Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
pass a remark
سخنی گفتن
pass a remark
حرفی زدن
Other Matches
an a remark
حرف بیموقع
an a remark
سخن بیجا
remark
نکته
remark
توضیح
remark
عبارتی در برنامه BASICکه توسط مفر نادیده گرفته میشود و به برنامه نویس امکان نوشتن یادداشتهای اضافی میدهد
remark
افهار نظر کردن
remark
تفسیر
remark
تذکر
remark
تبصره ملاحظه کردن
remark
افهار داشتن افهار نظریه دادن
remark
افهار بیان
remark
ملاحظه
remark
توجه
to interject a remark
سخنی را در میان سخن دیگران گفتن
to make a remark
سخن گفتن
She took umbrage at your remark .
سخن شما برایش گران آمد
to make a remark
حرفی زدن افهار نظری کردن
Those remark were aimed at her .
روی سخن با اوبود
worthy of remark
قابل ملاحظه برجسته مشهور فوق العاده استثنائی
to throw in a remark
سخن معترضه گفتن
to interject a remark
سخنی را بطور معترضه گفتن
This remark was uncalled for .
این حرف مورد نداشت
an uncalled-for remark
تذکری نامطلوب
an inappropriate remark
تذکری بیمورد
contradictory remark
نقیضه
an inappropriate remark
نکته ای بیجا
an uncalled-for remark
نکته ای ناخوانده
pointed remark
<idiom>
تفکید روی چیزی
His remark was not relevant ( pertinet ) .
حرفش مناسبتی بامطلب نداشت
A logical remark has no answer.
<proverb>
یرف یساب جواب ندارد .
It was inappropriate to make such a remark .
مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
To make an apt remark . To stpike the right note.
بجا سخن گفتن
pass on
در گذشتن
pass out
مردن ضعف کردن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass on
دست بدست دادن
pass on
ردکردن
pass over
عید فطر
pass over
غفلت کردن
pass over
چشم پوشیدن
pass through
متحمل شدن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
second pass
گذر دوم
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass over
عید فصح
pass on
پیش رفتن
come to pass
رخ دادن
one pass
تک گذری
one pass
یک گذری
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
pass away
مردن
pass away
درگذشتن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass by
ول کردن
to pass on
امدن
pass off
برطرف شدن
pass off
برگزار شدن
pass off
تاشدن
pass off
بیرون رفتن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
نادیده گرفتن
come to pass
اتفاق افتادن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass
واقع شدن
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
two pass
دو گذری
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass on
<idiom>
مردن
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
over-pass
پل هوایی
over-pass
پل روگذر
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
to pass on
رخ دادن
to pass on
درگذشتن
to pass on
گذشتن
to come to pass
روی دادن
two pass
دوگذری
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way
گذشتن
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass off
ازمیان رفتن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
تاشدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass on
پیش رفتن
pass
گردنه
pass
مسیر کوتاه جنگی
by pass
لوله فرعی
by pass
گذرگاه فرعی
pass
اجازه عبور
by pass
دور زدن مانع
pass
معبر جنگی
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
شنت کردن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass
عبورکردن
pass
کلمه عبور
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass
جواز
pass
معبر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
گذراندن
pass
گذر
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
تصویب شدن
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
گذراندن تصویب شدن
pass
گردونه گدوک
pass
گذر عبور
pass
تمام شدن
pass
وفات کردن
pass
گذشتن
pass
پاس
pass
اجتناب کردن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
pass
رایج شدن
pass
پاس دادن
by pass
اتصال کوتاه
pass
گذرگاه
pass
عبور کردن
pass
رخ دادن
pass
بلیط
pass
جواز گذرنامه
pass
راه
pass
پروانه
pass
رد شدن سپری شدن
pass
قبول کردن
pass
تصویب کردن قبول شدن
to pass into silence
مسکوت عنه ماندن
to pass muster
پذیرفته شدن
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
to pass into silence
فراموش شدن
to pass in review
سان دیدن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to pass by any thing
رعایت نکردن
three pass assembler
همگذار سه گذره
to pass one's word
قول دادن
to bring to pass
بوقوع رساندن
amountain pass
شعب
bach pass
پاس به عقب
amountain pass
راه باریک درکوه
amountain pass
گدوک
amountain pass
گردنه
to pass the buck to somebody
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
to pass a dividend
سود کسی را درموقع خودندادن
to pass a resolution
مقر رداشتن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
suicide pass
پاس به دریافت کننده از پشت سرش
wall pass
پاس مستقیم
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
by-pass taxiway
محلعبورلولهآب
ore pass
عبورسنگمعدن
boarding pass
کارتمخصوصیکهمسافرانباید بههمراهداشتهباشند
free pass
مجوزورود
I could pass for a Greek .
می توانم خودم رایونانی جابزنم
To pass an examination .
درامتحان قبول شدن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
pass muster
<idiom>
آزمایش را با موفقیت
two pass assmbler
هم گذر دو گذری
two pass assembler
همگذار دوعبوری
two pass assembler
همگذار دو گذره
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
to pass off a counterfeit
چیز قلب یا سکه ناسره رابخرج دادن
pass rush
حمله مدافعان به پاس دهنده
triangle pass
پاس مثلثی
to pass one's view
از نظرگذشتن
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
pass a judgement
قضاوت کردن
triangular pass
پاس مثلثی
to pass a disease on
بیماری منتقل کردن
make a pass at someone
<idiom>
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
sprint pass
مبادله نامرئی چوب امدادی
pass book
برای صاحب سپرده نگاه میدارد دفترنسیه دکاندار
one pass assemler
همگذار تک گذری
one pass assembler
برنامه اسمبلر که در یک عمل که اصل را ترجمه میکند
one pass assambler
همگذار یک مرحلهای اسمبلر تک گذاره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com