English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 169 (8 milliseconds)
English Persian
quick freeze بسرعت سرد کردن
Other Matches
freeze یخ بستن
to freeze احساس سردی کردن
to freeze out ازکاروکسب انداختن
to freeze از سرما یخ زدن
freeze out <idiom>
freeze-up یخزدگیرودخانه
freeze-up ماشین
freeze حفظ توپ
freeze محدودیت عدم امکان تغییر
freeze منجمد شدن
freeze بی اندازه سردکردن
freeze فلج کردن فلج شدن
freeze ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
freeze یخ زدگی
freeze افسردگی
freeze مسدود کردن
freeze ثابت نگاه داشتن
freeze-up لولهوغیره
deep freeze بستناکگر
deep freeze انبار کردن
deep freeze فریزر
price freeze تثبیت قیمت ها
deep freeze بستناک کردن
freeze-frames قاب ایستا
freeze-frames قاب ایستایی
freeze-frame قاب ایستا
freeze-frame قاب ایستایی
deep freeze تعلیق
deep freeze به سرعت منجمدکردن
deep-freeze فریزر [غذا و آشپزخانه]
to freeze ones blood خون در رگ کسی افسرده
to freeze ones blood کسیرازهره ترک کردن
wage freeze انجماد دستمزد
wage freeze ثابت نگهداشتن دستمزد
anti-freeze ضد یخ
deep freeze فریزر صندوقی [غذا و آشپزخانه]
freeze-dried عملفریزوخشککردنغذا
anti-freeze آبگونهی ضد یخ
anti-freeze پاد یخ
freeze dry خشک کردن
freeze drying خشکاندن انجمادی
freeze space محوطه سردخانه
freeze space انبارسردخانه
deep freeze به بعد موکول کردن
anti freeze pump پمپ ضد یخ
anti freeze mixture مخلوط ضد یخ
quick فرز
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en تندشدن
to the quick بی نهایت سراسر
to the quick زیادازته
quick تند
to the quick ازته
quick جلد سریع
quick چست
quick en روح بخشیدن
quick en جان دادن
quick en تندکردن
to the quick کاملا
quick زنده
quick تند و سریع
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick چابک
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick step گام تند
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick step قدم تند
quick temper تندی
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick silver جیوه
quick silver سیماب
quick sighted زیرک
quick sighted تیزبین
quick sight بینایی تیز
quick set گرفتن فوری بتن
quick sight تیزبینی
quick temper تندخویی
quick temper تیزمزاجی
quick tempered تند مزاج
quick fix راهحلسریعونهدائم
quick eye چشم تیز [تیزبین]
the quick and the dead زندگان ومردگان
super quick ماسوره فوق انی
super quick فوق انی
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
quick witted تیز هوش
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick wit هوش زیاد
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
double-quick باقدم تند رفتن
quick sand ماسه روان
double quick باقدم تند رفتن
quick action عمل ضربتی انی
quick asset دارائی نقدی
quick assets موجودی نقدشو
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick basic کوئیک بیسیک
quick ear گوش تیز
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick ening نیروبخش
quick ening مهیج
quick action عمل انی ماسوره
quick access با دست یابی تند
double-quick قدم تند
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession تندپشت سرهم
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
of quick wist زیرک
of quick wist زودفهم
double quick قدم تند
quick gravel ریگ روان
quick gravel دزدریگ
quick ening زنده کننده
quick recovery بهبود سریع
quick growth تندرویی
quick in action جلد
quick in action چابک
quick in action فرز
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick lime اهک زنده
quick march راهپیمایی تند
quick march گام برداری تند
quick march مارش تند
quick march قدم رو
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick recovery رونق سریع
quick growth رشدسریع
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire تیر سریع
quick fading بی دوام
quick fading زودگذر
quick format دستوری
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick eyed تیزچشم
quick ening احیاکننده
quick fire نواخت تند
quick setting cement سیمان تند گیر
quick setting cement سیمان زودگیر
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick break switch کلید قطع سریع
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick release system جداکنندهدستگاه
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick flashing light چشمک زن تند
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
quick make and break switch کلید لحظهای
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com