان
paddock judge	داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
judge by appearances	حکم به فاهر کردن
judge advocate	دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
judge advocate	اقامه کننده دعوی
One must not judge by appearances .	بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
judge's stand	جایگاهداوری
to bring somebody before the judge	کسی را در حضور قاضی آوردن
Judge not , that ye be not judged. <proverb>	قضاوت نکن ,تا مورد قضاوت قرار نگیرى.
turning judge	داوربرگشت
stroke judge	حرکتتوام بادستوپایحرفهای
side judge	راهعبورجانبی
service judge	داورسرویس
net judge	داورتور
line judge	خطداوری
judge advocate	ضابط دادگستری
judge advocate	وکیل مدافع
judge advocate	قاضی عسکر
field judge	داور میدان
patrol judge	داور برج طول مسیر اسبدوانی
back judge	داور در محوطه دفاعی
goal judge	داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
impeachment of a judge	رد دادرس
ground judge	داور زمین شمشیربازی
lift cord	طناببالابر
spermatic cord	جایگاهاسپرم
cord pulley	قرقره و طناب
cord twister	زهتاب
operating cord	نختنظیم
detonating cord	مدار چاشنی
master cord	ریسماناصلی
detonating cord	مدارمنفجرکننده
detonating cord	فتیله انفجاری
treadle cord	رکابریسمان
communication cord	کلید اضطراریقطار یا اتوبوس
umbilical cord	بند ناف
umbilical cord	سیم سریع الاتصال
umbilical cord	سیم قابل قطع و وصل شدن
spinal cord	مغز تیره
spinal cord	مغز حرام نخاع شوکی
cord yarn	نخ ضخیم و چند لا که بصورت پود در بعضی از فرش های مشهد جهت اتمام زودتر فرش و یا جهت تفاوت با فرش های دیگر استفاده می شود . گاه در شیرازه بافی تارهای بالا نیز بکار می رود .
spinal cord	نخاع شوکی
avalanche cord	ریسمان بهمن
spinal cord	نخاع
cord tieback	بندپردهقیطانی
detonation cord	فتیله منفجر کننده
cord grip	زهقلاب
flexible cord	قیطان
cord drill	مته کمانی
patch cord	سیم رابط
patch cord	سیم سرهم بندی
flexible cord	سیم قابل انعطاف
ganglionic cord	طناب گرهی
net cord	کابل یا سیم بالای تور والیبال
line cord	بند خط
lamp cord	سیم لامپ
detonation cord	فتیله چاشنی
silver cord	محبت مادر وفرزندی همبستگی مادر وفرزند
telephone cord	بند تلفن
wild cord	تیم انتخاب شده برای مسابقه اضافی در وضع تساوی طرفین براساس سوابق ان تیم
vocal cord	تاراوا
detonation cord	سیم انفجار
the vocal cord	رباط صوت
the spinal cord	مغز حرام
the spinal cord	نخاع
sash cord	طناب لنگر
judge advocate general	رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
judge advocate general	رئیس دادگاه نظامی
judge made law	نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
foot fault judge	کمک داور
can not judge a book by its cover <idiom>	[چیزی را نمی شود صرفا از روی قیافه قضاوت کرد]
The judge will have the final say on the matter.	قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
personal knowledge of the judge	علم قاضی
lift cord lock	قفلطناببالابر
to bring the matter before a court [the judge]	دعوایی را در حضور قاضی آوردن
People tend to judge by appearances .	عقل مردم به چشمشان است
The judge remained an honest man all his life .	قاضی تمام عمرش درستکار ماند