Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
objective point
سمت مورد توجه
objective point
مقصد
Other Matches
objective
واقعی
objective
هدف
objective
اماج
objective
منظور ازعملیات
objective
عملی
objective
عدسی شیئی
objective
دارای وجود خارجی
objective
برون ذات
objective
چیزی که کسی سعی به انجام آن دارد
objective
معقول
objective
مقصود
objective value
ارزش واقعی
objective
قابل مشاهده
objective
بی طرف
objective
علمی و بدون نظر خصوصی
objective
حالت مفعولی
objective
برونی
objective
عینی
objective
هدف منظور
objective value
ارزش عینی
intermediate objective
هدف واسطه
stockage objective
هدف ذخیره انبار
stockage objective
هدف انبار
objective lens
عدسی شیئی
objective language
زبان مقصود
objective glass
عدسی شیئی
objective function
تابع هدف
objective reality
واقعیت برونی
objective method
روش عینی
objective psychology
روانشناسی عینی نگر
objective reality
واقعیت عینی
limited objective
هدف محدود
limited objective
هدف نزدیک به جبهه دشمن
objective type
سنخ عینی
objective test
ازمون عینی
objective plane
افق هدف
objective plane
سطح افق هدف
design objective
هدف طراحی
successive objective
هدفهای متوالی
objective data
دادههای واقعی
objective anxiety
اضطراب عینی
objective case
مفعولیت
objective case
حالت مفعولی
objective complement
اسم یا صفت یاضمیرمکمل صفت موضحه درمسندالیه
objective complement
مکمل موضوع
objective data
دادههای عینی
Please be unbiased(fair,objective).
تعصب بخرج ندهید
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
to the point
مربوط بموضوع
point
نشان میدهد
point
محل یا موقعیت
in point
در خور
three point
فن 3 امتیازی کشتی
point
پوینت
to the point
بجا
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
حد
point
نقطه گذاری کردن
point
نقطه نوک
point
دماغه
point
محل
to come to a point
باریک شدن
point
مرکز راس حد
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
درصد
point
محل شروع چیزی
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
on the point of going
در شرف رفتن
point out
<idiom>
توضیح دادن
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
zero point
نقطه صفر
point four
اصل چهار
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
to come to a point
بنوک رسیدن
point to point
نقطه به نقطه
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
The point is that…
چیزی که هست
far point
برد بینایی
in point
بجا
in point
مناسب
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to point to something
به چیزی متوجه کردن
point
ماده اصل
point
موضوع
point
درجه امتیاز بازی
point
نمره درس پوان
point
هدف
point
مسیر
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
مرحله قله
point
پایان
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
point
نوکدار کردن
not to point
بیرون از موضوع
not to point
پرت بیجا
point
نکته
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
to point to something
به چیزی اشاره کردن
near point
نقطه نزدیک
the point is
اصل مطلب این است
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
نوک
point
سر
point
نقطه
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
not to the point
خارج از موضوع
point
جهت مرحله
point
رسد نوک
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
باریک کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
اصل
point
مقصود
point
محل مرکز
point
راس
point
امتیاز
point
متوجه ساختن
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
اشاره کردن
point
نشان دادن
point
خاطر نشان کردن
point
جهت
point
نوک گذاشتن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point of impact
نقطه اصابت
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of inflexion
نقطه عطف
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of impact
محل اصابت گلوله
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of intersection
نقطه تقاطع
point of intersection
نقطه تلاقی
point of loading
نقطه بارگیری
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of regard
نقطه دید
point spread
امتیاز قابل انتظار
point of inflection
نقطه عطف
point of sight
نقطه دید
point of support
نقطه اتکا
point target
اماج نقطهای
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
pour point
نقطه سیلان
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
تصویر نقطه
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point
نقطه استراحت
radix point
ممیز
point target
هدف کوچک
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point of support
تکیه گاه
point of symmetry
نقطه تقارن
symmetry point
نقطه تقارن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld
نقطه جوش
point operation
عمل نقطهای
point particle
ذره نقطهای
point plotting
رسم نقطه
point protector
سرمداد
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
radix point
نقطه مبنا
object point
سمت مورد توجه
pin point
اتی
pin point
نقطهای
pivot point
نقطه مفصلی
pivot point
لولائی
pivot point
نقطه چرخش ناو
pivot point
نقطه نشانه
pivot point
مرکز چرخش
plate point
نقطه پلیت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com