English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 72 (5 milliseconds)
English Persian
prize fight جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه
Other Matches
prize انعام جایزه
prize کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize غنیمت ارزش بسیار قائل شدن مغتنم شمردن
prize ممتاز
prize جایزه
prize انعام
prize-giving مراسماعطایجایزه
prize poem شعری که جایزه برده است
brilliancy prize جایزه درخشندگی شطرنج
prize of war کشتیها یا کالاهای به غنیمت گرفته شده در بندر یا دریا درزمان جنگ
prize money پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
prize man جایزه بر
prize fighting زد و خورد
booby prize جایزه تسلی بخش
prize fellow شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
prize fighting درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
prize courts به دست امده عنوان غنیمت جنگی اعطا نمیشود
prize courts دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
nobel prize جایزه نوبل
prize ring گود مسابقه
prize ring محل مسابقه مشت زنی
prize-fighter بوکسور مشتزن
consolation prize جایزهی دلگرمی
to prize a ship کشتی رادردریابه غنیمت بردن
prize court شعبهای از دادگاه اداره نیروی دریایی که باامور....کاردارد
Nobel Prize جایزه نوبل
Ig Nobel Prize جایزه ایگ نوبل
Nobel Prize winner برنده جایزه نوبل
to fight out تاپایان کارچنگیدن
to fight out باجنگ خاتمه دادن
to fight ones way باجنگ یازور راه خودرابازکردن
fight مبارزه
fight جنگیدن
fight نزاع کردن
fight جنگ کردن
fight زدوخورد
fight جنگ
fight نبرد
fight پیکار
fight کارزار
to fight shy of دوری کردن از
to fight to a finish تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
to fight with the enemy همراه = با
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
He fight with his shadow. <proverb> او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
glove fight مشت بازی بادستکش
he has nostomach for the fight حال دعواندارد
chicken fight سد کردن پی در پی راه مدافع
cock fight جنگ خروسان
dog fight نبرد جنگندههای هوایی
fight the fire اتش خاموش کردن
fight the fire اتش نشاندن
fire fight مبادله اتش
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
he has nostomach for the fight سر دعوا ندارد
bloody fight جنگ سخت
sea fight جنگ دریای
sea fight جنگ کشتی ها
runing fight جنگ وگریز
running fight جنگ و گریز
bloody fight جنگ خونین
sham fight جنگ مشقی یا دروغی
they itch for a fight کرم جنگیدن دارند
They fight like cat and dog. مانند سگ و گربه به هم می پرند.
fight tooth and nail <idiom> باچنگ ودندان جنگیدن
fight tooth and nail <idiom> با چنگ و دندان جنگیدن
They fight like cat and dog . باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
they put up a good fight جنگ خوبی کردند
To be itching fo r a fight . To be on the war path. سر دعوا داشتن
Two dogs fight for a bone, and a third runs away w. <proverb> دو سگ بر سر استخوانى مى جنگند سومى آنرا بر مى دارد و مى برد .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com