English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 146 (2 milliseconds)
English Persian
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
Other Matches
can opener در قوطی باز کن
can-opener در قوطی باز کن
opener مفتاح
opener باز کننده
opener گشاینده
opener افتتاح کننده
opener باز کن
opener نخستین مسابقه از یک دورمسابقه
opener مسابقه نخست ازدو مسابقه متوالی
opener هر کدام از دو توپزن اول بازی کریکت
tin-opener درحلبییاقوطیبازکن
letter opener سرنامهبازکن
can opener [American] قوطی بازکن [آشپزی] [ابزارآلات]
bottle opener دربازکن
bottle-opener دربازکنبطری
tin opener درکنسروبازکن
can opener [American] دربازکن [آشپزی] [ابزارآلات]
eye-opener چیزشگفت اور ترس اور
eye opener چشم بازکن
eye opener چیزشگفت اور ترس اور
eye-opener چشم بازکن
tin opener [British] دربازکن [آشپزی] [ابزارآلات]
tin opener [British] قوطی بازکن [آشپزی] [ابزارآلات]
to the quick کاملا
to the quick بی نهایت سراسر
to the quick زیادازته
to the quick ازته
quick en جان دادن
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick en تندکردن
quick تند
quick چابک
quick تند و سریع
quick جلد سریع
quick en تندشدن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en روح بخشیدن
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick زنده
quick فرز
quick چست
quick sighted تیزبین
quick silver سیماب
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick silver جیوه
quick sighted زیرک
quick sight بینایی تیز
quick sight تیزبینی
quick march راهپیمایی تند
quick lime اهک زنده
quick march مارش تند
quick march قدم رو
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick eared تیزگوش
quick recovery رونق سریع
quick recovery بهبود سریع
quick sand ماسه روان
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick set گرفتن فوری بتن
quick march گام برداری تند
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick witted تیز هوش
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
super quick فوق انی
super quick ماسوره فوق انی
the quick and the dead زندگان ومردگان
quick temper تندی
quick fix راهحلسریعونهدائم
quick eye چشم تیز [تیزبین]
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick wit هوش زیاد
quick step گام تند
quick step قدم تند
quick temper تندخویی
quick temper تیزمزاجی
quick tempered تند مزاج
quick time سر قدم بلند
quick time قدم تندرو
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
double quick قدم تند
quick gravel دزدریگ
quick access با دست یابی تند
quick action عمل ضربتی انی
quick asset دارائی نقدی
quick assets موجودی نقدشو
quick basic کوئیک بیسیک
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick action عمل انی ماسوره
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick gravel ریگ روان
of quick wist زودفهم
of quick wist زیرک
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession تندپشت سرهم
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear گوش تیز
quick fire نواخت تند
quick in action چابک
quick in action جلد
quick growth تندرویی
quick growth رشدسریع
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick fire تیر سریع
quick fading بی دوام
quick eared تیزشنو
quick ening نیروبخش
quick ening مهیج
quick ening زنده کننده
quick ening احیاکننده
quick eyed تیزچشم
quick in action فرز
quick fading زودگذر
quick format دستوری
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
quick flashing light چشمک زن تند
quick break switch کلید قطع سریع
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick setting cement سیمان تند گیر
quick setting cement سیمان زودگیر
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick release system جداکنندهدستگاه
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
quick make and break switch کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com