Dictiornary-Farsi | prelude to a play | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
prelude to a play	مقدمه نمایش


Other Matches

prelude	پیش درامد
prelude	مقدمه
prelude	قسمت مقدماتی
prelude to a tune	پیشدرامد
to play away	ببازی گذرانیدن درقمارباختن
play (someone) for something <idiom>	به بازی گرفتن شخصی
to play at d.	تخته نرد بازی کردن
to play upon	سو استفاده کردن از
play down <idiom>	ارزش چیزی را پایین آوردن
play up	تاکید کردن
play by play	پخش رادیویی
play through	رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play off <idiom>	رفتار مختلف با اشخاص
play up	اطمینان دادن به
to play first f.	پیش قدم بودن
to play first f.	ویولون اول
play up to someone <idiom>	با چاپلوسی سودبدست آوردن
in play	به شوخی
in play	بطور غیر جدی
in play	در شرف ضربه زدن به توپ
play up <idiom>	پافشاری کردن
let us play	بازی کنیم
play on/upon (something) <idiom>	نفوذ کردن
play off <idiom>	ثابت ماندن بازی دوتیم
to play at	خواهی نخواهی اقدام کردن
play at	بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play at	وانمود کردن
play out	تا اخرایفا کردن
play out	تا اخر ایستادگی کردن
by-play	حرکات یا مکالمات فرعی
by-play	حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play	کار یا نمایش ثانوی
to play	با وسائل پست سو استفاده کردن
play off	مسابقه را باتمام رساندن
play off	درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off	از سر خود واکردن
we used to play there	.......
we used to play there	ما انجا بازی میکردیم
play away	به بازی گذراندن
to play at	داخل شدن در
to play at	شرکت کردن در
to play upon	گول زدن
play by play	پخش رادیویی مسابقه
play out	خسته کردن ماهی
to play with something	چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play out	بپایان رساندن
play down	بازی در وقت اضافه
play out	تا اخر بازی کردن
play on	سوء استفاده کردن از
play	بازی
play	ضربه به توپ
play	رقابت
play	شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play	بازی کردن
play	خلاصی داشتن
play	بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play	حرکت ازاد
play for one	حفظ توپ
Let's play for keeps.	بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play	شرکت درمسابقه انفرادی
play	کیفیت یاسبک بازی
play	اداره مسابقه
play	نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play	تفریح بازی کردن
play	تفریح کردن ساز زدن
play	الت موسیقی نواختن
play	زدن
play	رل بازی کردن
play	روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play	نمایش نمایشنامه
to play the d.	شیطنت کردن
to play one f.	بکسی ناروزدن
come into play	روی کار امدن
play up to	پشتیبانی کردن از
out of play	توپ مرده
to play itself out	رخ دادن
to play itself out	اتفاق افتادن
to play it	با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play in or out	با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
play away	باختن
play	خلاصی بازی
to play up	درست و حسابی بازی کردن
all play all	مسابقه دورهای
to play off	سنگ رویخ کردن
to play off	از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
play-acted	بازی کردن
play-act	ادا در آوردن
child's play	بازی کودکان
play-acted	ادا در آوردن
play-acted	وانمود کردن
play-acted	تو بازی رفتن
play-act	تو بازی رفتن
play-act	وانمود کردن
play-acted	نقش داشتن
play-act	بازی کردن
child's play	هر کار بسیار آسان
play-act	نقش داشتن
child's play	بچه بازی
to play the man	مرد بودن
to play the man	مردانگی کردن
to play the game	رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one	کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool	احمقانه رفتارکردن
to play the fool	مسخرگی کردن
to play the fool	لودگی کردن
to play the deuce with	خراب کردن
to play the deuce with	ضایع کردن
to play square	راست وحسینی بازی کردن
to play the truant	از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the truant	ازاموزشگاه گریز زدن
what instrument can you play?	کدام ساز را ...
what instrument can you play?	چه سازی میتوانیدبزنید
to represent a play	داستانی را نمایش دادن
to put over a play	موافق بدادن نمایشی شدن
to play upon words	جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play the fool	ابلهی کردن
to play up to another actor	بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
power play	وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
to play the woman	گریه کردن ترسیدن
to play the woman	جرامدن
to play possum	خودرا بنا خوشی زدن
play-acting	بازی کردن
to play with fire	با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire	آتش روشن کردن
as good as a play <idiom>	مثل فیلم
play with fire <idiom>	بازی باجان خود
play the field <idiom>	با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play second fiddle to someone <idiom>	ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right <idiom>	از فرصتهای خود سودبردن
play on words <idiom>	بازی با کلمات
play it by ear <idiom>	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play hooky <idiom>	از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie <idiom>	باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play music	موسیقی ساختن
play music	موزیک ساختن
to play [the] harp	چنگ زدن [موسیقی]
to play soccer	فوتبال بازی کردن
to play football	فوتبال بازی کردن
foul play	ناجوانمردی
foul play <adj.>	ناجوانمردی
to play it safe	با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
play music	آهنگ ساختن
play footsie <idiom>	از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear <idiom>	توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play key	کلیدپلی
play button	دکمهشروع
on/play button	کلیدشروعبهکار
play-acts	ادا در آوردن
play-acts	تو بازی رفتن
play-acts	وانمود کردن
play-acts	نقش داشتن
play into someone's hands <idiom>	(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play-acts	بازی کردن
play-acting	ادا در آوردن
play-acting	تو بازی رفتن
play-acting	وانمود کردن
play/pause	دکمهنمایشوایست
nativity play	نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
nativity play	کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
play ball with someone <idiom>	شرکت منصفانه
fair play <idiom>	عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards .	ورق بازی کردن
To play ones part .	نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again .	قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love .	عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card	آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play.	کار بدون تفریح
A 4-cat play.	نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ?	این بازی رابلد هستید ؟
role play	بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
play-acting	نقش داشتن
play out one's option	ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
play back	خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a trick on	حیله زدن به
play a joke	حیله شوخی امیز بکار بردن
passive play	اتلاف وقت
passive play	بازی غیرفعال
out of bound play	به جریان انداختن بازی
net play	بازی نزدیک تور
miracle play	نمایش بخشی از زندگی پیغمبران یا صاحبان کشف وکرامت
match play	مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
long play	صفحه طولانی
long play	صفحه 33 دور
play bill	اگهی نمایش
play bill	اعلان نمایش
play club	دربازی گلف چوگان
play offs	مسابقههای حذفی پایان فصل
play marking	حرکات تهاجمی
play marker	طراح حمله
play havoc among	از بین بردن
play foul	نارو زدن
play foul	نامردی کردن
play fellow	همبازی کودکان
play fair	مردانه بازی کردن
play fair	مردانه معامله کردن
fair play	انصاف
play day	روزبیکاری یا تعطیل
play club	نوک چوبی
it is a play in comparison	این پیش ان هیچ است
inter play	حرکت محدود