English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
reserve officer افسر وفیفه
reserve officer افسر احتیاط
Other Matches
with reserve بقید احتیاط
reserve نگهداشتن
reserve قید شرط
reserve مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserve کتمان حقیقت
reserve عضو علی البدل
reserve ذخیره کردن اختصاص دادن
I'd like to reserve ... می خواهم یک ... رزرو کنم؟
under reserve تحت تضمین
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
to have something in reserve چیزی درچنته داشتن
reserve پس نهاد
reserve کنار گذاشتن
reserve پس نهاد کردن
reserve نگه داشتن اختصاص دادن
reserve اندوختن اندوخته
reserve ذخیره
reserve احتیاط یدکی
reserve توداربودن
reserve مدارا
reserve از پیش حفظ کردن
reserve اندوخته
reserve احتیاط
reserve رزرو کردن
reserve ذخیره کردن
reserve price بهای قطعی
reserve mobilization بسیج نیروهای احتیاط
reserve fund وجوه اندوخته
reserve fund وجوه ذخیره
operational reserve احتیاط عملیاتی
reserve on board مدارک و اییننامههای طبقه بندی شده ناو
reserve price اخرین بها
stone reserve ذخیره سنگ
reserve mobilization بسیج احتیاطها
rolling reserve امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
rolling reserve اماد ذخیره غلطان
reserve stock موجودی ذخیره
reserve stock اماد ذخیره
reserve requirements ذخائر مورد نیاز
reserve requirement مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
reserve price قیمت پایه در حراج
reserve price قیمت نهایی بهای قطعی
reserve fund سرمایه احتیاطی
reserve force نیروی احتیاط
floating reserve احتیاط سیال
floating reserve نیروی ذخیره احتیاط متحرک
general reserve احتیاط عمومی
gold reserve اندوخته طلا
liability reserve ذخیره بدهیها
payment under reserve پرداخت تحت تضمین
operational reserve ذخیره عملیاتی
mobile reserve احتیاط متحرک
national reserve اندوختگاه ملی
national reserve پاستگاه ملی
nature reserve اندوختگاه طبیعی
ready reserve ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
reflex reserve پس مانده بازتاب
equipment reserve ذخیره تجهیزاتی
reserve factor نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
reserve echelon رده احتیاط
reserve curreny پول ذخیره
reserve curreny ارز ذخیره
reserve components قسمتهای احتیاط ارتش
reserve center مرکز اموزش احتیاط
reserve center مرکز احتیاط
reserve buoyancy جرم اضافی برای غوطه ورساختن کامل شناورها یابدنه هواپیمای دریایی
reserve buoyancy حجم بالاتر از خط ابخور ناو
reserve accumulator انباره کمکی
nature reserve اندوختگاه نیادی
central reserve سکوی میانی
battle reserve ذخیره جنگی
army reserve احتیاط نیروی زمینی
tactical reserve احتیاط تاکتیکی
tactical reserve نیروهای احتیاط تاکتیکی
battle reserve احتیاط جنگی
paper in reserve کاغذذخیرهای
capital reserve ذخیره سرمایه
army reserve قسمت احتیاط نیروی زمینی
Could you reserve a room for me? آیا میتوانید اتاقی برای من رزرو کنید؟
reserve price قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
I'd like to reserve a table for 5. میخواهم برای 5 نفر یک میز رزرو کنم.
reserve parachute چترذخیرهای
central reserve سکوی وسط
capital reserve اندوخته سرمایه
federal reserve system نظام فدرال رزرو
federal reserve system سیستمی که به موجب ان
federal reserve system سیستم ذخیره فدرال
federal reserve system ایالات متحده علیرغم تقسیم به ایالات مختلف دارای پشتوانه ارزی واحد است
reserve army of unemployed سپاه ذخیره بیکاران
reserve army of unemployed ارتش ذخیره بیکاران
army reserve command فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش
strict nature reserve اندوختگاه طبیعی بازداشته
fractional reserve banking بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
fractional reserve banking روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد
fuel reserve tank مخزن ذخیره سوخت
federal reserve bank بانک فدرال رزرو
industrial reserve army ارتش ذخیره صنعتی
auction sale without reserve فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
officer صاحب منصب
officer امین صلح
officer کارمند دولت
officer افسر
officer مامور متصدی
officer فرمان دادن
officer مامور کارمند اداری
officer مامور
officer عضو هیات رئیسه
officer متصدی ضابط عدلیه
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer's mess نهارخوری افسران
officer on duty افسر مداومت کار
officer on duty افسر مسئول
officer on duty افسرنگهبان ستاد
officer of the watch افسر نگهبان
property officer افسر اموال
officer of the guard افسر گارد احترام
officer of the deck افسر نگهبان عرشه ناو
police officer افسر پلیس
watch officer افسر نگهبان
personnel officer افسر اجودانی
peace officer ضابط صلحیه
peace officer امین صلح
undercover officer کارآگاه مخففی
personnel officer افسر پرسنل
divisional officer فرمانده یگان
officer's mess سالن غذاخوری افسران
undercover officer مامورتحقیق مخففی
personnel officer افسر رکن یکم
pilot officer ستوان دوم هوایی
property officer افسر ذیحساب اموال
purchasing officer مامور خرید
commissioned officer افسر
to salute an officer افسری را سلام دادن
surveying officer افسر بررسی کننده
surveying officer افسر تحقیق
supply officer افسر تدارکات
supplies officer مسئول مواد
senior officer افسر ارشد
senior officer ارشدترین افسران
service officer افسر ارشد نگهبان
spial officer افسر عملیات جاسوسی
staff officer افسر ستاد
spial officer افسرتجسس و اطلاعات
police officer افسر شهربانی
purchasing officer مسئول خرید
range officer افسر مسئول میدان تیر
press officer سخنگوییکارگانیاموسسه
range officer افسرتیر
regular officer افسر کادر
releasing officer افسر مسئول ترخیص کالاها افسر ترخیص کننده پرسنل
relieving officer مامور اعانه فقرا
safety officer افسر تامین یکان
first officer's seat صندلیخلباناول
returning officer سرپرست انتخابات برزن
police officer مامور پلیس
police officer پاسبان
subassembly officer افسر جزء
duty officer افسر نگهبان ستاد
customs officer مامور گمرک
custom's officer گمرکچی
control officer افسر کنترل ستون موتوری افسر کنترل کننده
contracting officer افسرپیمان
contracting officer افسر متصدی پیمان
consular officer مامور کنسولی
conciliation officer میانجی
customs officer گمرکچی
detail officer افسر مشاغل
detail officer افسر کارگزینی
divisional officer افسر قسمت
division officer فرمانده قسمت افسر رسته
division officer افسر قسمت
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
disbursing officer افسر پرداخت پول
disbursing officer افسر عامل
diplomatic officer مامور سیاسی
detail officer افسر مسئول گروه بیگاری
claims officer افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
cable officer افسر لنگر
air officer افسر هواپیمایی
commissioned officer افسرشاغل
commissioned officer افسر کادر
probation officer مامور نافر
non-commissioned officer درجه دار
non commissioned officer درجه دار
warrant officer افسریار
warrant officer ناوبانیار ستوانیار
warrant officer افسر یار
petty officer درجه دار
petty officer مهناوی
petty officer معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
air officer افسر هوایی
agent officer افسر عامل پرداخت
advance officer افسر جلودار ستون
active officer افسر کادر ثابت
active officer افسر کادر
accredited officer افسر خبرنگار خارجی
commanding officer افسر فرمانده
petty officer ناو استوار دوم
probation officer ماموری که متهم در طی دوران تعلیق اجرای مجازات باید تحت نظراو باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com