English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
open hands سخاوت
open hands دست باز بودن
Other Matches
off one's hands بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
hands crew
hands قدرت توپگیری
second hands نیم دار
second hands کار کردن
second hands مستعمل دست دوم
second hands عاریه
hands down <idiom>
hands on <adj.> کارآمد
hands down بدون احتیاط
off one's hands <idiom> از شر چیزی خلاص شدن
hands off <idiom>
on all hands بهرطرف
on all hands ازهمه طرف
on all hands ازهرسو
of all hands ازهمه طرف درهرحال
of all hands ازهرسو
hands down بدون کوشش بسهولت
to come to hands دست به یخه شدن
all hands کلیه پرسنل
hands on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands off دست زدن موقوف
hands off دست نزنید
hands-off دست زدن موقوف
hands-off دست نزنید
old hands ادم با سابقه و مجرب
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
all hands همگی اماده همگی
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
lay hands on something بر چیزی دست یافتن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
joint hands تشریک مساعی کردن
lay hands one someone دست روی کسی بلند کردن
lay hands on something چیزی را یافتن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
To wash ones hands of somebody (something). دست از کسی (چیزی )شستن (قطع مسئولیت ورابطه )
If I lay my hands on him. اگر دستم به اوبرسد می دانم چکار کنم
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to change hands دست بدست رفتن
by show of hands با نشان دادن دست
change hands دست بدست رفتن
To shake hands with someone. با کسی دست دادن
joint hands شریک شدن
it injured his hands بدستهایش اسیب زد
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
duty hands نگهبانان
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
all hands parade سان و رژه عمومی
all hands parade همگی به رژه
duty hands گروه نگهبانان
clean hands بی الایشی
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
clean hands پاکی
he is short of hands کارگر کافی ندارد
lay hands on someone <idiom> صدمه زدن
lay hands on something <idiom> یافتن چیزی
wash one's hands of <idiom> ترک کردن
(one's) hands are tied <idiom>
To rub ones hands. دستها را بهم مالیدن
imposition of hands دست گذاری
chafe of hands ساییدگی پوست دست ها
My hands are tied. <idiom> نمی توانم [کاری] کمکی بکنم.
wash your hands دستهای خود را بشویید
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to shake hands دست دادن
join hands توحید مساعی کردن
hour hands عقربه ساعت شمار
hands of Fatima طرح دستان فاطمه [نوعی فرش محرابی که در آن دو نگاره کف دست استفاده می شود و جلوه ای از حالت سجود یک مسلمان و اشاره به اصول دین را نشان می دهد. این طرح بیشتر مربوط به قفقاز و شرق ترکیه بوده است.]
to link hands دست بهم دادن
to lay hands on دست انداختن بر
to lay hands on دست زدن به
to kiss hands دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
to clasp hands دست یکی شدن
to clasp hands دست بهم زدن
someone's hands are tied <idiom> دستهای کسی بسته بودن [اصطلاح مجازی]
My hands are tied. <idiom> دستهایم بسته اند.
deck hands ملوان ساده
deck hands جاشو
farm hands کارگر مزرعه
To seize with both hands. دودستی چسبیدن
farm hands کشتیار
farm hands پالیزگر
It is in the hands of God . دردست خدا ست
Wipe your hands on a towel. دستهایت را با حوله پاک کن
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
He has laid hands on these lands. دست انداخته روی این اراضی
ammunition in hands of troops مهمات موجود در دست یگانها
I am busy . my hands are tied. دستم بند است
to get [lay] [put] your hands on somebody <idiom> کسی را گرفتن [دستش به کسی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
to read people's hands کف بینی کردن
standard poker hands استانداردبرهایدستی
shake-hands grip طرزقرارگیریدست
many hands make light work <proverb> یک دست صدا ندارد
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
He has suffered a great deal at the hands of his wife . از دست زنش خیلی کشیده
open out توسعه دادن
X/OPEN ول ایجاد سیستمهای باز هستند
the open ملا عام
the open ملاء عام
open بی دفاع واریز نش
open سکی
to open out بسط دادن
to open out باز کردن
to open out توسعه دادن
open out بسط دادن
to open out گستردن
To come into the open. آفتابی شدن (خود رانشان دادن )
the open هوای ازاد
open :باز
open روشن شدن خوشحال شدن
open باز شدن
open باز
open فضای باز
open ازاد
open گشودن گشادن
open مروحه را باز کنید
open وضع راکت نسبت به دیوار مقابل با سطح ان به طرف بالا
open وزن ازاد
open وضع زه هنگام کشیده شدن
open خط بازبی دفاع
open اشکار
open قابل بحث
open شکفتن
open مفتوح شدن
open افتتاح کردن اشکارکردن بسط دادن
open مفتوح
open گشوده سرگشاده
open دایر
open روباز
open ازاد اشکار
open بی الایش
open صریح
open درمعرض
open مهربان رک گو
open بی پناه
open بی ابر
open واریز نشده
open بازکردن
open بلامتصدی
open سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open مجموعه استانداردها که به کاربران شبکهای Macintosh امکان اشتراک اشیا و فایل ها را میدهد
open نابسته
open آماده کردن فایل پیش از رویدادن عملیات خواندن یا نوشتن
open باز کردن باز شدن
open برداشتن پوشش یا باز کردن در
open 1-سیستم غیراختصاصی که تحت کنترل شرکتی نیست . 2-سیستمی که به صورت ساخته شده که سیستم عاملهای مختلف می توانند با هم کار کنند
open آماده سازی فایل پیش از دستیابی یا ویرایش یا تراکنش روی سایر رکوردهای ذخیره شده
open به جای اینکه یک پرسش به آدرس تابع انجام شود
open کد تابع که وقتی دستور فراخوان اعمال شد در حافظه کپی شده است
open to any one مباح
open پروتکل شبکه ICP/IP که بستههای داده را دارد مسیر میکند که حجم داده کمتری داشته باشد
open تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
open نوار مغناطیسی در نوردی که هنوز در کارتریج یا کاست بسته شده است
open زمین باز گسترده
open برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
open دستورات اضافی لازم در برنامه که از ماکرو دستورات استفاده می کنند
open کامپیوتر با واسط گسترده پانج شده که امکان ورود سخت افزار جانبی و نصب آن را می دهند
open فایل خواندنی و نوشتنی
open برنامه کاربردی فایل روی دیسک را باز میکند و برای اجرا آماده میکند
open to attack در معرض حمله
open to the public برملا
open to the public علنی
open to the public واضح درنظر عموم
open universe جهان باز
the open of a street دهنه خیابان
the secret will open to me ان راز بمن اشکار
the secret will open to me خواهد گردید
to break open شکستن
to break open سوراخ کردن
open to the public اشکار در نزد همه
open tournament تورنمنت ازاد شطرنج
open trade تجارت ازاد
the open door ازادی ورود بیگانگان به کشوری برای بازرگانی
open wiring سیمکشی باز
open wire سیم هوایی
open wire سیم لخت
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
rights open to everyone مباحات
open water فاصله مشخص بین برنده ونزدیکترین رقیب
open vertict رای حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
open verdict رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
open treaty معاهده باز
open travers پیمایش باز
open theft سرقت مشهود
open space میدان
open machine ماشین باز
open loop حلقه باز
open loop مدار باز
open interval فاصله نا محدود [بی کران] [ریاضی]
open lines خطوط باز شطرنج
open light پنجره واشو
open indent سفارش خریدی که در ان تعدادفروشندگان محدود نمیباشد
open indent سفارش خرید باز
open ice قسمتی از محوطه بازی که حریف در ان نیست
open space گردشگاه ازاد
open storage انبار کردن کالاها در محوطه باز انبارداری در محوطه روباز
open subrotine زیرروال باز
open the meeting رسمیت جلسه را اعلام کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com