English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (7 milliseconds)
English Persian
picture gallery نگارخانه
picture gallery اطاق نقاشی
Other Matches
gallery معبر
gallery اطاق موزه
gallery دهلیز
gallery دالان
gallery راه رو سربسته
gallery راهرو
gallery سرسرا سالن
gallery لژ بالا
gallery اهون
gallery نقب اصلی نمایشگاه هنری
gallery جای ارزان اطاق نقاشی
gallery جایگاه تماشاگران
gallery گالری
drainage gallery مجرای زهکشی
drainage gallery گالری زهکش
drainage gallery دالان زهکش
gallery deck پل تشریفات
entrance gallery دالان دستیابی
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
access gallery راه رو دستیابی
shooting gallery میدان تیراندازی تمرینی
access gallery دالان دستیابی
long gallery راهرو طویل
press gallery لژ نمایندگان مطبوعات
rogues gallery گالری تصاویر جنایتکاران ومجرمین
dry gallery دهلیزخشک
dwarf gallery دالان کوتاه
inspection gallery راهروبازدید
inspection gallery دالان بازرسی گالری بازدید
inspection gallery دالان بازدید
grouting gallery دالان تزریق
long gallery اتاق طویل
foundation gallery گالری پی
foundation gallery نقب پی
press gallery جای ویژه مخبرین جراید درمجلس
gallery hit or stroke ضربه یاضربت نمایان
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
To be in the know . To be in the picture . وارد بودن ( مطلع وآگاه )
self picture خودانگاره
picture مجسم کردن
picture روشن ساختن
picture تصور وصف
picture نقاشی کردن
picture سینما با عکس نشان دادن
picture منظره
picture عکس
picture تصویر
picture ارسال تصویر روی خط تلفن
picture آنالیز اطلاعات یک تصویر با روشهای کامپیوتری یا الکترونیکی برای تامین تشخیص شی در تصویر
picture که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
picture حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture و یا تغییر شدت آن طبق سیگنال دریافتی
picture الگوریتم فشرده سازی تصویر در سیستم ویدیوی DVI شرکت Intel
picture نمایش [فیزیک] [ریاضی]
picture دیدن شی یا صحنه
The picture is not straight . عکس کج است ( راست قرار نگرفته )
Heisenberg picture نمایش هایزنبرگ [فیزیک]
You have come out well in this photo(picture). ازمد افتادن
picture rail قابعکس
the picture of joy مظهر خوشی
word picture بیان یا شرح روشن
to picture to oneself مجسم کردن
string picture روزنه کمان
the picture of joy خوشی مجسم
to picture to oneself تصور کردن
put someone in the picture <idiom> شرایط را شرح دادن برای کسی
clear picture تصویر شفاف
sharp picture تصویر شفاف
clear picture تصویر واضح
sharp picture تصویر واضح
as pretty as a picture <idiom> مثل ماه شب چهارده
snowy picture صفحه نمایش پر از پارازیت
picture noise پارازیت روی تمام صفحه نمایش
picture postcard کارت پستال
the picture on the wall این عکس روی دیوار
picture writing خط تصویری
picture writing تصویر نگاری
moving picture فیلم سینما
picture graph نمودار تصویری
picture element کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ و شدت روشنایی آن قابل کنترل است
picture frequency فرکانس تصویر
picture frequency بسامد تصویر
picture frame قاب عکس
picture element عنصر تصویر
picture element سازه تصویر
picture book کتاب عکس دار
noisy picture تصویر همهمهای
living picture نمایش یاتصویر برجسته
living picture پرده نقاشی
picture to oneself پیش خود مجسم کردن
folded picture تصویر تا خورده
fancy picture عکس خیالی
transter picture عکس برگردان
motion picture سینما
moving picture سینما
picture hat کلاه زنانه لبه پهن
picture signal سیگنال تصویر
picture signal علامت تصویر
picture theatre جایگاه سینما
picture screen صفحه تصویر
picture theatre سینما نمایش گاه متحرک
picture processing پردازش تصویری
picture postcard کارت پستال عکس دار
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
picture tube لامپ تصویر
picture palace سینما
picture palace نمایش گاه تصاویر متحرک
picture palace جایگاه سینما
picture window پنجره دل باز وخوش منظره پنجره بزرگ
magnetic picture recording ضبط تصویر مغناطیسی
I am in the dark. Iam not in the picture. من در جریان نیستم
tricolor picture tube لامپ تصویر سه لولهای
picture interpretation test ازمون تفسیر تصاویر
To draw a check ( picture ) . چک ( عکس ) کشیدن
to paint a rosy picture of something امیدوارانه به چیزی [موضوعی] نگاه کردن
slow motion picture تصویر با حرکت اهسته
picture frustration test ازمون ناکامی سنج تصویری
three gun picture tube لامپ تصویر سه لولهای
picture completion test ازمون تکمیل تصویر
picture arrangement test ازمون تنظیم تصویرها
symonds' picture study test ازمون تفسیر تصاویرسایموندز
rozenzweig picture frustration study ناکامی سنج مصورروزنزوایگ
healy picture completion test ازمون تکمیل تصاویر هیلی
make a picture story test آزمون داستان سازی مصور
peabody picture vocabulary test ازمون واژگان مصور پی بادی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com