English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 173 (9 milliseconds)
English Persian
quick tempered تند مزاج
Other Matches
He is I'll - tempered ( bad - tempered ) , but is quite big - hearted . بد اخلاق است ولی ضمنا" خیلی لوطی است ( دست ودل باز و با صدق وصفا )
tempered خمیر کردن
tempered مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
tempered سخت کردن
tempered درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered حالت بهبود
even-tempered آرام
even-tempered متعادل
even-tempered متین
even-tempered هموارخوی
tempered ترکردن
tempered غضب
tempered درست ساختن درست خمیر کردن
tempered اب دادن
tempered معتدل کردن میزان کردن
tempered ملایم کردن
tempered مخلوط کردن مزاج
tempered حالت
tempered خو
tempered خلق
tempered قلق خشم
ill tempered بدخو
ill tempered بد خلق
To be hot tempered. آتشی(مزاج) بودن
tempered martensite ماتنسیت بازپخت شده
good tempered دیر غضب خوش اخلاق
good tempered ملایم
short tempered از جا در رفته
short tempered عصبانی
tempered steel فولادی که درگرما عمل اورده شده باشد
tempered steel فولاد ابداده
tempered glass شیشه ابداده
sweet tempered خوش خلق
sweet tempered خوشخو
short tempered زودرنج
good tempered خوش خلق
ill-tempered بدخلق
short-tempered کم حوصله
good-tempered ملایم
good-tempered دیرغضب
bad tempered بدخو
bad-tempered بدخو
bad-tempered تندخو
bad tempered تندخو
To be short tempered with someone. با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
short-tempered تندخو
good-tempered خوش خو
quenched and tempered condition حالت ترساندن و سخت گردانی
quenched and tempered steel فولادترسانده و بهساخته
quenched and tempered steel فولاد بهساخته
quick en تندکردن
quick en جان دادن
to the quick بی نهایت سراسر
quick en روح بخشیدن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
quick en تندشدن
quick out نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick تند
quick چست
quick تند و سریع
to the quick کاملا
quick جلد سریع
to the quick زیادازته
quick زنده
to the quick ازته
quick فرز
quick چابک
quick سریع یا بدون اتلاف زمان
quick sighted زیرک
quick silver سیماب
quick march گام برداری تند
quick march قدم رو
quick march راهپیمایی تند
quick silver جیوه
quick silver طبع سیمابی جیوه زدن به
quick sighted تیزبین
quick sight بینایی تیز
quick match فتیله توپ یا ترقه
quick march مارش تند
quick opener بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick recovery رونق سریع
quick recovery بهبود سریع
quick sand ماسه روان
quick scented دارای شامه تیزیاتند
quick set گرفتن فوری بتن
quick sight تیزبینی
quick step گام تند
quick fix راهحلسریعونهدائم
quick stage ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
super quick ماسوره فوق انی
the quick and the dead زندگان ومردگان
she is quick with child جنبش بچه رادرشکم حس میکند
quick witted تیز هوش
quick wit تیزهوشی هوش تیز
quick wit هوش زیاد
quick time قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time قدم تندرو
quick time سر قدم بلند
quick temper تیزمزاجی
quick temper تندخویی
quick temper تندی
super quick فوق انی
quick step قدم تند
quick eye چشم تیز [تیزبین]
quick lime اهک زنده
double quick قدم تند
quick access با دست یابی تند
quick action عمل انی ماسوره
quick action عمل ضربتی انی
quick asset دارائی نقدی
quick assets موجودی نقدشو
quick basic کوئیک بیسیک
quick change بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay بتن زنده
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear گوش تیز
quick gravel دزدریگ
quick gravel ریگ روان
double quick باقدم تند رفتن
double-quick قدم تند
double-quick باقدم تند رفتن
in quick succession تندپشت سرهم
kiss me quick زلف
kiss me quick طره
kiss me quick یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground زمین سست
of a quick temper تند
of a quick temper تیزمزاج
of quick wist زیرک
of quick wist زودفهم
quick eared تیزگوش
quick eared تیزشنو
quick fire نواخت تند
i ran as quick as i could هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
quick in action فرز
quick in action چابک
quick firer تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick in action جلد
quick format دستوری
quick format که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick freeze بسرعت سرد کردن
quick growth تندرویی
quick fire تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick fire تیر سریع
quick fading بی دوام
quick ening نیروبخش
quick ening مهیج
quick ening زنده کننده
quick ening احیاکننده
quick growth رشدسریع
quick eyed تیزچشم
quick fuse ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick fading زودگذر
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
He was too quick for her and jinked away every time. او [مرد] برای او [زن] خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او [زن] در می رفت.
a quick word of advice یک راهنمایی کوچک
quick release system جداکنندهدستگاه
quick break fuse فیوز قطع سریع
quick change gearbox جعبه دنده نورتون
quick access memory حافظه دستیابی سریع
quick setting cement سیمان تند گیر
quick setting cement سیمان زودگیر
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick flashing light چشمک زن تند
quick break switch کلید قطع سریع
quick make and break switch کلید قطع ووصل سریع
quick make and break switch کلید لحظهای
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
interrupted quick flashing light چشمک زن تند مقطع
otis quick scoring mental ability test آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com