English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English Persian
reading start شروعخواندن
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
reading مطالعه
reading تفسیر
reading نظریه شور
reading یادداشت مربوط به اعداد یا درجه ها , به ویژه درجههای یک اندازه
first reading طرح نخستین لایحه قانونی درمجلس
reading قرائت
reading خواندن
reading استنباط
silent reading بیصدا خوانی
reading disability ناتوانی در خواندن
first reading of a bill شوراول لایحه
reading habit عادت خواندن
reading wand دستگاهی که نشان ها و کدهارا به صورت نوری درک میکند
reading station ایستگاه خواندن
reading span فراخنای خواندن
hand reading کف بینی
reading speed سرعت خواندن
reading age سن خواندن
reading desk بعدا پرسیده شود
mind reading فکرخوانی
map reading نقشه خوانی کردن
reading rate سرعت خواندن
map reading نقشه خوانی
reading quotient بهر خواندن
oral reading بلندخوانی
parallel reading خواندن موازی
when reading a book در حال خواندن کتابی
mind reading کشف افکار دیگران
direct reading قرائت مستقیم
reading room خوانشگاه
lip reading لب خوانی
lip-reading لب خوانی
reading rooms خوانشگاه
reading readiness امادگی خواندن
reading rooms اتاق قرائت
reading mirror آینهمخصوصخواندن
thought reading اندیشه خوانی
reading lamp چراغمطالعه
reading room قرائت خانه
She was reading the book to herself. کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
reading room اتاق قرائت
Proof – reading. غلط گیری (تصحیح مطا لب چاپی وغیره )
sight-reading فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
mirror reading وارونه خوانی
sight-reading بدون امادگی قبلی اجراکردن
sight-reading بدون مطالعه قبلی خواندن
reading rooms قرائت خانه
direct reading instrument دستگاه مستقیم خوانی
light-reading scale نورخواندنصفحه
I stayed up reading until midnight. تا نصف شب بیدارماندم ومطالعه کردم
direct reading galvanometer گالوانومتر بی تبدیل
direct reading dial درجه بندی برای قرائت مستقیم
mirror writing shadow reading کامپیوتر میزبان با دو دیسک فیزیکی برای بالا بردن سرعت دسترسی
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
monroe diagnostic reading test ازمون تشخیص خواندن مونرو
gray oral reading test ازمون بلند خوانی گری
at the start در اغاز کار
at the start در ابتدا
start up راه اندازی
start up رخ دادن
start up از جا پریدن
to start with اولا
start out قصد کردن
start out اقدام کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start doing something کاریرا اغازکردن
to start with اصلا
to start with در ابتدا
to start up پیش امدن
to start up رخ دادن
to start up از جا پریدن
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start doing something دست بکاری زدن
start off شروع کردن شروع شدن
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
get the start of سبقت جستن بر
start آغاز [ابتدا] [شروع]
to start شروع کردن به دویدن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
start in <idiom> شروع کار
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
backstroke start شروعشنابهپشت
To start the engine. موتور راراه انداختن
to start with difficulty به سختی روشن شدن
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
to start a motor موتوری را بکار انداختن
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
kick-start هندلموتور
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
start wall دیوارهشروع
start switch دکمهشروعبهکار
start line خطشروع
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
rummy start رویداد شگفت انگیز
soft start اغاز نرم
soft start راه اندازی نرم
standing start استارت ایستاده
start bit ذرهء اغاز نما
start bit بیت اغازنما
start bit بیت شروع
start bit بیت اغاز
start button تکمه استارت
start button تکمه راه اندازی
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start key کلید شروع
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
false start استارت کاذب
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start اغاز نادرست خطا در شروع
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start دوباره روشن کردن
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start شروع سرد
cold start boot cold
crouch start استارت نشسته
sprint start استارت نشسته
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
start up disk دیسک راه اندازی
start up control کنترل اغازی
start element عنصر شروع
start up screen صفحه اغازگر
to start on a journey عازم سفری شدن
to start on a journey رهسپارسفر شدن
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
start signal علامت شروع
warm start شروع گرم
head start فرجه
start of message اغاز پیام
head start فرصت برتری
start of taxt اغاز متن
start up disk دیسک اغازگر
head start ارفاق
start of taxt شروع متن
start on the journey عازم سفر شدن
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to make an early start زود حرکت کردن
to make an early start زودرهسپار شدن
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
pattern start key کلیدشروعبافت
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
start stop system سیستم قطع و وصلی
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com