English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
part time work کار نیمه وقت
Other Matches
work part قطعه کار
part time برخه کاری
part-time برخه کار
part time پاره وقت
part-time برخه کاری
part time نیمه وقت
part-time نیمه وقت
part time برخه کار
part-time پاره وقت
part-time weaver بافنده پاره وقت
part time job کار نیمه وقت
part time job شغل نیمه وقت
Full ( part) time employees . کارمندان تمام (پاره ) وقت
What time do you get to work every day ? روزها چه ساعتی سر کار می روی ؟
Arrears of work . Back log of work . کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work . سر کار رفتن
for my part من که
in part در یک قسمت
in part تایک اندازه
on her part <adv.> از طرف او [زن]
for her part <adv.> از طرف او [زن]
on your part <adv.> از طرف شما
for your part <adv.> از طرف شما
as part of بخشی از
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
on his part از طرف او
take part سهیم شدن
take part سهیم بودن
take the part of طرفداری کردن
in part <idiom> تا یک اندازه
two part کاغذ
two part با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
take part in <idiom> درچیزی شرکت داشتن
better part قسمت بیشتر
part way تا اندازهای
take part دخالت یا شرکت کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
take part دخالت کردن
on the other part از طرف دیگر
part off جدا کردن
part way نیمه
A part of the whole . جزئی از کل
part with each other ازهم جدا شدن
for the most part اکثرا
for the most part بیشتر
for my part از سهم خودم
to take part [in] شرکت داشتن [در]
part way بخشی از راه
on his part <adv.> از طرف او [مرد]
part نقش بازگیر
part برخه
part قطعه یدکی
part سهم ناحیه
part قسمت
part سهم
part عضو
part نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
on your part <adv.> از طرف شماها
part جداکردن
part جدا شدن
for his part <adv.> از طرف او [مرد]
part جزء
part قطعه
part پاره
part بخش
part خرد جزء مرکب چیزی
part جزء مساوی
part عنصر اصلی
part عضو نقطه
part مکان
part اسباب یدکی اتومبیل
part مقسوم
part تفکیک کردن تفکیک شدن
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part بخشی از چیزی
for your part <adv.> از طرف شماها
themselves [for their part] <adv.> از طرف آنها
for your part <adv.> از طرف تو
for my part <adv.> از سوی من
on my part <adv.> از طرف من
on their part <adv.> از طرف آنها
on my part <adv.> از سوی من
on your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
for your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
for my part <adv.> از طرف من
on your part <adv.> از طرف تو
from your part <adv.> از طرف شماها
for their part <adv.> از طرف آنها
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
take in good part خوب تلقی کردن
integral part جزء لاینفک
address part جز نشانی
to part in pieces پاره پاره کردن
imaginary part مولفه موهومی [ریاضی]
wholly or in part جزئی یا کلی
imaginary part بخش موهومی [ریاضی]
it was no part of my plan کی جزو نقشه من بود
replacement part زاپاس
replacement part قطعه یدکی
replacement part مضایقه
replacement part قطعه جایگزینی
standing part قسمت ایستا
standing part قسمت ثابت
running part قسمت رونده
To part ones hair . فرق سر باز کردن
detail part قسمت مشروح نامه یا مقاله
part owners شرکا
spare part قطعهیدک
standing part قسمت ثابت تاکل
component part جزء ساختمان
companion part لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
companion part میل لنگ
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
part-singing یکجورآواز
bit part قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
flat part قسمتمسطح
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
do one's bit (part) <idiom> کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
imaginary part قسمت موهومی [ریاضی]
to part the hair فرق باز کردن
to part the hair فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to part with freinds دال براغاز کردن چیزی =از
detail part قسمت مفصل
address part جزء آدرس
address part جزء نشانی
integral part جزء مکمل
integral part جزء لازم
it was no part of my plan ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
part and parcel <idiom> قسمت مهمولازم
companion part لنگ
hauling part قسمت متحرک
imaginary part جزء انگاری
ness on his part این بیشتر بواسطه کمرویی است
in part payment علی الحساب
part payment بیعانه قسط
part song آواز دسته جمعی بدون ساز
part performance عقد معین
part payment پرداخت اقساطی
part owners افراد شریک المال
part of ship گروه بندی کار
part number شماره قطعه
part list فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part list فهرست اجزاء
part learning یادگیری بخش بخش
part correlation همبستگی پارهای
to part company with any one رفاقت را با کسی بهم زدن
hauling part قسمت کشنده
imaginary part جزء موهومی
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part and parcel جزء لاینفک
part the hair فرق بازکردن
inhomogeneous part بخش غیریکنواخت
piece part قطعه یک پارچه
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
press part بخش فشرده
fractional part جز کسری
production part بخش تولید
to part one's hair فرق سر خود را باز کردن
formed part بخش شکل داده شده
part plan نقشه جزیی
part song اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
middle part قسمت میانی
part [American E] فرق سر [مدل مو]
part of speech ادات سخن
middle part میان
part of speech بخش گفتار
part company with a person رفاقت را با کسی بهم زدن
A part of Iranian territory. بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
aliquot part charge خرج چندجزئی
die formed part بخش قالبی حدیدهای
He played the part of Rostam . نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
die pressed part بخش فشرده حدیدهای
hot pressed part بخش پرس شده داغ
multi part stationery کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
aliquot part charge خرج چند قسمتی
to bruise a part of the body کبود شدن یک قسمت از بدن [پزشکی]
ninth part of a man خیاطی کردن دوزندگی کردن
ninth part of a man درزی
ninth part of a man لباس دوختن برای
ninth part of a man خیاط
operative part of a deed قسمت اصلی سند
fixed point part جزء کسری
sue and losse part عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
to make a part [ial] payment یک قسط را پرداختن
option of sales unfulfilled in part خیار تبعض صفقه
option of contract invalid in part خیار تبعیض صفقه
part [ial] payment of a fine پرداخت قسمتی از جریمه
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
As part of my training, I spent a year abroad. درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
work out تدبیرکردن
they have done their work کار خود
work out تعبیه کردن
get to work دست بکار زدن
work out حل کردن
work out در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
work out از کار کاردراوردن
get to work مشغول کارشوید
work out تمرین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com