Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (9 milliseconds)
English
Persian
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
Other Matches
rent
کرایه کردن
rent
اجاره کردن
rent
کرایه
rent
اجاره
to rent out something
کرایه دادن چیزی
rent
اجاره بها
rent
استیجار
rent
کرایه اجاره کردن یا دادن
rent
مال الاجاره
rent
مال الاجاره منافع
rent
ان چه که به زمین به عنوان یکی ازعوامل تولید تعلق می گیرد
to rent out something
اجاره دادن چیزی
rent
اجاره دادن
specified rent
اجرت المسمی
i am behind in my rent
کرایه خانه ام عقب افتاده است
rack rent
اجازه گزاف بستن بر
rack rent
اجازه تمام سال
instalment of rent
اقساط مال الاجاره
life rent
اجاره به صورت عمری
assize rent
اجرت المسمی
back rent
کرایه عقب افتاده
quasi rent
شبه اجاره
Can I rent a flat?
آیا میتوانم یک آپارتمان اجاره کنم؟
Can I rent a bungalow?
آیا میتوانم یک خانه ویلایی اجاره کنم؟
arrears of rent
اجور معوقه
rent proper
اجرت المسمی
crop rent
اجاره محصول
implicit rent
سهم زمین از کل تولید
economic rent
اجاره اقتصادی
contratual rent
اجاره بهای مقطوع
cash rent
اجاره نقدی
back rent
پس کرایه
economic rent
بهره مالکانه
back rent
اجاره پس افتاده
assize rent
اجاره مسلم ومعین
explicit rent
اجاره داری کردن
dead rent
اجاره بهایی که در صورت عدم استفاده از عین مستاجره نیز باید پرداخت شود
explicit rent
اجاره بها
quit rent
اجرت المثل
My rent has been postponed.
اجاره ام عقب افتاده است
To let (rent out) a house.
خانه ای رااجاره دادن
tonnage rent
حق امتیازی که از مواداستخراجی معدن به نسبت هرتن وصول میشود
theory of rent
نظریه اجاره
to rack rent
حداکثر اجاره رابر ملکی بستن
rent free
بی اجاره
rent free
غیر ماجور
rent book
کتابچهایکهدرآنمبلغکرایهذکرشدهباشد
rent-free
غیر ماجور
ground rent
حق الارض
ground rent
اجاره عرصه
economic rent
بهره اقتصادی
rent-free
بی اجاره
Can I rent a holiday cottage?
آیا میتوانم یک ویلا اجاره کنم؟
pepper corn rent
اجاره فاهری
pepper corn rent
اجاره اعتباری
pepper corn rent
اجاره غیر واقعی
To rent(lease) a house.
خانه ای رااجاره کردن
My rent is 2000 tomanas per month.
اجاره خانه ام ماهی 2000 تومان است
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to strike into
اغازنهادن
to strike in
پامیان گذاردن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike in
دخالت کردن
to strike in
به اندرون زدن
strike out
از بازی خارج شدن
strike off
بی زحمت درست کردن
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
to go on strike
اعتصاب کردن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
strike out
باطل کردن
strike up
نواخته شدن
strike up
نواختن
strike below
بردن کالا به انبار
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
strike out
واردعمل شدن
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
they are on strike
اعتصاب کرده اند
to strike into
شروع کردن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike
ضربت زدن خوردن به
strike
چادر را از جا کندن
strike
ضربت
strike
ضربت زدن یورش
strike
حمله کردن
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
تک ناگهانی
strike
تصادم
strike
تک هوایی
strike
بخاطرخطورکردن
strike
سکه ضرب کردن
strike
اعتصاب کردن
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike
اعتصاب ضربه
strike
برخورد
strike
اعتصاب
strike
ضربه زدن
strike
زدن
strike
توپ زن بودن
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
first strike
اولین ضربه
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
go on strike
اعتصاب کردن
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
to strike root
برقرارشدن
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root
ریشه زدن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
hunger strike
اعتصاب غذا
to strike oil
بنفت رسیدن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
To strike a match.
کبریت زدن
strike-breaking
شکستناعتصاب
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
strike plate
صفحهتوپی
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike-breaker
اعتصاب شکن
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
to strike work
اعتصاب کردن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike with awe
هیبت زده کردن
to strike tens
اردو رابهم زدن
To cross out . To strike off.
خط زدن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
post strike
بعد از اجرای تک
post strike
بعد از تک هوایی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
stay in strike
اعتصاب
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
strike blind
با ضربه کور کردن
strike force
نیروی ضربتی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
nuclear strike
تک هستهای
nuclear strike
تک اتمی
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
general strike
اعتصاب عمومی
air strike
تک هوایی
air strike
حمله هوایی
strike a bargain
معامله کردن
fly strike
هجوم مگس
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
data strike
چاهک داده ها
strike joint
شکستگی طولی
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
to strike a light
کبریت زدن
to strike camp
اردورابهم زدن
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a blow for
سنگ
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike dumb
گنگ کردن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
ten strike
امر موفقیت امیز
strike oil
به نفت رسیدن
strike root
ریشه زدن
strike with terror
ترسیده
strike zone
منطقه خط سیر
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
strike with terror
وحشت زده
strike with a hammer
پتک زدن
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
strike root
ریشه کردن گرفتن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
to strike a match or light
کبریت زدن
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com