Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 87 (1 milliseconds)
English
Persian
offset of one obligation against another
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
Other Matches
offset
چاپ افست
offset
حساب تهاتر
offset
پایاپای
offset
دوخم کردن
offset
دوخم
offset
دوخم شدگی
offset
تهاتر
offset
مقدار اضافه شدنی به آدرس پایه برای تولید آدرس اندیس نهایی
offset
حجم اضافه شده به یک عدد یا آدرس برای دادن عدد نهایی
offset
جبران کردن
offset
افست
offset
حاشیه صحافی
offset
عوض
offset
جابجاسازی
offset
مبدا نقطه شروع مسابقه
offset
چین خمیدگی
offset
انحراف
offset
وزنه متعادل
offset
رقم متعادل کننده متعادل کردن
offset
جبران کردن خنثی کردن
offset
چاپ افست کردن افست
offset
جبران کردن جبران
offset
تسویه کردن
offset
خارج از عمل چاپ افست
offset
حذف شده
offset
جبران
offset bombing
روش بمبارانی که در ان به جای هدف از یک نقطه نشانی استفاده میشود
offset distance
مسافتی که نقطه صفر زمین از مرکز منطقه هدف دورباشد
offset distance
فاصله برون محوری
offset wraps
تارهای مخالف
[لول باف]
offset method
روش استفاده از خط سری درنشان دادن نقاط روی نقشه
offset plottin
روش استفاده از تصحیحات مخصوص در توپخانه روش محاسبه توپ به توپ
offset point
در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
photo offset
چاپ افستی که فیلم عکاسی رابرای چاپ بکار برد
offset knots
گره نامتقارن
[گاه جهت ایجاد سایه و تفاوت ظاهری طرح با دیگر قسمت ها به جای تکرار گره زدن بر روی دو تار مشابه در ردیف بافت بعدی از سه تار شماره یک، دو، سه و یا یک، سه، دو استفاده می کنند.]
binding offset
حاشیه جبران شیرازه
target offset methode
روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
angle offset method
روش عکاسی تحت یک زاویه معین روش تهیه تصویراشیاء تحت یک زاویه
line offset method
روش نقشه برداری از یک مسیر منحنی
obligation
التزام
of obligation
الزام اور
of obligation
اجباری
of obligation
واجب
of obligation
فرض
i am under obligation to him
زیر بارمنت او هستم
i am under obligation to him
من ممنون او هستم
obligation
مجبور کردن
obligation
اجبار
obligation
اوراق قرضه
obligation
تعهد
obligation
وفیفه
obligation
محظور
under an obligation
مشغول الذمه
obligation
الزام
obligation
تعهدات
obligation
ذمه
obligation
سند وام
obligation
عهد
transfer of obligation
حواله مدنی
secondary obligation
تعهدات ثانویه
To confer an obligation upon somebody .
بر سر کسی منت گذاشتن
unliquidated obligation
هزینههای پرداخت نشده
unliquidated obligation
تعهدات پرداخت نشده
unilateral obligation
ایقاع
service obligation
تضمین خدمت
substitution of a different obligation
تبدیل تعهد
breach of an obligation
تخلف از تعهد
to discharge of an obligation
از دینی مبرا کردن
release from the obligation
ابراء ذمه متعهد
release from the obligation
ابراء دین
primery obligation
تعهدات اولیه
fulfilment of an obligation
وفاء بعهد
fulfilment of an obligation
اجرای تعهد
termination of an obligation
انقضاء تعهد
extinction of an obligation
انقضاء تعهد
interstate obligation
الزامات بین الدول
mature obligation
تعهد حال
discharge of an obligation
سقوط تعهد
cleared from obligation
بری الذمه
clearance from obligation
برائت ذمه
clear from obligation
بری الذمه
fulfilment of the obligation
وفای به عهد
fulfilment of an obligation
ایفاء تعهد
substitution of an obligation
تبدیل تعهد
discharging from an obligation or a debt
ابراء ذمه
To lay oneself under an obligation.
ریش گروگذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com