Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (4 milliseconds)
English
Persian
pick a back
بردوش
pick a back
برپشت
Other Matches
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
pick
کلنگ دو سر
pick
کلنگ زدن
pick
سیستم عامل چند کاربره
pick
چند کاره
pick
که روی mainframe و کامپیوترهای PC یا کوچک کار میکند
to pick on
عیب جویی کردن از
pick me up
نوشابه مقوی
pick-me-up
نوشابه مقوی
To pick on someone . To have it in for someone .
با کسی لج افتادن
to pick on
برای کارهای دشواربرگزیدن بستوه اوردن
pick
هرنوع الت نوک تیز
pick
خلال گوش
pick
خلال دندان
pick on
<idiom>
حرف بد به کسی زدن
pick-me-up
<idiom>
بعداز ضعف وخستگی غذا ونوشیدنی خوردن دوباره زنده شدن
pick
چیدن
pick
کندن
pick
کلنگ زدن و
pick
باخلال پاک کردن
pick
خلال دندان بکاربردن
pick
نوک زدن به برگزیدن
pick
بازکردن
pick
ناخنک زدن
pick
عیبجویی کردن
pick
دزدیدن
pick
کلنگ
pick
زخمه
pick
مضراب
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
to pick up
سوارکردن
pick up
اشنا شدن
pick up
کندن منظم کردن
pick up
بدست اوردن
pick up
سوار کردن مسافر
pick up
برداشتن
pick up
برچیدن
pick over
برگزیدن
pick over
چیدن
pick out
انتخاب کردن دریافتن
pick out
جدا کردن
pick off
رد شدن از راننده دیگر
pick off
یکی یکی با تیر زدن
pick off
چیدن
pick at
بازی کردن باغذا از روی بی اشتهایی
pick up
یارگیری
pick up
واگذار کردن مسئولیت مهاریک بازیگر ازاد به کسی
to have one's pick
برگزیدن
to pick up
برداشتن
to pick up
برچیدن
to pick thanks
بوسیله سخن چینی
to pick thanks
خود شیرینی کردن
to pick over
بازرسی کردن و برگزیدن
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
to pick out
سوا کردن برگزیدن
to pick out
جدا کردن
to pick off
تک تک انداختن
to pick off
یکی یکی باتیرزدن
to pick off
کندن
to pick off
چیدن
to pick at any one
از کسی عیبجویی کردن کسیراسرزنش یا استهزاکردن
to have one's pick
انتخاب کردن
pick at
خرده گرفتن بر
pick out
<idiom>
انتخاب کردن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
pick-up
کندن
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
pick-up
پیک اپ
When should I pick you up?
کی عقب شما بیایم؟
Pick, what you like
[want]
!
هر کدام را می خواهی بردار!
pick up
<idiom>
برداشتن چیزی ازروی زمین
pick up
<idiom>
دستگیر کردن شخص
pick up
<idiom>
دریافت صدای رادیو و...
pick
نخ پود
[در صنعت با این نام هم کاربرد دارد از بین تارها معمولا بصورت ضربی عبور داده می شود تا گره ها را در جای خود محکم کند.]
pick up
<idiom>
دریافت کردن
pick up
<idiom>
سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
pick
کلنگ
pick up
<idiom>
تمیز ،مرتب کردن
pick up
<idiom>
اتفاقی
to pick a hole in
عیبجویی کردن از
to pick a hole in
سوراخ کندن در
pick wickian
روشن بین
pick's disease
بیماری پیک
pick's syndrome
نشانگان پیک
pick-up artist
زن دنبال کن
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
pick's syndrome
بیماری پیک
pick-up artist
مشتاق زن
to pick and choose
درسوا کردن چیزی سلیقه زیادبخرج دادن
toe pick
تیغه تیز جلویی اسکیت برای کمک به پرش یا چرخش
to pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
to pick up oneself
خودرا نگاه داشتن
to pick to piece
سخت موردانتقادوعیبجویی قراردادن
to pick to piece
پاره پاره کردن
to pick rags
کهنه برچینی کردن
to pick a hole in
سوراخ کردن
to pick up women
<idiom>
دختر بلند کردن
[اصطلاح روزمره]
pick-up artist
مردلاس زن
pick wickian
ساده بی تکلف
pick wickian
شبیه پیکویک قهرمان داستان نگارش چارلز دیکنز
pick and steal
ناخنک زدن
pick and roll
ایجاد سد و چرخش
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
pick a cherry
ناتوانی در انداختن تمام میلههای اسان بولینگ
pick-ups
کندن
master pick
پایین ترین دندانه تیغه اسکیت
magnetic pick up
پیک اپ مغناطیسی
pick up health
بهبود یافتن
ice pick
چکش یخ شکن
ice pick
یخ خرد کن
pick-ups
پیک اپ
pick of the basket
گل سرسبد
pick up the pieces
زمین را شکستی اردهاراریختی
pick up oneself
از افتادن خود جلوگیری کردن
pick up oneself
خود را نگه داشتن
pick up and delivery
بارگیری و تحویل
pick-up artist
مرد زن پرست
pick to pieces
سخت مورد انتقاد قرار دادن
pick to pieces
پاره پاره کردن
Don't pick on me.
سر به سر من نگذار.
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
tooth pick
خلال دندان دندان کاو
pick a quarrel
<idiom>
باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
To pick at ones food .
از روی سیری خوردن
pick up the tab
<idiom>
صورت حساب کسی را پرداختن
pick someone's brains
<idiom>
اطلاعات دقیق به کسی
To pick up a passenger.
مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
pick up speed
<idiom>
افزایش سرعت
ear pick
گوش پاک کن
to pick up a language.
<idiom>
زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن.
[از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
pick-up arm
دستهبلندشونده
Afro pick
شانه مخصوص فر
pick-me-ups
نوشابه مقوی
Pick on someone your own size.
برو با هم قدهای خودت طرف بشو
double leg pick up
زیر و عوض کردن دست و افت کامل حریف کشتی
To pick an apple off the tree.
سیبی را از درخت کندن
[چیدن]
.
To pick flowers(fruit).
گل ؟(میوه ) چیدن
inductive displacement pick up
پیک اپ القائی
To pick other peoples brains.
از افکار دیگران استفاده کردن
pick up a trail/scent
<idiom>
تشخیص جای پای انسان یا حیوان
To pick somebodys pocket.
جیب کسی را زدن
To try to pick up some information . to nose around. To pry about .
سر وگوشی آب دادن
These football players are the pick of the bunch .
این فوتبالیست ها گل سر سبد هستند
to pick up somebody
[to find sexual partners]
بلند کردن کسی
[زنی]
[برای رابطه جنسی]
[اصطلاح روزمره]
To pick up (to lose) the thread of conversation.
رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
back
تیر اصلی پشت بند
come back
برگشتن
come back
بازگشت بازیگر
come back
دوباره مد شدن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
to back out
[of]
الغاء کردن
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
come back
بازگشتن
behind his back
پشت سراو
to back out
[of]
نکول کردن
get back
دوباره بدست اوردن
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
keep back
مانع شدن
keep back
جلونیایید
keep back
نزدیک نشوید
look back
سرد شدن
look back
سر خوردن
go back
برگشتن
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
on ones back
بستری
on the way back
در برگشتن
out back
چسب مایع
out back
مایع روان شده
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
at the back
در پشت
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
keep back
دفع کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
To back down .
کوتاه آمدن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to look back
سرد شدن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to keep back
مانع شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
to keep back
بازداشتن
Welcome back.
رسیدن بخیر
to back somebody up
یاری کردن به کسی
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
to go back
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com