English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
print hand دستخطی که مانندچاپ یاحروف چاپی باشد
Other Matches
pass from hand to hand ترتب ایادی
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
print بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
print عنوان و..
print طبق کدهای توکار و... برای تنظیم حاشیه
print روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
print به جای چاپ یک حرف
print حروف خاص ارسالی به چاپگر که آنرا هدایت میکند برای انجام یک تابع یاعمل
print مشابه 7861
print دستگاه زیراکس دستگاه کپی مواد چاپی
print گراوور
print باسمه
print ماشین کردن
print منتشرکردن
print طبع
print چاپ
print فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است
print تعداد حروف که یک قطعه میتواند پیش از نیاز به جایگزینی چاپ کند
print کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
off print چاپ دوم باره چیزی که ازمجله یا نگارشهای دیگری گرفته شده باشد
print فرمان PRINT
print قرار دادن حروف یا عددها در جوهر روی کاغذ
print حروف جوهری روی کاغذ
print آخرین صفحه چاپ شده
print فاهر نوشتن در برخی چاپگرها یا برای متنهای خاص
print چاپ خودکار تعدادی متن مختلف در صف با سرعت طبیعی چاپگر وقتی کامپیوتر کار دیگری انجام میدهد
print کامپیوتری در شبکه که مخصوص مدیریت صفهای چاپ و چاپگرهاست
print کلید مخصوص در سمت راست و بالای صفحه کلید که تحت DOS حروف صفحه نمایش را به چاپگر منتقل میکند
print پس از اتمام کار جاری
print فضای حافظه که کارهای چاپ آماده ارسال به چاپگر را ذخیره میکند
print معمولا با معیار نقط ه در اینچ
print کیفیت متن یا گرافیک چاپ شده
print توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
print برود
print به italic
print چاپ کردن
print مواد چاپی
to print out چاپ کردن در عکاسی
print عمل محصول نرم افزاری که به کاربر امکان میدهد که نحوه فاهر شدن صفحه هنگام چاپ را نشان دهد
print out چاپ اطلاعات ذخیره شده در کامپیوتر با چاپگر
out of print <adj.> چاپ کالا تمام شده
print عکس چاپی
contact print چاپ به طریقه تماس
contact print چاپ خشک
blue print تون پلات ابی
core print تکیه گاه ماهیچه
cotton print چیت
finger print اثر انگشت
news print کاغذروزنامه
print reference شماره سری عکس هوایی
print wheel چرخ چاپ
screen print چاپتصویر
print washer رنگشور
foot print رد پا
foot print جای پا
blue print فون ابی
blue print زمینه ابی
blue print رسم فنی
ratio print عکس بزرگ شده یا کوچک شده به مقیاس معین عکس معادل
small print چاپ ریز
small print حروف چاپی ریز
sprigged print قلمکارگل وبته دار
instant print چاپ انی
lithographic print چاپ سنگی
the book is print کتاب برای فروش موجودایت
the book is print کتاب زیر چاپ است
hoof print جای سم
hoof print اثر سم
thrumb print اثر شست
thumb print اثر شست
annotated print عکس علامت گذاری شده عکس رونویس شده
thumb print جای شست
print shop بسته گرافیکی ساده که چندین خدمت چاپی را بخوبی انجام میدهد
fine print متن چاپ شده با حروف ریز
projection print روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری
print reference شماره عکس هوایی
print controller کنترل کننده چاپ
print drum طبله چاپ
print engine موتور چاپ
photo print چاپ عکسی
print dress جامه چیت
print density تراکم چاپ
print hammer چکش چاپ
print bar میله چاپ
print chain زنجیر چاپ
print chart فرمی که برای شرح قالب گزارش خروجی از یک چاپگربکار می رود
print head هد چاپ
print letters دستخطی که مانند چاپ یاحروف چاپی باشد
print position مکان چاپ
print position موقعیت چاپ
print engine مکانیسم چاپ
photo print چاپ عکس
print head نوک چاپ
print element عنصر چاپ
print dress لباس چیتی
print queue صف چاپ
print quality کیفیت چاپ
Print Manager امکان نرم افزاری که بخشی از ماکروسافت ویندوز است و برای مدیریت صفحه چاپ به کار می رود
print head drive درایوسرپرینت
print drying rack میلهرنگیخشکشونده
print control character کاراکتر کنترل چاپ
merge print program برنامهای که به استفاده کننده اجازه میدهد تافرمهای مشخصی را تولیدکند
print layout sheet ورقه طرح چاپ
finger print department اداره انگشت نگاری
print spooling progarm برنامه ردیف کننده چاپ
hand over <idiom>
hand off رد کردن توپ به یار
to hand over واگذارکردن
hand on تسلیم کردن
hand over تحویل دادن
hand over تسلیم کردن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand down <idiom> وصیت کردن
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
hand in سمت زمین سرویس
hand off رد کردن توپ
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
hand in hand دست بدست
hand in hand دست دردست یکدیگر
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
to hand out از پنجره اویزان کردن
hand-out <idiom>
off hand بی مطالعه
on one hand ازطرفی
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
in hand در جریان
in hand در دست اقدام
on one hand ازیک طرف
on the other hand از سوی دیگر
on the other hand ازطرف دیگر
one hand گرفتن توپ با یک دست
on one hand ازیکسو
take a hand at شرکت کردن در
near at hand دم دست
near at hand در دسترس
near at hand نزدیک
off hand بی تهیه
old hand ادم با سابقه و مجرب
on hand موجود
on hand وسایل موجود درانبار
on hand در دست
out of hand غیر قابل جلوگیری
out of hand فورا
to come to hand بدست امدن
to take in hand بعهده گرفتن
under hand درنهان به پنهانی
under the hand of به امضای
right hand دست راست
under the hand of hand به امضای .....
hand over تفویض کردن
hand over به قبض دادن
to take in hand دردست گرفتن
hand saw اره دستی
to come to hand رسیدن
to get ones hand in دست یافتن به
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to hand دردسترس
to hand down بارث گذاشتن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand over تحویل دادن
hand saw اره قد کن
hand over فرستادن
hand to hand دست بدست یکدیگر مجاور
second-hand <adj.> کارکرده
hand-to-hand دست به یقه
hand-to-hand دسته و پنجه نرم کردن
hand-to-hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down لباس ارزان ودوخته
hand me down ارزان
hand-me-down لباس ارزان ودوخته
hand-me-down ارزان
second hand کار کردن
on the one hand <adv.> در یک طرف
to hand somebody something به کسی چیزی دادن
hand-to-hand دردسترس
hand to hand دردسترس
hand to hand دست به یقه
hand to hand دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand نزدیک
four in hand گردونه چهار اسبه که یک راننده داشته باشد
for ones own hand بابت خود شخص
for ones own hand به خاطر خود شخص
first hand دست اول
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com