Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 191 (9 milliseconds)
English
Persian
poor child
بیچاره بچه
Other Matches
poor d.
بیچاره
poor
ناچیز
poor
پست نامرغوب
poor
دون
poor
ضعیف
poor
لاغر
poor
بی قوت
poor
بد
poor f.
بیچاره
the poor
فقرا
the poor
بی نوایان
poor d.
بدبخت
poor
معدود
poor
بی پول مستمند
poor
بینوا
the poor
تهیدستان
poor
تهیدست
to become poor
بینوا شدن
poor
مفلس
poor
فقیر
poor
مسکین
poor fellow
ای بیچاره
poor fellow
بیچاره
poor gas
گاز کم مایه
poor house
گدا خانه
poor house
نوانخانه
poor house
مسکین خانه
poor lime
اهک کم مایه
poor law
قانون نگهداری از تهیدستان
poor house
دارالمساکین
poor farm
مزرعه اردوی کار
in my poor opinion
بعقیده ناقص من
overseer of the poor
ماموری که رسیدگی به بی نوایان و برخی کارهای دیگریک ناحیه میکند
of poor quality
نامرغوب
of poor quality
بد
poor box
صندوق اعانه
poor countries
کشورهای فقیر
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
in my poor opinion
بعقل ناقص من
poor countries
عقب مانده
poor lime
اهک بی برکت اهک کم ریع
poor lime
اهک ضعیف
land poor
زمین دار بی پول
visibility was poor
چیزها درست دیده نمیشد
poor relation
مربوطبهچیزینامرغوب
That's a poor comparison.
این مقایسه ای نا مناسب است.
Do you still remember how poor we were?
آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
poor soul
بنده خدا
rich and poor
توانگرودرویش
rich and poor
دولتمندوفقیر
poor spirited
دارای روحیه ضعیف
poor lime
اهک رقیق
poor pay
ادم بدبده
poor pay
ادم بدحساب
poor rate
مالیات برای نگاهداری بی نوایان
poor rate
زکات
poor rate
زکوه
poor spirited
جبون
poor spirited
ترسو
poor spirited
بزدل
poor thing !
بیچاره
casual poor
کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
dirt-poor
<adj.>
بیش از اندازه تنگدست
to play a poor game
ناشی بودن مهارت نداشتن
as poor as a church mouse
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
to play a poor game
بدبازی کردن
He has poor (bad)eyesight.
چشمش خوب نمی بیند
Poor fellow , he has good name behind .
بیچاره توی این کار مانده
He is in a bad way (poor circumstances).
وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
She is no stranger to poverty . She knows what it is to be poor .
مزه فقروبدبختی را چشیده است
pale
[poor]
imitation
بدل قلابی
poor men's lawyers
وکلای تسخیری
The poor fellow ( guy ) is restless.
بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
I have poor ( short ) memory nowadays .
این روزها پول نقد کم است
poor prospects for the steel industry
دورنمای ضعیف برای صنعت پولاد
to be too poor to afford a telephone line
بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
The poor fellow is suffering from hallucination .
بیچاره طرف خیالاتی شده
He has a poor service record in this company.
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
ولد
with child
ابستن حامله
to get with child
ابستن کردن
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
with child
<idiom>
حامله شدن
child
parent
from a child
ازهنگام بچگی
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
فرزند
he is my only child
فرزند یگانه من است
child
طفل
child
کودک
only child
تک فرزند
child
بچه
child
ionship relat child parent
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress .
ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
child's play
بچه بازی
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
wolf child
کودک گرگ پرورده
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
nurse child
فرزند خوانده
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
child's play
بازی کودکان
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
Watch the child !
مواظب بچه باش !
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
بچهبا استعداد
child's play
هر کار بسیار آسان
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
to beat a child
کتک زدن بچه
god child
بچه تعمیدی
elf child
بچه عوضی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
child study
کودک پژوهی
child psychology
روانشناسی کودک
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed
بچه زن دوم
child law
حقوق کودک
unborn child
حمل
child in the womp
حمل
child development
رشد کودک
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
nurse child
فرزند رضائی
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
gutter child
بچه موچه گرد
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
illegitimate child
طفل نامشروع
in child birth
درحال زایمان
foster child
فرزند خوانده
feral child
کودک وحشی
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
lost child
طفل لقیط
natural child
بچه نامشروع
natural child
طفل حرامزاده
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child abuse
بهره کشی از کودک
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
an abortive child
فگانه
backward child
کودک عقب مانده
rejected child
کودک مطرود
problem child
فرزند مسئله دار
big with child
حامله
big with child
ابستن
problem child
کودک مشکل افرین
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
child centered
کودک محور
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
an abortive child
بچه سقط شده
adopted child
فرزند خوانده
child adoption
فرزند خواندگی
child custody
حضانت
female slave with a child
master her from child witha
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
female slave with a child
ام ولد
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
child labor laws
قوانین کار کودکان
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
blood money of an unborn child
غره
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
blood money of an unborn child
دیه جنین
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com