Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (9 milliseconds)
English
Persian
nurse child
فرزند رضائی
nurse child
فرزند خوانده
Other Matches
at nurse
در توجه دایه
at nurse
در دست دایه
nurse
حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nurse
شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
nurse
پروراندن پرستاری کردن
nurse
مهد پرورشگاه
nurse
دایه
nurse
پرستار
put out to nurse
بدایه سپردن
put out to nurse
به پرستارسپردن
registered nurse
پرستار دیپلمه دارای پروانه رسمی
sick nurse
پرستار بیمار
to put out to nurse
بدایه سپردن
visitig nurse
پرستار سیار
charge nurse
سر پرستار
district nurse
پرستار سرخانه
nursery nurse
پرستارنگهداربچه
psychiatric nurse
پرستار روانی
practical nurse
کمک پرستار
nurse of liberty
پرورشگاه یا مهد ازادی
health nurse
نرس ارتشی
health nurse
پرستار ارتشی
dry nurse
لله
dry nurse
پرستاری که به بچه شیر ندهد
dry nurse
دایه
male nurse
مردپرستار
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
nurse maid
دختر پرستار
nursling or nurse
شیر خوار
nursling or nurse
کودکی به دست دایه یا پرستار سپرده شده است
staff nurse
سرپرستار
She is experienced nurse.
پرستار پر تجربه ای است
wet nurse
دایه
wet nurse
دایگی
wet nurse
پرستاری کردن
wet-nurse
دایه
wet-nurse
دایگی
wet-nurse
پرستاری کردن
nurse a grudge
<idiom>
احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
male nurse
پرستار مرد
To nurse a grudge against someone.
از کسی کینه بدل گرفتن
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
Qualified Nurse
[female]
[British]
کمک بهیار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
Qualified Nurse
[female]
[British]
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
Qualified Nurse
[male]
[British]
کمک بهیار
[مرد]
Qualified Nurse
[male]
[British]
کمک پرستار
[مرد]
the 28 year-old nurse-turned-independent insurance consultant
پرستار ۲۸ ساله که مشاور مستقل بیمه شده است
licensed practical nurse
[LPN]
[female]
[American]
کمک پرستار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
licensed practical nurse
[LPN]
[female]
[American]
کمک بهیار
[زن]
[شغل]
[پزشکی]
licensed practical nurse
[LPN]
[male]
[American]
کمک بهیار
[مرد]
licensed practical nurse
[LPN]
[male]
[American]
کمک پرستار
[مرد]
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
only child
تک فرزند
from a child
ازهنگام بچگی
to get with child
ابستن کردن
with child
<idiom>
حامله شدن
with child
ابستن حامله
he is my only child
فرزند یگانه من است
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
بچه
child
فرزند
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child
parent
child
ionship relat child parent
child
ولد
child
کودک
child
طفل
big with child
ابستن
big with child
حامله
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
بچهبا استعداد
child's play
هر کار بسیار آسان
Watch the child !
مواظب بچه باش !
child's play
بچه بازی
child adoption
فرزند خواندگی
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child
کودک گرگ پرورده
child abuse
بهره کشی از کودک
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
child centered
کودک محور
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
backward child
کودک عقب مانده
an abortive child
فگانه
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
poor child
بیچاره بچه
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
adopted child
فرزند خوانده
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
an abortive child
بچه سقط شده
child custody
حضانت
child study
کودک پژوهی
child law
حقوق کودک
illegitimate child
طفل نامشروع
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child
بچه عوضی
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
gutter child
بچه موچه گرد
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
lost child
طفل لقیط
child psychology
روانشناسی کودک
child psychiatry
روانپزشکی کودک
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth
درحال زایمان
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
problem child
کودک مشکل افرین
grand child
نوه
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
child development
رشد کودک
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child's play
بازی کودکان
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
foster child
فرزند خوانده
feral child
کودک وحشی
god child
بچه تعمیدی
rejected child
کودک مطرود
to beat a child
کتک زدن بچه
problem child
فرزند مسئله دار
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
god child
فرزندتعمیدی
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
female slave with a child
ام ولد
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
female slave with a child
master her from child witha
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child labor laws
قوانین کار کودکان
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
blood money of an unborn child
دیه جنین
blood money of an unborn child
غره
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com