Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
personal action
دعوی منقول
personal action
دعوی شخصی
Other Matches
personal
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
to become personal
وارد شخصیات شدن
personal
شماره تلفن ها
personal
آدرس ها و یادداشتها
personal
مربوط به کسی
personal
امکان نرم افزاری که تاریخ روزانه کاربر را مدیریت و ذخیره میکند مثل تقویم
It's for my personal use.
برای استفاده شخصی است.
it is personal to himself
مال شخص اوست
personal right
حقوق شخصی
personal right
حقوق فردی
personal
وسیلهای
personal
ریز کامپیوتر کم هزینه برای مصارف خانگی و تجاری سبک
personal
منقول
personal
حضوری مربوط به شخص
personal
خصوصی
personal
شخصی
personal
حضوری
personal
منقول خصوصی
personal
ترتیب یکتای ارقام که یک کاربر را برای تامین اجازه دستیابی به سیستم مشخص میکند.
personal
محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند
personal saving
پس انداز شخصی
personal salute
تیر سلام برای افراد
personal service
ابلاغ شخصی
personal staff
ستاد شخصی
personal pronouns
ضمائر شخصی
personal computer
کامپیوتر شخصی
personal salute
مراسم سلام افراد برجسته
personal service
خدمت شخصی
personal requirment
حوائج شخصی
personal requirment
احتیاجات شخصی
personal representative
امین ترکه
personal representative
مدیر ترکه
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
personal remarks
انتقادات شخصی
personal property
دارایی شخصی منقول
personal computers
کامپیوتر شخصی
personal communications
ارتباطاتشخصی
personal assistant
فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
personal column
ستون فردی ستون خصوصی در روزنامه
personal stereo
واکمن WalkMan
personal effects
لوازم شخصی
personal surety
کفالت
personal surety
کفیل
personal status
احوال شخصیه
personal state
دارایی منقول
personal staff
ستاد خصوصی فرمانده
personal pronoun
ضمیر شخصی
personal pace
اهنگ فردی
personal duty
فرض عینی
personal duty
واجب عینی
personal error
خطاهای شخص
personal error
خطاهای انفرادی افراد
personal error
خطای شخصی
personal exemptions
معافیتهای شخصی
personal foul
خطای بدنی به حریف
personal identity
هویت شخصی
personal income
درامد شخصی
personal tempo
اهنگ فردی
personal income
درامد سرانه
personal influence
نفوذ شخصی
personal interest
نفع شخصی
personal microcomputer
computer personal
personal motive
غرض شخصی
personal outlays
هزینههای شخصی
personal ownership
مالکیت شخصی
personal distribution
توزیع درامد فردی
personal chattels
دارایی شخصی منقول
personal computing
محاسبات شخصی
personal computing
استفاده ازیک کامپیوتر شخصی
personal appearance
وضع فاهر
personal constructs
سازههای شخصی
personal affairs
امور شخصی
personal property
اموال شخصی
personal property
مایملک شخصی
operations personal
پرسنل عملیات
personal chattels
دارایی منقول
personal information manager
برنامه مدیریت اطلاعات شخصی
personal knowledge of the judge
علم قاضی
disposable personal income
پولی که اماده خرج کردن یاپس انداز باشد
disposable personal income
درامد شخصی قابل تصرف درامد خالص پس از کسرمالیات
personal computer (view from above)
کامپیوترشخصی
ibm personal computer xt
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT
personal identification number
شماره شناسایی شخصی
personal income tax
مالیات بر درامد شخصی
personal deposit fund
اعتبارات مربوط به پس اندازافراد
personal disposable income
درامد قابل تصرف شخصی
personal data sheet
برگه اطلاعات فردی
personal service utility
کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد
ibm personal system/
IBخانوادهای از سیستمهای ریزکامپیوتر تولید شده توسط شرکت
ibm personal computer
IBکامپیوتر شخصی
ibm personal computer at
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT
personal service utility
عرضه سرانه کار
woodworth personal data sheet
پرسشنامه اطلاعات شخصی وودورث
ibm personal computer system/
کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
blue chip personal computer
IB که در کشور کره توسط شرکت HYUNDAI ساخته میشودکامپیوترهای شخصی ارزان سازگار با
personal radio cassette player
رادیووضبطصوتشخصی
Personal effects are duty-free.
لوازم شخصی معاف از حقوق گمرکی است
edward's personal preference schedule
مقیاس ادوارد برای رجحانهای شخصی
right of action
حق اقامه دعوی
self action
عمل فی نفسه
self action
خود عملی
right of action
حق طرح دعوی دردادگاه
containing action
عملیات احاطهای بازدارنده
right of action
حق طرح دعوی در دادگاه
immediate action
عملیات فوری
course of action
راه کار
course of action
روش انجام کار
out of action
از نبرد خارج شده
out of action
غیر فعال
out of action
خراب
out of action
خارج ازنبرد
immediate action
عکس العمل فوری
right of action
حق ترافع
action
شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
action
اثر
action
اقدام
action
جنگ
action
اژیرش
action
جنبش
action
جنگ عملیات
action
خط اول صفحه نمایش که نام منوها را نشان میدهد
action
انجام کاری
action
عمل انجام شده
action
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
action
عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
action
تمام منو زیر نام آن نمایش داده میشود
action
وقتی کاربر نشانه گر را به سوی یک منوی خاص در میله عمل می برد
action
در حقیقت آن منو انتخاب میشود
action
حرف یکتایی که در رابط ه با یک منوی خاص برای افزایش سرعت عمل میکند و وقتی که کاربر این حرف را انتخاب میکند
down
[out of action, not in use]
<adj.>
خراب
[ازکارافتاده]
down
[out of action, not in use]
<adj.>
ازکارافتاده
action
کل عملیاتی که در یک عمل رخ می دهند.
action
لیست امکانات
action
پیامی که به کاربر نشان داده میشود که اعلام کند یک عمل یا یک ورودی نیاز است
action
عملیات جنگی
action
کنش
appropriate action
اقدام مقتضی
action
اشغال نیروهای جنگی
action
نبرد
action
تاثیر اثر جنگ
action
اشاره
action
جریان
action
جنبش حرکت
action
جدیت
action
رفتار
action
فعل اقدام
action
عمل
action
کار
action
گزارش وضع
action
طرز عمل
action
پیکار
action
اقامهء دعوا
action
کار اقدام
action
فرمان حاضر به تیر
action
عامل
action
سهم سهام شرکت
action
تمرین
action
بازی
action
جریان حقوقی تعقیب
action
کردار
vexatious action
دعوائی که هدف ان فقط ایذاء و اذیت طرف باشد
speed of action
درجه تندی
prepare for action
حاضربه جنگ کردن
to rouse to action
بکاربرانگیختن
zone of action
منطقه عمل
zone of action
منطقه عملیات یکان
action lever
اهرم حرکتدستگاه
action of wind
حرکتجریانباد
speed of action
سرعت حرکت
retrofit action
بهبودسازی وسایل وتجهیزات و پرسنل
reflex action
عمل غیر ارادی
recourse action
رجوع به دادگاه
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real action
دعوی غیر منقول
radius of action
ناحیه رانندگی
radius of action
شعاع اثر
radius of action
برد عملیاتی هواپیما
wounded in action
زخمی عملیات زخمی جنگی
wounded in action
زخمی شده در جنگ
to bar one from his action
بازداشتن کسی از کاری
things in action
اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
things in action
اموال دینی
splitting a cause of action
تجزیه دعوی
social action
اقدام اجتماعی
single action
یک بار چرخش قرقره با یک بار چرخش دسته
shock action
عمل شوک
shock action
غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
shock action
عمل غافلگیری
to rouse to action
بکارانداختن تحریک کردن
vexatious action
دعوی ایذائی
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
scene of action
صحنه عملیات
radius of action
شعاع عمل
quick in action
فرز
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
possessory action
دعوی اعاده مالکیت
possessory action
دعوی مالکیت
police action
عملیات انتظامی محلی برای حفظ امنیت
plan of action
طرح عملیات
action architecture
[معماری با طرح های دقیق و مختصر و استفاده از مواد آماده]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com