Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (2 milliseconds)
English
Persian
play-acts
بازی کردن
play-acts
نقش داشتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acts
ادا در آوردن
Other Matches
acts
اعمال
acts of God
حوادث ناگهانی و غیر قابل پیش بینی طبیعی
commission of acts
ارتکاب عمل
Acts of Parliament
قانون موضوعه
acts of God
قوه قهریه
acts of God
قوه جابره حوادث غیرمترقبه
acts of God
مشیت الهی
acts of God
اتفاق قهری
acts of God
حادثه قهری قوه قهریه
acts of God
افات سماوی
Provocative acts.
اقدامات تحریک آمیز گ
adrama in acts
درام درپنج پرده
international acts
مستندات بین المللی
non serverign acts
اعمال تصدی دولت
hovering acts
قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
international acts
اسناد بین المللی
indecent acts
منکرات
hovering acts
قوانین ضد قاچاق
hostile acts
اقدامات دشمنانه
hostile acts
اقدامات خصمانه
He is unpredicateble. He acts haphazardly.
کارش حساب وکتابی ندارد
acts based on private motives
غرض ورزی
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play at
وانمود کردن
play away
به بازی گذراندن
play off
از سر خود واکردن
play on
سوء استفاده کردن از
play by play
پخش رادیویی
play away
باختن
let us play
بازی کنیم
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
play for one
حفظ توپ
to play up
درست و حسابی بازی کردن
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play down
بازی در وقت اضافه
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
to play at
شرکت کردن در
to play at
داخل شدن در
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play upon
سو استفاده کردن از
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play first f.
ویولون اول
to play first f.
پیش قدم بودن
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off
سنگ رویخ کردن
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play upon
گول زدن
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play out
تا اخر بازی کردن
play out
بپایان رساندن
play out
خسته کردن ماهی
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play
کار یا نمایش ثانوی
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
we used to play there
.......
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
to play the d.
شیطنت کردن
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
کیفیت یاسبک بازی
play
اداره مسابقه
play
حرکت ازاد
come into play
روی کار امدن
play
خلاصی داشتن
play
نمایش نمایشنامه
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play
خلاصی بازی
play
رقابت
play
بازی
all play all
مسابقه دورهای
play
بازی کردن
to play itself out
اتفاق افتادن
out of play
توپ مرده
to play itself out
رخ دادن
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play
تفریح کردن ساز زدن
in play
به شوخی
play
ضربه به توپ
play
تفریح بازی کردن
in play
بطور غیر جدی
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
play up
<idiom>
پافشاری کردن
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play
زدن
play
الت موسیقی نواختن
play
رل بازی کردن
play-act
ادا در آوردن
child's play
بازی کودکان
play-acted
نقش داشتن
play-acted
بازی کردن
play-act
بازی کردن
child's play
بچه بازی
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
play-act
نقش داشتن
play-act
وانمود کردن
child's play
هر کار بسیار آسان
play-act
تو بازی رفتن
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool
ابلهی کردن
to play possum
خودرا بنا خوشی زدن
to play the fool
احمقانه رفتارکردن
to play the fool
مسخرگی کردن
to play the fool
لودگی کردن
to play the deuce with
ضایع کردن
to play the man
مردانگی کردن
to play the man
مرد بودن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
to play the woman
جرامدن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play the deuce with
خراب کردن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play square
راست وحسینی بازی کردن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards .
ورق بازی کردن
play music
موسیقی ساختن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
play music
موزیک ساختن
play music
آهنگ ساختن
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire
آتش روشن کردن
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
All work and no play.
کار بدون تفریح
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
to play soccer
فوتبال بازی کردن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
play-acting
ادا در آوردن
play-acting
تو بازی رفتن
play-acting
وانمود کردن
play-acting
نقش داشتن
play-acting
بازی کردن
play-acted
ادا در آوردن
play-acted
تو بازی رفتن
to play football
فوتبال بازی کردن
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play
کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play
نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
foul play
ناجوانمردی
play/pause
دکمهنمایشوایست
play key
کلیدپلی
play button
دکمهشروع
on/play button
کلیدشروعبهکار
play-acted
وانمود کردن
play the ball
حفظ توپ با دریبل
play back
خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a trick on
حیله زدن به
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
passive play
اتلاف وقت
passive play
بازی غیرفعال
out of bound play
به جریان انداختن بازی
net play
بازی نزدیک تور
miracle play
نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف وکرامت
match play
مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
long play
صفحه طولانی
long play
صفحه 33 دور
play bill
اگهی نمایش
play bill
اعلان نمایش
play club
دربازی گلف چوگان
play out one's option
ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
play offs
مسابقههای حذفی پایان فصل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com