Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (16 milliseconds)
English
Persian
right-hand drive
اتومبیلهاییکهفرمانآنهادرسمتراستاست
Search result with all words
left hand drive
فرمان به سمت چپ
left-hand drive
فرمان به سمت چپ
four wheel drive
محرک چهار چرخ
four-wheel drive
محرک چهار چرخ
drive shaft
میل لنگ
drive shaft
میله محرک محور محرک
drive shaft
محور محرکه
drive shaft
محور رانش
drive shafts
میل لنگ
drive shafts
میله محرک محور محرک
drive shafts
محور محرکه
drive shafts
محور رانش
drive
راندن
drive
بردن
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
drive
تحریک کردن
drive
سواری کردن کوبیدن
drive
ولت محرک
drive
سائق
drive
رانندگی کردن
drive
راندن گرداندن گرداننده
drive
شفت
drive
دنده
drive
گریز پا به توپ
drive
فرار گل زن
drive
ضربه از پایین
drive
ضربه درایو
drive
سوارشدن و کنترل اتومبیل
drive
رانندگی ارابه مسابقهای
drive
راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drive
جلو بردن
drive
محرکه گیربکس
drive
فرمان
drive
رانش سواری دوندگی
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive
مکانیزمی که نوار مغناطیسی را روی نوکهای درایو منتقل میکند
drive
حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drive
وسیلهای که دیسک مغناطیسی را می چرخاند و محل نوک خواندن / نوشتن را کنترل میکند
drive
بخشی ازکامپیوتر که نوار یا دیسک را راه می اندازد
drive
باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
drive
گرداننده
disk drive
گرده ران
disk drive
گرده چرخان
disk drive
دیسکخوان
disk drive
گرداننده دیسک دیسک گردان
disk drive
دیسک ران دیسک چرخان
tape drive
نوار ران
tape drive
نوارچرخان
tape drive
نوار گردان
tape drive
نوار چرخان نوار ران
tape drive
دستگاه نوارخوان
activity drive
سائق فعالیت
publicity drive
فعالیت تبلیغاتی
all wheel drive
محرک تمام چرخها
area drive
شکار دواندن
Bernoulli drive
سیستم بافرفیت ذخیره سازی بالا که ازکارتریج قابل تعویض MBاستفاده میکند
bevel gear drive
جعبه دنده مخروطی
carriage drive
خیابان پارک
cd rom disk drive
دیسک گردان سی دی- رام
cone pulley drive
محرکه صفحه پلهای
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
cover drive
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
crank drive
محرک میل لنگ
crank drive
گرداننده میل لنگ
crawl drive
محرک وسیله نقلیه خزنده
current drive
گرداننده کنونی
d.c. drive
ماشین جریان دائم
d.c. drive
محرکه جریان دائم
default drive
گرداننده پیش فرض
to drive wild
دیوانه کردن
differential drive
دیفرانسیل
disk drive controller
سیستم عامل دیسک
disk drive head
نوک دیسک خوان
drive a benefit
سود بردن
drive arousal
برانگیختگی سائق
drive bay
فضایی درون پوشش کامپیوتر که درایو دیسک نصب شده است
drive belt
تسمه محرک
drive capstan
چرخ تسمه محرک
drive channelling
راه گزینی سائق
drive current
جریان تحریک
drive designator
پارامتر دیسک گردان
drive displacement
جابه جایی سائق
drive fit
محل رانش
drive mad
دیوانه کردن
drive mechanism
جعبه دنده
drive mechanism
مکانیزم رانش
drive motor
موتور محرک
drive number
شماره گرداننده
drive pulse
تپش تحریک
drive reduction
کاهش سائق
drive screw
پیچ خودرو
drive screw
ژیگلور
drive screw
پیچ سوزنی
drive state
حالت سائقی
drive stimulus
محرک سائق
drive the green
با یک ضربه گوی را از نقطه اغاز به چمن نرم رساندن
drive to maturity
حرکت بسوی بلوغ
drive to maturity
جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
drive volley
ضربههای پی درپی کوتاه ومستقیم
drive way
مسیر اتومبیل رانی
Other Matches
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
drive!
برون!
[با ماشین]
drive-in
درایواین
self-drive
اتومبیلیبارانندهخودکار
to take a drive
سواری کردن
drive at
<idiom>
سعی درگفتن چیزی
to drive at
قصد داشتن از
on drive
ضربه بسمت توپزن
to drive at
توجه داشتن به
to drive away
دفع کردن
to drive out
بیرون کردن
drive way
جاده خیابان
off drive
ضربه به سمت راست
to drive away
دورکردن
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
four gear drive
گیربکس چهار دنده
final drive
محرکه محور عقب
drive winding
سیم پیچ تحریک
group drive
محرکه گروهی
drive's seat
صندلی راننده
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
drive's cab
اطاق راننده
drive someone up a wall
<idiom>
از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
to drive mad
دیوانه کردن
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
Could you drive more slowly, please?
ممکن است لطفا کمی آهسته تر برانید؟
to drive a car
رانندگی کردن خودرویی
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
final drive
چرخ گرداننده نهایی شنی
electric drive
محرکه الکتریکی
to drive a bus
اتوبوسی را راندن
exploratory drive
سائق کاوش
final drive
گرداننده نهایی
to drive a wedding into
شکافتن
loop drive
ضربه باپیچش زیاد نزدیک تور حریف
lineshaft drive
محرکه انتقال
to drive a wedding into
رخنه کردن در
tandem drive
حرکت قطاری
to drive into a corner
درتنگنا انداختن
to drive mad
بدیوانگی انداختن
st0 drive
گرداننده 605ST
social drive
سائق اجتماعی
roller drive
مکانیزم چرخ دنده کاهنده یاافزاینده
rim drive
لبه گردانی
primary drive
سائق نخستین
physical drive
دیسک گردان فیزیکی
motor drive
محرکه موتوری
maternal drive
سائق مادری
visceral drive
سائق احشایی
winchester drive
دیسک گردان وینچستر
hypertape drive
وسیله خواندن یا ثبت اطلاعات توسط کارتریجهای نوارمغناطیسی
drive wheel
چرخدنده
chain drive
زنجیرهکششی
disc drive
درایودیسک
cassette drive
درایوکاست
cartridge drive
درایوفشنگی
hard drive
گرداننده سخت
belt drive
بدنهعقب
drive-ins
درایواین
drive chain
زنجیرهراندن
secondary drive
سائق ثانوی
hunger drive
سائق گرسنگی
rear axle drive
محرکه چرخ عقب
drive a hard bargain
<idiom>
انعقاد معامله بودن هیچ سودی
rear engine drive
موتور عقب
oil drive unit
گیربکس هیدرولیکی
floppy disc drive
محلورودفلاپیدیسک
to drive a pen or quill
نوشتن
optical disc drive
درایودیسکنوری
To drive (send) somebody mad.
کسی را دیوانه کردن
To drive a hard bargain.
درداد وستد سخت گیر بودن
dual disk drive
گرداننده دیسک دوگانه
streaming tape drive
دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
He has plenty of drive . he is a go- getter .
آدم کار بری است
To spell something out for some one .To drive it home to someone .
مطلبی را به کسی شیر فهم کردن
hard disc drive
محلقرارگیریهارد
print head drive
درایوسرپرینت
oil drive unit
گیربکس روغنی
to drive a pen or quill
قلم زدن
flexible drive tool
ابزار گردان
front wheel drive
محرک چرخهای جلو
variable speed drive
محرکه پلهای
kelly drive bushing
اتصال کلی که بصورت استوانه بوده و مابین کلی وسوزن حفاری وجود دارد
front axle drive
محرک اکسل جلو
half height drive
نیم گردان دیسک
magnetic tape drive
گرداننده نوار مغناطیسی
magnetic tape drive
نوارچرخان مغناطیسی
magnetic tape drive
نوارخوان مغناطیسی
main drive motor
موتور محرکه اصلی
disc
[disk]
drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
Can I drive to the centre of town?
آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
eight speed gear drive
گیربکس هشت دنده
microfloppy disk drive
وسیله ذخیره اطلاعات بااستفاده از میکرودیسکهای لغزان
disc drive port
قسمتوروددیسک
winchester disk drive
گرداننده دیسک وینچستر
to drive on dimmed
[dipped]
headlights
با نور پایین رانندگی کردن
hard disc drive
[British E]
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
You are a back seat drive.You are on the sidelines.
کنا رگود نشسته یی ومی گی لنگش کن
variable speed gear drive
گیربکس قابل تنظیم
eraseble optical disk drive
دیسک گردان نوری پاک شدنی
hard disk drive
[American E]
[HDD]
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
Drive on dimmed headlights !
[Warning to drivers]
با نور پایین حرکت کنید!
[هشدار به رانندگان]
Unimog
[a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks]
یونیماک
[حمل و نقل]
second-hand
مستعمل
hand to hand
دست به یقه
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
hand to hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand-to-hand
نزدیک
in hand
گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
right-hand
واقع در دست راست
under the hand of hand
به امضای .....
under the hand of
به امضای
near at hand
دم دست
second-hand
ثانیه شمار
off-hand
پاس کوتاه روی سر
hand to hand
نزدیک
hand to hand
دردسترس
to take in hand
دردست گرفتن
second-hand
نیمدار
to take in hand
بعهده گرفتن
under hand
درنهان به پنهانی
little hand
عقربه کوچک
[ساعت]
hand to hand
دست بدست یکدیگر مجاور
in hand
در جریان
in hand
در دست اقدام
on the other hand
<adv.>
طور دیگر
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
on the other hand
<adv.>
درمقابل
second hand
نیم دار
second hand
کار کردن
He must have a hand in it.
حتما" دراینکار دست دارد
second hand
مستعمل دست دوم
She has become rather off hand.
سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something.
درکاری سابقه وتجربه داشتن
second hand
عاریه
hand saw
اره دستی
hand saw
اره قد کن
on the other hand
<adv.>
به ترتیب دیگر
hand-to-hand
دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand
دردسترس
hand-to-hand
دست به یقه
hand-to-hand
رزم نزدیک رزم تن به تن
hand me down
لباس ارزان ودوخته
hand me down
ارزان
hand-me-down
لباس ارزان ودوخته
hand-me-down
ارزان
hand
عقربه
[ساعت ...]
on the one hand
<adv.>
در یک طرف
on the one hand
<adv.>
یکی انکه
hand over
تفویض کردن
to come to hand
بدست امدن
hand
نفر
to get ones hand in
دست یافتن به
to get ones hand in
تسلط پیداکردن در
hand
کمک
right hand
دست راست
hand
یاری دادن
hand
دست به دست کردن
to hand
دردسترس
to hand down
بارث گذاشتن
to hand down
بدوره بعدانتقال دادن
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
دادن
hand
دست
hand
عقربه
hand
دسته دستخط
hand
خط
take a hand at
شرکت کردن در
hand
شرکت
hand
دخالت کمک
to come to hand
رسیدن
hand
طرف
hand
پهلو
hand
پیمان
hand
خطای دست
hand
میلههای تسخیرشده حریف در پایان
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
امضا
to hand over
تحویل دادن
to hand over
واگذارکردن
off hand
بی تهیه
off hand
بی مطالعه
hand
دستخط
hand
سیستم جاری که عملوند عملیات را با اجرای دستورات از طریق صفحه کلید کنترل میکند
near at hand
در دسترس
near at hand
نزدیک
hand
سیستم جاری که 1-عملوند عملیات خودکار را کنترل نمیکند. 2-عملوند نیازی به تماس با وسیله مورد استفاده ندارد
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
on hand
موجود
to hand out
از پنجره اویزان کردن
out of hand
فورا
out of hand
غیر قابل جلوگیری
one hand
گرفتن توپ با یک دست
on the other hand
ازطرف دیگر
on the other hand
از سوی دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com