English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 165 (2 milliseconds)
English Persian
rolling country زمین پوشیده
Other Matches
rolling نیمرخهای فولادی را با عمل نورد تهیه میکنند
be rolling in it <idiom> تو پول غلت زدن
rolling هموار
rolling صاف
rolling غلطک زنی
rolling نورد زدن
rolling غلتان
rolling غلتنده
rolling نوردیدن
to keep the ball rolling رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
rolling terrain زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
tube rolling نورد کاری لوله
rolling ladder نردبانچرخدار
rolling reserve امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
continous rolling نورد دائمی
cold rolling عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
rolling reserve اماد ذخیره غلطان
rolling press الت فشاری برای دراوردن نمونههای چاپی
log rolling دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
rolling barrage سد غلطان اتش
rolling barrage سد اتش غلطان توپخانه
rolling mill ماشین غلتک دار کارخانه شیشه جام
rolling friction اصطکاک غلتشی
rolling hitch گره سه خفت
rolling instability ناپایداری غلطشی
head rolling سر چرخش
rolling mass توده غلطان
rolling mill کارخانه تولید ورق اهن وفولاد
rolling mill دستگاه نورد
rolling moment گشتاور غلطشی
rolling plan برنامه غلتان
rolling plane صفحه غلطشی
get the ball rolling <idiom> شروع چیزی
keep the ball rolling <idiom> اجازه فعالیت دادن
rolling pins تیرک
rolling pins وردنه
rolling pin تیرک
rolling pin وردنه
to be rolling in money <idiom> تو پول غلت زدن [اصطلاح]
rolling stock ترنهای روی خط اهن
rolling stock گردونههای ریل دار
rolling stone <idiom> ستاره سهیل
tire rolling mill دستگاه نورد لاستیک
hot rolling mill نوردکاری داغ
four high rolling stand خان چهار غلطکی
four high rolling stand مقام چهار غلطکی
cold rolling mill دستگاه نورد سرد
reversed rolling moment گشتاور ناشی از کنترل معکوس در صفحه غلتش
beam rolling mill نورد کاری تیر
rolling mill engineer مهندس نوردکاری
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
loop mill rolling نوردکاری حلقوی
corrugated rolling mill دستگاه نورد ورق موجدار
rolling mill engineer نوردکار
reciprocating rolling process فرایند نوردکاری رفت و امدی
plate rolling mill نوردکاری صفحه
wire rolling mill دستگاه نورد سیم
unbalanced rolling masses بارهای غلطان نامتعادل
double two high rolling mill دستگاه نورد مضاعف دوبل
armor plate rolling mill دستگاه نورد ورق زرهی
rolling stock cleaning yard میلهچرخندهتمیزکنندهحیاط
in this country <adv.> در اینجا
old country وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in this country <adv.> در این کشور
one country or another این یا یک کشور دیگری
country کشور
the country is ours کشور مال ما است
up country ییلاقی
up country نواحی داخل کشور
US (country) کشورآمریکاStates Unilted
country دیار
country مملکت
in the country در حومه شهر
in the country درییلاق
country ییلاق
country بیرون شهر دهات
country seat خانهی اربابی
cross-country دو صحرانوردی
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
broken country زمین مضرس
Turkey (country) ترکیه
country house خانهروستایی
country dancing نوعیرقص
broken country زمین دوعارضه
country court دادگاه بخش
country-and-western رجوع شود به music country
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country seats خانهی اربابی
country seats خانهی بزرگ روستایی
country file فایلی در سیستم که پارامترها
country seat خانهی بزرگ روستایی
mother country میهن
mother country کشور اصلی
airspace [over a country] فضای هوایی [در کشوری]
bordering country کشور همسایه
tropical country گرمسیر
bordering country ملت همسایه
country club باشگاه ورزشی وتفریحی
country club باشگاه خارج از شهر
to export something [from / to a country] صادر کردن [به یا از کشوری]
country town شهرستان
country clubs باشگاه ورزشی وتفریحی
country clubs باشگاه خارج از شهر
country life زندگی روشنایی
native country وطن
open country زمین باز
native country میهن
p was restored in the country کشورامن شد
cross country میان بر
cross country خارج از جاده
cross country درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
country teams تیمهای اعزامی به کشورها
donee country کشور کمک گیرنده
donner country کشور کمک کننده
donner country کشوربخشنده
natire country میهن
host country کشور میزبان
home country محل تولید
home country کشور اصلی
p was restored in the country ارامش درکشوربرقرارشد
forwarding country کشور فرستنده
country side بیرون شهر حومه شهر
rough country تپه ماهور
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country man هم میهن
the talnet of the country مردم با استعداد کشور
traitor to one's country خائن به کشور
self supporting country کشور خود کفا
country of origin کشور مبداء
self supporting country کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country کشور متکی به خود
the youth of the country جوانان کشور
north country انگلستان شمالی
to bleed for one's country برای میهن خود خون دادن
traitor to one's country وطن فروش
rough country سرزمین ناهموار
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
country cover diagram دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
west country whipping بست غربی
They have seized ( dominated) the country. مملکت را قبضه کرده اند
neighbouring country [British E] کشور همسایه
this country breeds poets این کشورشاعر می پرورد
To drag a country into war . کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
cross country mill نورد چلیپایی
small country town شهرستان کوچک
The route runs across this country. خط مسیر از این کشور می گذرد.
cross country mobility قابلیت حرکت چلیپایی
cross-country skier اسکیبازرویچمن
cross-country ski اسکیرویچمن
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
fenow country men هم میهن
to mandate a territory to a country منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
neighbouring country [British E] ملت همسایه
The country has recalled its ambassador from Indonesia. این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
He laid down his life in the service of his country . عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
bourse [in a non-English-speaking country] بورس سهام
bourse [in a non-English-speaking country] بورس اوراق بهادار
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it. ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion. کارها را بجریان انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com