Dictiornary-Farsi | observed score | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 119 (6 milliseconds)

English	Persian
observed score	نمره مشاهده شده


Other Matches

observed	بجا اوردن
observed	رعایت کردن
observed	مراعات کردن مشاهده کردن
observed	ملاحظه کردن
observed	دیدن
observed	گفتن برپاداشتن
observed	مشاهده کردن
observed	معاینه کردن
observed	افهار عقیده کردن
observed	نظردادن
observed	دیدبانی کردن
that must be observed	واجب الرعایه
observed frequency	بسامد مشاهده شده
Protocol must be observed.	تشریفات باید رعایت شود
the observed of all observers	کسیکه توجه همه سوی اوست
observed chart	طرح تیر دیدبانی شده
observed altitude	ارتفاع حقیقی
observed altitude	altitude true : syn
observed fire	تیر دیدبانی شده
to know the score <idiom>	سری توی حساب داشتن
He knows the score .	سرخوردن ( واخوردگی ویأس )
He knows the score .	سرش توی حساب است
To keep the score.	حساب امتیاز رانگاهداشتن
What is the score?	چند به چندیم ؟ ( امتیاز شما ری در بازی )
on this score	از این بابت
what is the score	هر کدام چند بازی داریم
what is the score	حساب برد و باخت چقدراست
to keep score	بازی رانگاهداشتن
to keep score	حساب
score it under	زیر ان خط بکشید
score out	خط زدن
t score	نمره T
on this score	از این حیث
score	نشان معدل
score	حساب کردن بحساب اوردن
score	امتیاز
score	امتیاز گرفتن حساب امتیازات
score	بریدگی
score	گرم کردن اسب ثبت حرکات
score	فاصله ازنقطه اغاز تا خط امتیازگاوبازی
score	پیروزی
score	شیار
score	نمره اوردن
score	رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
score	نمره
score	خط
score	خط زدن
score	پوان اوردن
score	نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score	چوب خط نمره
score	حساب
score	خط افتادن
score	مارک
score	نشان
score	تحقیر کردن ثبت کردن
stanine score	نمره نه بخشی
standard score	نمره معیار
score-console	صفحهنمایشامتیاز
standardized score	نمره بهنجار شده
weighted score	نمره وزنی
unweighted score	نمره غیروزنی
set the score	افزودن بر طول بازی افزودن بر طول بازی اسکواش
score sheet	برگ امتیاز
score out that word	روی ان واژه خط بکشید
score out that word	ان واژه را خط بزنید
test score	نمره ازمون
to score with a girl <idiom>	موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
derived score	نمره اشتقاقی
transmuted score	نمره تبدیل شده
total score	نمره کامل
To score points.	امتیاز آوردن ( ورزش )
true score	نمره حقیقی
He told us what the score was.	جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
time score	نمره زمانی
three score and ten	هفتاد
To score a goal .	گل زدن ( درفوتبال وغیره )
settle a score with someone <idiom>	عین چیزی را به کسی پس دادن
sigma score	نمره معیار
accuracy score	نمره دقت
gross score	نمره خام
graphic score	نمره نگارهای
grade score	نمره کلاسی
gain score	نمره افزوده
evaluation score	نمره ازمایش
evaluation score	نمره ارزیابی
error score	نمره خطا
deviation score	نمره انحراف
corrected score	نمره اصلاح شده
composite score	نمره مرکب
box score	جدول امتیازها
box score	حساب بازی
box score	نتیجه برد وباخت بازی
blind score	امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
additional score	نمره اضافی
ipsative score	نمره نسبی
lie score	نمره دروغگویی
raw score	نمره خام
real score	نمره واقعی
run up a score	قرض بهم رساندن
score a person	از کسی پیش بردن
score a person	بر کسی پیش دستی کردن
score off a person	از کسی پیش بردن
score off a person	بر کسی پیش دستی کردن
predicted score	نمره پیش بینی شده
score keeper	منشی
main score	نمره اصلی
normalized score	نمره هنجار شده
on the score of neglect	بعنوان غفلت ازاین بابت
on the score of neglect	ازاین حیث
percentile score	نمره صدکی
perfect score	امتیاز کامل
foot score line	خط امتیاز انتهایی
hog score line	خطامتیازپایانی
army standard score	نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
annual average score	میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
segment score number	بخششمارهامتیاز
sweeping score line	خطکمکنندهامتیاز
I know my job ( stuff ). Iknow the score ( ropes ) .	درکارم واردهستم