English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
net shot clear ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. مثل روز روشن است ( پرواضح است )
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear <idiom> رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
in the clear <idiom> آزادانه عیبجویی کردن
clear itself لا افتادن
clear itself صاف شدن
to clear off رهاشدن از
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
to clear out خالی کردن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody برای کسی مشخص بودن
clear تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear روشن زدودن
clear شفاف
clear way محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
to clear away برچیدن
all clear علامت رفع خطر
clear way محوطه صعود
to clear out بیرون اوردن
clear-out بیرون اوردن
clear-out خالی کردن
clear out بیرون اوردن
clear out خالی کردن
to clear away جمع کردن
clear up بازشدن
to clear off ردکردن
clear up مرتب کردن
to clear up واریختن
to clear up روشن کردن
all clear شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
all clear خطر رفع شد
all clear سوت رفع خطر هوایی
clear :اشکار
clear روشن
clear رفع خطر صاف
clear پیام کشف روشن کردن
clear پاک کردن
clear بطور واضح
clear درست
clear جدا
clear فهماندن
clear تبرئه کردن
clear صاف کردن
clear زلال
clear صاف صریح
clear واضح
clear شفاف زدودن
clear ترخیص کردن
clear : روشن کردن
clear واضح کردن
clear توضیح دادن
clear مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear خالص کردن
clear دفع توپ ازحوالی دروازه
clear نص
clear دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear صریح
clear سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear از گمرک دراوردن
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear the bench استفاده از ذخیره ها
clear eyed بصیر
cut clear ازاد بریدن
clear timber چوب سالم
clear eyed پاک نظر
clear proof دلیل واضح
clear varnish لاک روشن
clear varnish لاک شفاف
clear voiced دارای صدای صاف
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation بری الذمه
clear sighted روشن بین
clear sightedness روشن بینی
clear hawse زنجیرها ازادند
clear span دهانه ازاد
clear span دهانه موثر
clear starch خوب اهارزدن
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear text متن کشف
clear text پیام کشف
clear text به صورت کشف
clear the air شک را برطرف کردن
clear the air شک را بر طرف کردن
clear ice یخ شفاف
clear sightedness بصیرت تیزنظری
clear to send ترخیص به ارسال
clear sighted بصیر
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
Let him clear out . Let him go to blazes. بگذار گورش را گه کند
clear the air <idiom> برطرف کردن سوتفاهمات
clear the decks <idiom> همه جارا مرتب کردن
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
stand clear of something <idiom> ازچیزدور نگه داشتن
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
as clear as crystal <idiom> مثل اشک چشم [زلال]
steer clear دور ماندن
steer clear اجتناب کردن
clear picture تصویر واضح
clear picture تصویر شفاف
to make something clear چیزی را روشن کردن
a clear conscience وجدان پاک
It wI'll clear up by morning . تا صبح هواصاف خواهد شد
To clear ones throat. سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
search and clear جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear فرمان عقب توپ رو
stand clear جایی را ترک کردن
stand clear عقب توپ رفتن
to clear land زمین راصاف کردن
to steer clear of بسلامت ردشدن از
under arm clear ضربه بلند از پایین دست
clear key دکمهروشن
clear sky آسمانصاف
clear space فضایباز
crystal clear واضح-مبرهن
With a clear conscience. با وجدان پاک
To clear away the the rubish. خاکروبه را جمع کردن
clear proof بینه
clear headed سرسبک
clear-sighted صاحب نظر
clear-sighted بصیر
clear-sighted روشن بین
clear headed هوشیار
clear-cut صریح
clear-cut درست تعریف شده
clear verses ایات محکمات
anchor clear لنگر ازاد است
clear-headed هوشیار
clear-headed سرسبک
clear evidence دلیل واضح
clear evidence بینه
clear felling برش یکسره
clear cutting برش یکسره
clear cut صریح
clear-cut روشن
clear cut روشن
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
shot ساچمه وزنه برای مردان 62/7 کیلوگرم وبرای زنان 520/4 کیلوگرم
shot تیراندازی تیرانداز ماهر
shot پرتاب وزنه گلوله سربی
shot شوت
shot ضربه
shot گلوله تیراندازی شده
shot تیراندازی شده تیرخورده
shot تیرپرتاب شده
one shot یک بارهای
shot اسم مفعول shoot
within shot در تیررس
like a shot بی تامل
like a shot بیدرنگ
shot جرعه
shot برد
shot جوانه زده
shot تیر
to be shot ازکارافتادن
shot گلوله
shot عکس
shot اصابت کرده
shot رهاشده
Take my shot بند کفشم باز شده
shot ساچمه
to be shot خراب بودن
shot یک طول زنجیر لنگر
shot امپول
shot فرصت ضربت توپ بازی
shot یک گیلاس مشروب
shot تیرزدن
shot تزریق
shot رسایی پرتابه
shot منظره فیلمبرداری شده
He shot himself. او به خودش شلیک کرد.
line clear signal سیگنال ازاد
line clear signal علامت ازاد
clear air turbulence اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
The sense of this word is not clear . معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear-entry key کلیدصفحههوشیار
stop/clear key دکمهتوقف
stop/clear key وضوح
My voice is not clear today. صدایم امروز صاف نیست
clear varnish coat روکش لاکی براق
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
To clear the dining table. میز ( سفره ) را جمع کردن
stuff shot شوت ابشاری
to fire a shot شلیک کردن
one aircraft was shot down سرنگون گردید
tee shot ضربه از نقطه شروع بازی گلف
parting shot تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
stop shot ضربه با چرخش که گوی اصلی بیلیارد بعد از تماس می ایستد
snap shot بعجله انجام شده
single shot یکبارهای
single shot گلوله منفرد
single shot تک گلولهای تک تیر
single shot اسلحه تک تیر
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com