Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
ready solubility in water
امادگی برای زودحل شدن دراب
Other Matches
solubility
انحلال پذیری
solubility
قابلیت انحلال
solubility
حل شدنی
solubility
قابلیت حل
relative solubility
انحلالپذیری نسبی
solubility product constant
ثابت حاصلضرب انحلال
solubility product constant
ثابت حاصلضرب انحلال پذیری
get ready
حاضر شدن
ready for use
اماده مصرف
ready
اماده کردن
ready
مهیا کردن حاضر کردن
ready for use
اماده بهره برداری
ready
اماده
Since you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
As you are not ready ...
چونکه هنوز آماده نیستی...
ready
که منتظر است تا قابل استفاده شود
ready
مناسب برای استفاده از یا فروش .
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
ready
قبضه حاضر
ready
حاضر به کار
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
get ready
<idiom>
آماده شدن از
get ready
اماده شدن حاضر کردن
ready use
اماده مصرف
Are you ready to go?
حاضرید برویم ؟
get ready
اماده کردن
ready use
دم دستی
get ready
حاضر کردن یا شدن
ready
خط وط ارتباطی یا وسایلی که منتظر دستیابی داده است
ready made
اماده
I am ready to compromise.
کارها روبراه است
I am always ready to help my friends.
همیشه حاضرم بدوستانم کمک کنم
ready money
پول موجود
ready money
پول نقد
ready position
حالت حاضر به تیر
ready line
صف پشت خط اتش
ready line
خط انتظار
ready wit
حاضر جوابی
ready witted
تیز هوش
ready witted
بافراست
ready to die
اماده برای مرگ
ready to die
اماده مردن
ready position
حاضربه تیراندازی
Please have my bill ready.
لطفا صورتحسابم را آماده کنید.
ready position
وضعیت حاضربه حرکت هلیکوپتر
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ready reservist
جزو احتیاط اماده به خدمت
ready room
اطاق توجیه
ready service
اماده به کار
ready money
پول فراهم شده
rough and ready
<idiom>
زبروخشن ولی موثر
combat ready
دارای امادگی رزمی
combat ready
اماده به رزم
ready reckoner
کتابچه یاجدولی که حسابهای عمل شده واماده دران موجوداست
ready service
اماده به استفاده فوری
ready-made
اماده
He has a ready pen.
قلم شیوا وروانی دارد
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
ready for operation
اماده کار
what a ready welcome i found!
چه حسن استقبالی از من کردند !
ready acceptance
حسن قبول
he is ready at excuses
برای بهانه انگیزی
mission ready
اعلام امادگی هواپیما برای پرواز
mission ready
هواپیمای اماده برای پرواز
mission ready
اماده پرواز
not operationally ready
از کار افتاده
not operationally ready
غیر اماده ازنظر عملیاتی
operationally ready
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به عملیات
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
ready for assembly
اماده جهت نصب
ready cap
حالت انتظار هواپیمای جنگنده برای پرواز
rough and ready
خشن
rough and ready
سریع العمل
he is ready at excuses
اماده است
ready for duty
اماده خدمت
dinner is ready
ناهاراماده
dinner is ready
است
ready for duty
اماده انجام وفیفه
ready for duty
اماده کار
make ready
اماده کردن
make ready
حاضر شدن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
camera ready copy
کپی اماده تکثیر
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
to stand ready to
[+ verb]
آماده بودن برای
heat ready indicator
چراغتعینگرما
Cash . Ready money .
وجه نقد
to give a ready consent
بی درنگ رضایت دادن
to give a ready consent
زود
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to give a ready consent
رضایت دادن
ready mixed paints
رنگهای مخلوط اماده
ready-mix truck
کامیون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
ready mixed concrete
بتن اماده
ready-mix truck
تراک میکسر
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
ready-mix truck
کامیون بتون مخلوط کن
[ساخت و ساختمان]
[حمل و نقل]
data terminal ready
امادگی ترمینال داده
to stand ready for
[+ noun]
آماده بودن برای
data set ready
امادگی مجموعه داده ها
ready to pay at any moment
دست به کیسه
ready for cinnection to the mains
اماده جهت اتصال به شبکه
army ready material program
برنامه بهبود امادگی رزمی اماد
by water
از راه رودخانه
by water
از راه دریا
mean water
میان اب
water way
مسیل
water way
ابراهه
first water
درجه اول
first water
بالاترین مقام
water way
راه ابی
on the water
در کشتی
water still
دستگاه تقطیر اب
of the first water
بهترین
f.water
عرق رازیانه
by water
با کشتی
above water
<adj.>
شناور
above water
<adj.>
روی آب
to water
آب دادن
to p something with water
اب روی چیزی پاشیدن چیزیراخیس کردن
water
آب
water
اب دادن
water
مایع
to water
آب ریختن
to water something
آب دادن
[گیاه]
water
اب
water
ابگونه
water
پیشاب
to keep ones he above water
از زیر بدهی بیرون آمدن
She let the water out .
آب را ول کرد
water course
مجرای اب
water course
حق الشرب
water course
حق المجری
water down
<idiom>
ضعیف شدن
water fowl
مرغ ابی
water fowl
پرنده ابی
water lily
نیلوفر ابی
water level
تراز اب
water level
سطح اب
water jump
مانع ابی
water jump
چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
water level
سطح کوچکی برای کنتل جهت حرکت روی لب
underground water
اب درون زمین
to splash into water
به اب زدن
water line
خط ابخور ناو
water logging
ابسیری
water guage
فشار سنج اب
water filter
صافی اب
water loss
ابکاهی
water melon
هندوانه
water fast
پارچه شورنرو
water front
جبهه رطوبتی
to soften a water
سبک ترکردن یاشیرین کردن اب
water jacket
صندوق اب
water hyacinth
سنبل ابی
water hammer
ضربت قوچ
water hardening
سختگردانی با اب
water hazard
مانع ابی در مسیر گوی گلف
water hole
چاله اب
water heater
فرف ابگرم کن
water hole
سوراخ یا شکاف طبیعی رودخانه خشک شده که مقداری اب دران باشد
to keep ones head above water
خود را از بار بدهی رها کردن
water displacement
زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
to sniff up water
اب رابه بینی کشیدن
water hammer
ضربت قوج
water hyacinth
وردالنیل
water jacket
ابدان
water gas
گاز اب
water injection
پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
water gauge
اندازه اب نما
water gauge
اب پیم
water glass
شیشه محلول
water glass
اب شیشه
water glass
لیوان اب
water glass
شیشه مایع
water heater
ابگرم کن
water cure
اب درمان
water car
ارابه اب فروشان
water canteen
قمقمه
water buffalo
گاو میش اهلی شده اسیایی
water boy
سقا
water bonded
اب بند شده
water bed
تشک ابی
water boy
بچه سقا
water bed
تشک لاستیکی که درون انرا پراز اب می کنند
water bearer
ریزنده اب ابریز
water bearer
ساکب الماء
water bearer
دلو
water car
ارابه اب پاش
water carriage
حمل از راه اب
water carrier
دلو
water cress
شاهی اتی
water cooling
خنک کردن بااب
water cooling
خنک کنندگی اب
water content
درصد رطوبت
water container
فرف اب
water colour
نقاشی ابرنگی
water colour
رنگاب
water colour
ابرنگ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com