Dictiornary-Farsi | problem child | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 184 (10 milliseconds)

English	Persian
problem child	کودک مشکل افرین
problem child	فرزند مسئله دار
problem child	فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد


Other Matches

problem	معما موضوع
problem	واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problem	زبان برنامه نویسی سطح بالا که امکان بیان مشکلات شخصی را به سادگی میدهد
problem	مساله
problem	یافتن پاسخ برای مشکلی
problem	یافتن علامت و روش رفع و تعمیر خطا یا مشکل
problem	سوالی که یافتن پاسخ آن مشکل باشد
problem	خرابی یا اشکال در سخت افزار یا نرم افزار
What's the problem?	مشکل کجاست؟
If this is your problem , it is no problem , it is no problem .	اگر گرفتاریت فقط اینست که اصلا" گرفتاری نیست
Is that enough to be a problem?	آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
problem	مشکل
problem	مسئله
No problem at all. It is quite all right .	مانعی ندارد
problem	چیستان
identification problem	مسئله شناسائی
identification problem	مسئله تعیین هویت
My only problem is money .	تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
Problem - solving .	گره گشایی ( رفع مشکل )
definition of a problem	تعریف یک برنامهThe
determinate problem	مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
problem program	برنامه مسئلهای
eight queens problem	مسئله هشت وزیر شطرنج
feeding problem	مشکل تغذیه
the heart of the problem	اصل مساله
problem analysis	تجزیه و تحلیل مسئله
problem behavior	رفتار مشکل افرین
problem plav	نمایشی که موضوع ان مسئلهای باشد
problem program	برنامهای که به هنگام قرارگرفتن واحد پردازش مرکزی در حالت مسئله اجرا میشودبرنامه مسئلهای
problem solving	حل مسئله
problem state	وضعیت مسئله
problem statement	حکم مسئلهای
solution of a problem	حل یک مسئله
solution to a problem	راه حل یک مسئله
problem identification	بازشناسی مشکل
problem identification	شناسایی مسئله
problem box	جعبه مساله
problem checklist	فهرست مشکلات
problem definition	تعریف مسئله
problem description	تشریح مسئله
problem description	شرح مسئله
problem file	پرونده مسئلهای
problem state	حالت مسئلهای
test problem	مسئله ازمابنده
domestic problem	مساله خانوادگی
check problem	مسئله ازمایشی
chess problem	مسئله شطرنج
chess problem	معما
A problem is a chance for you to do your best.	مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
problem-free <adj.>	بدون زحمت
problem-free <adj.>	بدون دردسر
benchmark problem	مسئله محک
benchmark problem	کار یا برنامه بررسی اعتبار کارایی سخت افزار یا نرم افزار
check problem	مسئله مقابلهای
problem oriented	مسئله گرا
to crack a problem	مسئله ای را حل کردن [ریاضی یا فیزیک]
problem-solving	مساله گشایی
child	بچه
child	parent
child	یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
child	ولد
only child	تک فرزند
child	ionship relat child parent
i would i were a child	ای کاش بچه بودم
with child	ابستن حامله
child	فرزند
with child <idiom>	حامله شدن
child	کودک
from a child	ازهنگام بچگی
child	طفل
to get with child	ابستن کردن
the child is a wonder	این بچه عجوبه ایست
he is my only child	فرزند یگانه من است
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
problem oriented language	زبان مسئله گرا
More money is not the answer to this problem.	پول بیشتر حل این مسئله نیست.
We are confronting a difficult problem.	با مسأله مشکلی روبرو هستیم
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
problem oriented language	زبان باگرایش مسئله
on line problem solving	حل مسئله بطور درون خطی
mooney problem checklist	مشکل سنج مونی
mind body problem	مساله تن و روان
It is an extremely complicated problem.	مسأله بسیار پیچیده ایست
wolf child	کودک گرگ پرورده
to i. a child with vaccine	ابله بچه ایی را کوبیدن
to vaccinate a child	ابله بچهای را کوبیدن
to beat a child	کتک زدن بچه
you will spoil the child	بچه را فاسد خواهیدکرد
child's play	بازی کودکان
To spoil child .	بچه یی را لوس کردن
to tuck in a child	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
Could we have a plate for the child?	آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
I asked for the child.	من یک برای بچه سفارش دادم.
poor child	بیچاره بچه
Ask the truth from the child . <proverb>	یرف راست را از بچه بپرس.
The child is going to go to bed.	بچه دارد می رود بخواب
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
child's play	بچه بازی
Watch the child !	مواظب بچه باش !
child's play	هر کار بسیار آسان
child prodigy	بچهبا استعداد
latchkey child	[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
love child	حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
child program	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry	روانپزشکی کودک
child psychology	روانشناسی کودک
child study	کودک پژوهی
child window	پنجرهای در پنجره اصلی
child window	پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
elf child	بچه عوضی
elf child	بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
child law	حقوق کودک
feral child	کودک وحشی
foster child	فرزند خوانده
god child	بچه تعمیدی
child process	تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child of the second bed	بچه زن دوم
an abortive child	بچه سقط شده
an abortive child	فگانه
backward child	کودک عقب مانده
big with child	ابستن
big with child	حامله
child abuse	بهره کشی از کودک
child adoption	فرزند خواندگی
child centered	کودک محور
child custody	حضانت
child development	رشد کودک
child in the womp	حمل
unborn child	حمل
god child	فرزندتعمیدی
the losser of a child	فقدان یا داغ فرزند
rejected child	کودک مطرود
natural child	بچه نامشروع
lost child	طفل لقیط
adopted child	فرزند خوانده
natural child	طفل حرامزاده
latchkey child	[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
nurse child	فرزند خوانده
nurse child	فرزند رضائی
in child birth	درحال زایمان
she has brone a child	ان زن بچه زائیده است
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child	جنبش بچه رادرشکم حس میکند
grand child	نوه
illegitimate child	طفل نامشروع
gutter child	بچه موچه گرد
he treated me as a child	بامن مانند بچه رفتارکرد
The real problem is not whether machines think but whether men do.	مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
one's biggest worry [problem number one]	بزرگترین نگرانی
This would provide an obvious solution [to the problem] .	این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
child guidance clinic	درمانگاه راهنمایی کودک
child death rate	نرخ مرگ و میر کودکان
parent child relationship	رابطه پدر و پسر
to tuck up a child [British E]	پتوی روی بچه را درست کردن [که سرما نخورد]
to kiss away a child's tears	بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
to i. obedience intoa child	فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
child labor laws	قوانین کار کودکان
child labour legislation	قانون مربوط به کارخردسالان
child langmuir equation	معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
Dont spoil the child .	بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
female slave with a child	master her from child witha
child rearing practices	شیوههای پرورش کودک
She pressed the child to her side.	بچه را به خودش چسباند
female slave with a child	ام ولد
The child is beginning to talk.	بچه دارد زبان باز می کند
To adopt a child ( an infant ) .	کودکی را بفرزندی قبول کردن
You are stll a child in her eyes.	به چشم اوهنوز یک بچه هستی
The child fell off the balcony.	بچه از ایوان پرت شد
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.	زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
blood money of an unborn child	غره
blood money of an unborn child	دیه جنین
putative father of an illegitimate child	پدر مفروض فرزندی نامشروع
He beats his own child to frighten his neighbour. <proverb>	بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
the child belongs to the marriage bed	الولد الفراش
The child [kid,baby] has taken after her mother.	بچه به مادرش رفته.
The child of ones old age is a bell hung from ones. <proverb>	بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.	مانند هر کودک، او [زن] وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.	حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.	مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
To umravel a complication . to unlock adoor . to resolve ( untangle )a knotty problem.	گره از مشکلی باز کردن ( گشودن )
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.	عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.