Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
one and half pass
یک و نیم گذری
Other Matches
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
one pass
یک گذری
over-pass
پل روگذر
over-pass
پل هوایی
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
pass off
برطرف شدن
pass off
برگزار شدن
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
to pass a way
مردن نابود شدن
pass on
پیش رفتن
pass on
در گذشتن
pass by
ول کردن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
گذراندن
pass off
نادیده گرفتن
pass away
مردن
pass away
درگذشتن
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass on
ردکردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
to come to pass
روی دادن
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
to come to pass
واقع شدن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
come to pass
اتفاق افتادن
second pass
گذر دوم
to pass off
برگذارشدن گذشتن
by pass
اتصال کوتاه
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass
لوله فرعی
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
دور زدن مانع
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
شنت کردن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass on
دست بدست دادن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass out
مردن ضعف کردن
pass over
عید فصح
pass over
عید فطر
pass over
غفلت کردن
pass over
چشم پوشیدن
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
گذشتن
pass through
متحمل شدن
pass through
دیدن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
come to pass
رخ دادن
pass
عبور کردن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
تصویب کردن قبول شدن
pass
رخ دادن
pass
قبول کردن
pass
تمام شدن
pass
وفات کردن
pass
پاس
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
پاس دادن
pass
رایج شدن
pass
اجتناب کردن
pass
گذر عبور
pass
گذرگاه
pass
گذشتن
pass
معبر جنگی
to pass off
تاشدن
two pass
دوگذری
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
چشم پوشیدن از
one pass
تک گذری
to pass on
رخ دادن
to pass on
امدن
to pass on
درگذشتن
to pass on
گذشتن
to pass on
پیش رفتن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass off
خارج شدن
to pass off
بیرون رفتن
pass
راه
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
معبر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
تصویب شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
گردنه
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
بلیط
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
جواز گذرنامه
pass
اجازه عبور
pass
جواز
pass
کلمه عبور
pass
پروانه
pass
گردونه گدوک
to pass off
ازمیان رفتن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
عبورکردن
two pass assembler
همگذار دو گذره
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
triangle pass
پاس مثلثی
wall pass
پاس مستقیم
triangular pass
پاس مثلثی
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
two pass assembler
همگذار دوعبوری
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
three pass assembler
همگذار سه گذره
to pass by any thing
رعایت نکردن
to pass in review
سان دیدن
to pass a resolution
مقر رداشتن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass into silence
فراموش شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass one's view
از نظرگذشتن
to bring to pass
بوقوع رساندن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
to pass one's word
قول دادن
hook pass
پاس هوکی
one pass assemler
همگذار تک گذری
one pass compiler
کامپایلر تک گذر
outlet pass
پاس از زیر حلقه
overhead pass
پاس با دو دست از بالای سر
pass a judgment
حکم دادن
pass a judgment
رای دادن
pass a line
رد کردن طناب
pass a remark
سخنی گفتن
pass a remark
حرفی زدن
pass a resolution
مقرر داشتن
pass a sentence
حکم دادن
pass a sentence
حکم صادر کردن
one pass assembler
برنامه اسمبلر که در یک عمل که اصل را ترجمه میکند
one pass assambler
همگذار یک مرحلهای اسمبلر تک گذاره
high pass
پاس بلند
jump pass
پاس در حال پرش
khyber pass
تنگه خیبر
lateral pass
پاس توپ فوتبال از پهلو
lead pass
پاس به یار
lift pass
پاس عمقی
loop pass
پاس قوسی
low pass
پایین گذر
pass water
ادرار کردن
mountain pass
گردنه
multi pass
چند گذری
offside pass
پاس افساید
pass an opnion
افهار عقیده کردن
pass book
دفتر حساب جاری
push pass
پاس با فشارچوب بجای ضربه
inside pass
مبادله چوب در امدادی
roll pass
کالیبر نورد
roll pass
رخده نورد
screen pass
پاس کوتاه به جلو پشت سددفاعی
sea pass
پروانه عبور که به کشتی بی طرف میدهند
sell the pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
sell to pass
خیانت به مرام دسته خودکردن
shovel pass
پاس از زیر بازو
shovel pass
پاس اززیر بازو
slap pass
پاس اریب
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
push pass
پاس با بغل پا
preceding pass
کالیبر مقدماتی
pass book
برای صاحب سپرده نگاه میدارد دفترنسیه دکاندار
pass cut
روش گریختن مهاجم بی گوی از چند مدافع
pass in review
رژه رفتن
pass in review
دفیله رفتن فرمان به رژه
pass interference
جلوگیری غیر مجاز حریف ازگرفتن پاس
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
pass pattern
مسیر منحنی که گیرنده پاس برای گرفتن توپ طی میکند
pass reciever
دریافت کننده مجاز پاس
pass rush
حمله مدافعان به پاس دهنده
pass rusher
مدافع خط
pass shooting
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
spot pass
پاس غیرمستقیم
blind pass
پاس بدون دید یار
band pass
نوار گذر
diagonal pass
پاس مورب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com