English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
pull up stakes <idiom> کوچ کردن
Other Matches
stakes قائم کردن
stakes دستک
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes محکم کردن
stakes بچوب یا بمیخ بستن
stakes شرط بندی مسابقه با پول روی میزدر قمار
stakes شرط
stakes گرو
stakes ستون چوبی یا سنگی تزئینی میخ چوبی
stakes تیرک
stakes میله چوبی
stakes میخ چوبی
sweep stakes شرط بندی اسب دوانی
messenger stakes مسابقه یک مایلی اسبهای 3ساله
safety stakes دستکهای تامین
mother goose stakes مسابقه کره مادیانهای سه ساله
pull down کاستن
pull off باوجود مشکلات بکارخود ادامه دادن
pull it out پیروزی در واپسین لحظات
to pull together باتفاق زیستن
pull down دریافت کردن
to pull together با هم کارکردن
pull down پایین اوردن تخفیف دادن
pull down خراب کردن
pull away عقب نشینی کردن
pull (something) off <idiom> باانجام رساندن کامل کارها
to pull down ارزان کردن
pull away کنار گرفتن
pull off مقاومت کردن
Pull yourself together. حواست را جمع کن
pull off نیروی کشش برقی
pull over اتوموبیل را بکنار جاده راندن کنار زدن
pull over پیراهن کش ورزش
to pull out از واگن خانه یا ایستگاه بیرون امدن
pull up to با چیزی برابر شدن
pull up with به چیزی رسیدن
pull up with با چیزی برابر شدن
to pull off بردن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
to pull off برداشتن
to pull in داخل واگن خانه شدن
to pull down خراب کردن بی بنیه کردن
to pull down ویران کردن
to have the pull of برتری داشتن بر
to have the pull of اعمال نفوذکردن بر
to pull اغراق گفتن
pull up اتصال یا برقراری ارتباط با یک سطح ولتاژ
pull up کاستن سرعت اسب
pull over عرق گیر
pull over ژاکت
to pull through رها شدن
to pull through جنس
pull through در تنگنا کمک یافتن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
pull through در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
to pull in دست از کار یا رویه خودکشیدن
pull together همکاری کردن
pull up جلوگیری کردن
pull up جلو افتادن رسیدن
pull up صعود
pull up بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
to pull افسانه جعل کردن
pull-in توقیف کردن
pull برتری جزئی و مختصر
pull up توقف کردن [اتومبیل]
pull-out خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull-out بیرون امدن
pull-out عازم شدن
pull-out ترک کردن
pull out بیرون امدن
pull بازیابی داده از پشته
pull out عازم شدن
pull POP
pull in توقیف کردن
pull out ترک کردن
to pull through موفق شدن
pull up to به چیزی رسیدن
pull-in متوقف شدن
pull ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull بیرون کشیدن بازیگر
pull 1 way give
to pull through به هدف خود رسیدن
to pull through کامیاب شدن
pull in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull over <idiom> متوقف کردن ماشین گوشه جاده
pull out خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull کشش
pull in متوقف شدن
pull-in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull بطرف خود کشیدن کشش
pull چیدن
pull کشیدن
pull through <idiom> بهبود یافتن
pull کندن پشم کندن از
pull کشیدن دندان
to pull on one's stockings چوراب بپاکشیدن
to pull strings از رابطه ها برای پارتی بازی استفاده کردن
to pull down a building متلاشی کردن ساختمانی
to pull any one's sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
to pull any one's sleeve استین کسیرا کشیدن
to pull any one's ear کوش کسیرا کشیدن
to pull any one's ear کسیراگوشمالی دادن
to pull at a pipe با کوشش اب از لولهای کشیدن
to pull caps نزاع کردن
to pull caps هایهو برپا کردن
pull the plug <idiom> افشاء راز کسی
to pull round بهبودی یافتن
to pull any one's leg کسیرا دست انداختن یا گول زدن
to pull on one's stockings جوراب پا کردن
to pull any one by the sleeve استین کسیرا کشیدن
to pull down a building خراب کردن ساختمانی
to pull up by the roots از بیخ دراوردن
to pull up by the roots بیخ کن کردن
pull the rug out from under <idiom> بهم ریختن نقشه شخصی
pull handle دستهکشش
pull rod میلهکشش
pull the plug <idiom> شغل مناسب
To pull the trigger . ما شه تفنگ را کشیدن
She wI'll survive . She wI'll pull through. زنده خواهد ماند
pull a fast one <idiom> تقلب کردن
pull strings <idiom> رشوه دادن
pull rank <idiom> تحت تفثیر قراردادن
pull one's socks up <idiom> پیشنهاد عالی دادن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
pull someone's leg <idiom> سربه سرکذاشتن
to pull up by the roots از ریشه دراوردن
to pull up by the roots ریشه کن کردن
to pull short یک مرتبه جلوگیری کردن
to pull the strings دیگران را الت قراردادن
to pull the strings گربه رقصاندن
to pull the wires گربه رقصانی کردن
to pull the wires تحریکات کردن
to pull the wires سیمهای عروسک خیمه شب بازی رادردست داشتن
to pull to pieces از هم سوا کردن
to pull to pieces از هم جداکردن
to pull to pieces خرد کردن
to pull to pieces عیب جویی کردن از
pull strap نوارکشش
to pull up a plant گیاهی را ازریشه دراوردن
pull ahead جلو زدن [در رانندگی]
pull out of a hat <idiom> اختراع کردن
pull back مانع
drawbar pull فشار وارد به بازوی اتصال یابازوی کشش
give a pull at کشیدن
hamstring pull کشیدگی عضله پشت ران
pull gear چرخ دنده بالابر
hydrostatic pull کشش ایستابی
leg pull دست اندازی
long pull اضافه پیمانهای که درنوشابه خانه ها برای جلب مشتریان میدهند
mzgnetic pull کشش مغناطیسی
pull a face ادا در اوردن
leg pull گول زنی
pull a horse دهنه اسب را کشیدن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
pull bread مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
pull by the leg دست انداختن
pull device ماسوره کشش مین
dead pull کوشش بیهوده
pull-outs خارج شدن موج سوار ازموج با کندکردن تخته
pull-outs بیرون امدن
pull back بازداشت
pull back چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull back فنر
pull-back مانع
pull-back بازداشت
pull-back چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-back فنر
pull-backs مانع
pull-backs بازداشت
pull-backs چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-backs فنر
pull-ins متوقف شدن
pull-ins توقیف کردن
pull-outs ترک کردن
pull-outs عازم شدن
pull device عامل کششی
pull down menu فهرستی که میتواند توسط تیک کردن اشاره گر ماوس بر روی عنوان ان و یا توسط فشردن دکمه صفحه کلیدنمایش داده
pull down menu شود
to pull a result نتیجه گرفتن
to pull a proof نمونه دراوردن باماشین فشاردستی که ...سوی خودبکشند
pull round رفع نقاهت کردن
pull round بهبودی یافتن
pull shot ضربه با اوردن پای عقب جلومیله و حرکت افقی چوب کریکت
pull the bell زنگ را بزنید
pull the bell ریسمان زنگ رابکشید
pull to pieces خرد کردن
pull to pieces سخت انتقاد کردن
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
push pull وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در انها دردوجهت متضاد جریان یابد
pull-ins نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull the pace جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
to pull a horse توی دهن اسب زدن
to pull any one by the sleeve کسیرا متوجه سخن خود کردن
pull out quote عبارت استخراج شده
to pull any one across a river کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
pull oneself together خود را جمع کردن
pull instruction دستورالعمل بازیابی
to pull a proof نمونه چاپی دراوردن
pull release عامل قطع کشش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com