English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (8 milliseconds)
English Persian
quick asset دارائی نقدی
Other Matches
asset چیز با ارزش و مفید
asset مال
asset دارائی
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
asset دارایی
asset سرمایه
asset ممرعایدی
earning asset دارائی ایجادکننده درامد
earning asset دارائی سوداور
current asset دارایی جاری
circulating asset دارایی جاری
circulating asset دارایی در گردش
family asset دارائی خانوادگی
fixed asset دارائی ثابت
national asset دارائی ملی
working asset سرمایه کار
working asset سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
legal asset دارائی قانونی
net asset دارائی خالص
net asset value ارزش دارائی خالص
capital asset علامت تجارتی
capital asset سرمایه ثابت
capital asset دارائی سرمایهای
heritage asset میراث با ارزش
heritage asset میراث تاریخی
asset ownership مالکیت دارائی
bank asset دارائی بانک
current asset cycle زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
to the quick ازته
quick چابک
quick en روح بخشیدن
quick فرز
quick en تندشدن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en جان دادن
quick en تندکردن
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
to the quick زیادازته
quick تند و سریع
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick تند
quick زنده
quick چست
to the quick بی نهایت سراسر
quick جلد سریع
to the quick کاملا
quick sand ماسه روان
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick set گرفتن فوری بتن
quick lime اهک زنده
quick in action جلد
quick recovery بهبود سریع
quick recovery رونق سریع
quick in action چابک
quick in action فرز
quick growth تندرویی
quick march راهپیمایی تند
quick march گام برداری تند
quick march مارش تند
quick march قدم رو
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick sight تیزبینی
quick sight بینایی تیز
quick sighted تیزبین
quick sighted زیرک
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick wit هوش زیاد
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick witted تیز هوش
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
super quick فوق انی
super quick ماسوره فوق انی
the quick and the dead زندگان ومردگان
quick fix راهحلسریعونهدائم
quick eye چشم تیز [تیزبین]
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
quick silver سیماب
quick silver جیوه
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step گام تند
quick step قدم تند
quick temper تندی
quick temper تندخویی
quick temper تیزمزاجی
quick tempered تند مزاج
quick growth رشدسریع
double quick قدم تند
quick gravel ریگ روان
quick gravel دزدریگ
quick access با دست یابی تند
quick action عمل انی ماسوره
quick action عمل ضربتی انی
quick assets موجودی نقدشو
quick basic کوئیک بیسیک
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
of quick wist زودفهم
of quick wist زیرک
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession تندپشت سرهم
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick fire تیر سریع
quick ening زنده کننده
quick ening احیاکننده
quick fading زودگذر
quick fading بی دوام
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire نواخت تند
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick eyed تیزچشم
quick ening مهیج
quick ening نیروبخش
quick ear گوش تیز
quick eared تیزگوش
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick format دستوری
quick eared تیزشنو
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick release system جداکنندهدستگاه
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
quick flashing light چشمک زن تند
quick setting cement سیمان زودگیر
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick break switch کلید قطع سریع
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick setting cement سیمان تند گیر
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
quick make and break switch کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com