English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 295 (16 milliseconds)
English Persian
on/play button کلیدشروعبهکار
Search result with all words
button تکمه
button دکمه
button غنچه
button هرچیزی شبیه دکمه
button تکمه زدن باتکمه محکم کردن
button میخ
button گل میخ گرد
button شکل دایرهای که در صورت انتخاب از روی صفحه به وسیله صفحه کلید یا نمایشگر نمایش عمل خاصی را انجام میدهد
button کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
push button دکمه فشاری
push button شستی
push button کلید فشاری
belly button ناف
bachelors button گل اشرفی
bachelors button گل دگمه
button head سر عدسی در پیچ ها
button hook قلاب
ceiling button مقره سقفی
double button carbon microphone میکروفون دو زغالی
emergency push button تکمه اضطراری
farcy button دکمه یابرامدگی درناخوشی سراجه
kissing button برامدگی روی زه که درکشیدن کامل کمان با لب کمانگیر مماس میشود
microphone button کپسول میکروفون
microphone button تکمه میکروفن
mouse button دکمه ماوس
push button control کنترل دکمهای
push button dialing شماره گیری دکمهای
push button switch کلیدپوش باتون
push button switch تکمه فشاری
push button tuner میزانساز دگمهای
radio button شانه دایرهای کنر یک انتخاب که در هنگام انتخاب یک مزکز سیاه دارد.دگمههای رادیویی یک روش انتخاب از بین چند موضوع است و در هر زمان فقط یک دکمه رادیویی انتخاب میشود.
radio button دکمه رادیو
single button carbon microphone میکروفون تک زغالی
start button تکمه استارت
start button تکمه راه اندازی
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
to press the button دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
alarm threshold display button دکمهنمایشسرحدهشدار
auto reverse button دکمهمعکوساتوماتیک
button facing دکمهسربندشلوار
button loop دکمهرکاب
button strap دکمهروپوشزنانه
button-through smock دکمهسریقه
capstan button دکمهچرخطناب
cassette eject button دکمهخروجفیلماز
counter reset button دگمههایتحدیدشمارشگر
crystal button ریسهکریستالی
data display illumination button دکمهنمایشگراطلاعات
depth-of-field preview button زمینهدکمهعقببر
eject button دکمهخروج
end button انتهایکلاهک
erase button دکمهپاککننده
fast-forward button دکمهجلوبر
finger button دکمهانگشتی
function button دکمهردیاب
interior door lock button دکمهقفلدستگیرهداخلیدر
key finger button دکمهیابندهکلید
language display button دکمهنمایشگر
lens release button دکمهآزادکردنبیرونآوردنلنز
listen button دکمهمخصوصگوشکردن
locking button دکمهقفل
macro set button دکمهتنظیمصدا
measuring button دکمهاندازهگیری
memory button دکمهحافظ
on-off button دکمهروشن
on-off button خاموش
pause button دکمهایستکوتاه
play button دکمهشروع
power button دکمهروشن
power zoom button دکمهفعالکنندهزوم
power-on button دکمهروشنشدندستگاه
preset tuning button دکمهتنظیمچرخش
push-button telephone تلفندکمهفشاری
record announcement button دکمهاعلام کنندهضبط
record button دکمهضبط
record muting button دکمهضبطبدونصدا
regulating button دکمهتنظیمکننده
reset button دکمه
reverse stitch button دکمهوارونهکنندهدوخت
rewind button دکمهعقببرنده
shank button دکمهپایدار
shutter release button دکمه
spray button دکمهآبپاش
starter button دکماستارت
stop button دکمهایست
TV power button دکمهروشنکنندهتلوزیون
TV/video button دکمهتلوزیون
TV/video button ویدئو
VCR power button دکمهفعالکنندهVCR
Press the elevator button. تکمه آسانسور رافشار بدهید
The button on my coat off. تکمه کتم افتاد
on the button <idiom> درست سر موقع
push the panic button <idiom> از ترس قلبش فرو ریخت
button hole جا دکمه
Other Matches
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
play out تا اخر ایستادگی کردن
play up to پشتیبانی کردن از
play up تاکید کردن
play up اطمینان دادن به
play out تا اخرایفا کردن
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
we used to play there .......
to play at d. تخته نرد بازی کردن
by-play کار یا نمایش ثانوی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
play out تا اخر بازی کردن
play out بپایان رساندن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
play out خسته کردن ماهی
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play at داخل شدن در
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
to play the d. شیطنت کردن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play first f. پیش قدم بودن
to play first f. ویولون اول
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play at شرکت کردن در
to play upon سو استفاده کردن از
to play upon گول زدن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play itself out رخ دادن
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
in play به شوخی
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play up <idiom> پافشاری کردن
let us play بازی کنیم
play رقابت
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play شرکت درمسابقه انفرادی
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play حرکت ازاد
play خلاصی بازی
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play خلاصی داشتن
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
all play all مسابقه دورهای
play ضربه به توپ
play بازی
come into play روی کار امدن
to play itself out اتفاق افتادن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
in play بطور غیر جدی
play down بازی در وقت اضافه
play تفریح کردن ساز زدن
play نمایش نمایشنامه
play by play پخش رادیویی
play off مسابقه را باتمام رساندن
play الت موسیقی نواختن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play for one حفظ توپ
play زدن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play رل بازی کردن
out of play توپ مرده
play تفریح بازی کردن
play by play پخش رادیویی مسابقه
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play on سوء استفاده کردن از
play away به بازی گذراندن
play off از سر خود واکردن
play away باختن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play at وانمود کردن
child's play بازی کودکان
child's play بچه بازی
play-acts وانمود کردن
play-acted وانمود کردن
child's play هر کار بسیار آسان
play-act تو بازی رفتن
play-act ادا در آوردن
play-acted نقش داشتن
play-acted تو بازی رفتن
play-act بازی کردن
play-acted ادا در آوردن
play-acting بازی کردن
play-acting نقش داشتن
play-act وانمود کردن
play-acting وانمود کردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting ادا در آوردن
play-acts بازی کردن
play-acts نقش داشتن
play-acted بازی کردن
play-acts تو بازی رفتن
play-acts ادا در آوردن
play-act نقش داشتن
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play on words <idiom> بازی با کلمات
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
All work and no play. کار بدون تفریح
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play cards . ورق بازی کردن
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
foul play <adj.> ناجوانمردی
foul play ناجوانمردی
to play football فوتبال بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
play with fire <idiom> بازی باجان خود
as good as a play <idiom> مثل فیلم
to play with fire آتش روشن کردن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
play music موسیقی ساختن
play music موزیک ساختن
play music آهنگ ساختن
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
radial play بازی عرضی
play fellow همبازی کودکان
play fair مردانه بازی کردن
play fair مردانه معامله کردن
play day روزبیکاری یا تعطیل
play club نوک چوبی
play club دربازی گلف چوگان
play bill اعلان نمایش
play bill اگهی نمایش
play back خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a trick on حیله زدن به
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
passive play اتلاف وقت
passive play بازی غیرفعال
out of bound play به جریان انداختن بازی
play foul نامردی کردن
play foul نارو زدن
play havoc among از بین بردن
prelude to a play مقدمه نمایش
power play وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
power play حمله دسته جمعی
power play نقشه تهاجمی
Plug and Play یچ نیست
play upon words جناس بکار بردن
play therapy بازی درمانی
play the hypocrite تدلیس کردن
play the field شرط بندی روی همه
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
play the ball حفظ توپ با دریبل
play out one's option ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
play offs مسابقههای حذفی پایان فصل
play marking حرکات تهاجمی
play marker طراح حمله
net play بازی نزدیک تور
miracle play نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف وکرامت
draw play ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
doll play عروسک بازی
dangerous play بازی خطرناک
appeal play تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
fair play انصاف
fair play شرایط برابر
fair play رازی
foul play قتل ادم کشی
foul play کار نادرست
foul play حقه
word-play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
word play جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
play on words تجنیس
play on words جناس
passion play نمایش مصیبت وشهادت
end play بازی طولی محور
end play حرکت محوری یا خطی ناخواسته شفت
field of play زمین بازی
match play مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
long play صفحه طولانی
long play صفحه 33 دور
it is a play in comparison این پیش ان هیچ است
inter play حرکت محدود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com