Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
poor rate
مالیات برای نگاهداری بی نوایان
poor rate
زکات
poor rate
زکوه
Other Matches
poor
لاغر
poor
بی قوت
poor
بد
poor
تهیدست
poor f.
بیچاره
poor
ضعیف
poor d.
بیچاره
poor d.
بدبخت
poor
مفلس
the poor
فقرا
the poor
بی نوایان
poor
ناچیز
the poor
تهیدستان
poor
پست نامرغوب
to become poor
بینوا شدن
poor
معدود
poor
دون
poor
بی پول مستمند
poor
فقیر
poor
مسکین
poor
بینوا
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
That's a poor comparison.
این مقایسه ای نا مناسب است.
overseer of the poor
ماموری که رسیدگی به بی نوایان و برخی کارهای دیگریک ناحیه میکند
land poor
زمین دار بی پول
dirt-poor
<adj.>
بیش از اندازه تنگدست
poor thing !
بیچاره
poor pay
ادم بدحساب
poor soul
بنده خدا
Do you still remember how poor we were?
آیا هنوز یادت میاد، که چقدر فقیر بودیم.
poor child
بیچاره بچه
poor relation
مربوطبهچیزینامرغوب
rich and poor
توانگرودرویش
poor house
نوانخانه
rich and poor
دولتمندوفقیر
poor house
گدا خانه
poor fellow
بیچاره
poor fellow
ای بیچاره
poor farm
مزرعه اردوی کار
poor spirited
بزدل
casual poor
کسیکه گاه گاهی نیازمند اعانه میشود
poor house
دارالمساکین
poor lime
اهک کم مایه
poor lime
اهک بی برکت اهک کم ریع
poor house
مسکین خانه
poor law
قانون نگهداری از تهیدستان
poor spirited
دارای روحیه ضعیف
poor spirited
ترسو
poor spirited
جبون
poor pay
ادم بدبده
poor lime
اهک رقیق
poor lime
اهک ضعیف
poor countries
عقب مانده
visibility was poor
چیزها درست دیده نمیشد
of poor quality
بد
poor countries
کشورهای فقیر
poor gas
گاز کم مایه
poor box
صندوق اعانه
in my poor opinion
بعقیده ناقص من
of poor quality
نامرغوب
in my poor opinion
بعقل ناقص من
Poor fellow , he has good name behind .
بیچاره توی این کار مانده
poor men's lawyers
وکلای تسخیری
He is in a bad way (poor circumstances).
وضع وحالش چندان تعریفی ندارد
She is no stranger to poverty . She knows what it is to be poor .
مزه فقروبدبختی را چشیده است
to play a poor game
ناشی بودن مهارت نداشتن
He has poor (bad)eyesight.
چشمش خوب نمی بیند
to be
[as]
poor as a church mouse
<idiom>
بیش از اندازه تنگدست بودن
pale
[poor]
imitation
بدل قلابی
as poor as a church mouse
مثل گدای شب جمعه
[فقیر]
to play a poor game
بدبازی کردن
I have poor ( short ) memory nowadays .
این روزها پول نقد کم است
He has a poor service record in this company.
دراین شرکت بی سابقه خوبی ندارد
The poor fellow is suffering from hallucination .
بیچاره طرف خیالاتی شده
The poor fellow ( guy ) is restless.
بیچاره قرار نمی گیرد ( ندارد )
poor prospects for the steel industry
دورنمای ضعیف برای صنعت پولاد
to be too poor to afford a telephone line
بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
Poor eyesight is a handicap to a scientists progress .
ضعف بینایی مانع پیشرفت یک دانشمند است
rate
نسبت
rate
سرعت حرکت
rate
اهنگ حرکت
rate
نواخت
rate
میزان مهارت شدت تغییرات
rate
قرار
to rate up
بیمه زیاد گرفتن از
rate
بها
through rate
نرخ کامل
through rate
نرخ حمل سراسری
rate
سنجیدن
rate
ارزیابی کردن
rate
مشمول مالیات کردن ارزیابی کردن
rate
سرعت کار
rate
شمردن
first rate
عالی
rate
منوال
rate
روش طرز
rate
سرعت
rate
درجه
rate
نرخ
first-rate
ممتاز
rate
درچند
rate of changes
نرخ تغییرات
first rate
درجه اول
first rate
نخستین درجه
rate
درجه بندی کردن
rate
درصد
rate
بر اوردکردن
rate
نرخ بستن بر بها گذاشتن بر
rate
سرعت ارزیابی کردن
rate
میزان
first-rate
درجه اول بسیار خوب
rate
اندازه نسبت
third rate
درجه سه
rate
بیشترین خروجی وسیله که باید با مشخصات ابتدایی تط ابق داشته باشد
rate
مقدار اطلاعات در هر حرف ضرب در تعداد حروف ارسالی در ثانیه
rate
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
third rate
درجه سوم
rate
حجم داده یاا کارهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
third rate
پست
third-rate
درجه سوم
third-rate
درجه سه
second-rate
جنس پست
second-rate
وسط
second-rate
درجه دو
rate
نرخ
[درصد]
second rate
جنس پست
second rate
وسط
rate
اهنگ
rate
پایه
third-rate
پست
second rate
درجه دو
first-rate
عالی
at the rate of
از قرار
rate
تندی سرعت عوارض
at any rate
درهر صورت
at any rate
در هر حال
at that rate
در این صورت
rate equation
معادله سرعت
rate discrimination
تبعیض نرخ
rate constant
ثابت سرعت
rate of duty
نرخ عوارض
rate gyro
ژایرویی که میزان تغییروضعیت را نشان میدهد
rate of exchange
نرخ مبادله ارز
lag rate
نسبت کسری نیروی انسانی
rate of consumption
نرخ مصرف
rate of deformation
سرعت تغییر شکل
rate of deposition
سرعت ته نشست
rate of discount
نرخ تنزیل
rate joystick
سکان هدایتی با سرعت ثابت حرکت مکان نما
rate of climb
میزان صعود
rate of dissolution
سرعت انحلال
rate of dosage
معیار
railway rate
مالیات راه اهن
railway rate
نرخ راه اهن
purchase rate
نرخ خرید
lapse rate
میزان افت
output rate
نرخ تولید
lapse rate
اهنگ کاهش
learning rate
سرعت یادگیری
rate of learning
سرعت یادگیری
literacy rate
نرخ باسوادی
mortality rate
نرخ مرگ و میر
paging rate
سرعت صفحه بندی
participation rate
نرخ مشارکت
procurement rate
نواخت تهیه و تحویل اماد نواخت تحویل اماد
prime rate
نرخ بهره پایه
prime rate
نرخ پایه
official rate
نرخ رسمی
rate of discount
نرخ تخفیف
discount rate
نرخ تخفیف
net rate
نرخ خالص
mortality rate
میزان مرگ و میر
rate of exchange
نرخ مبادله
rate of loading
میزان بارگذاری
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
sustained rate
نواخت مداوم
survival rate
میزان ماندگاری
strain rate
میزان تغییر شکل
starting rate
خرج پر کردن
standard rate
نرخ استاندارد
spot rate
نرخ فروش نقدی
slewing rate
نرخ عبور یک کاغذ سفید ازمیان چاپگر
signaling rate
میزان سیگنال دهی
sampling rate
نرخ نمونه برداری
running rate
اهنگ پاسخ
response rate
سرعت پاسخ
reproduction rate
نرخ تولید مثل
regression rate
سرعت خطی سوختن دانههای سوخت جامد در امتداد عمودبر سطح در نقطه موردنظر
refresh rate
تعداد دفعات در ثانیه که یک تصویر بر روی CRT بایدمجددا" ترسیم شود تا چشمک نزند میزان دوباره سازی
rediscount rate
نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
tax rate
نرخ مالیات
tenth rate
درجه دهم
At the rate of . On a scale of .
به میزان
At any rate . In any case . Anyway .
درهر صورت
lending rate
بهره - نزولپول
yield rate
نرخ بازدهی
water rate
پول اب
wage rate
نرخ دستمزد
wage rate
نرخ مزد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com