Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 162 (8 milliseconds)
English
Persian
rolling reserve
اماد ذخیره غلطان
rolling reserve
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
Other Matches
rolling
نیمرخهای فولادی را با عمل نورد تهیه میکنند
rolling
نوردیدن
rolling
غلتنده
rolling
هموار
rolling
غلطک زنی
rolling
نورد زدن
rolling
غلتان
rolling
صاف
be rolling in it
<idiom>
تو پول غلت زدن
rolling pin
وردنه
rolling pin
تیرک
rolling pins
تیرک
rolling pins
وردنه
rolling mill
ماشین غلتک دار کارخانه شیشه جام
head rolling
سر چرخش
log rolling
دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
cold rolling
عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
rolling barrage
سد غلطان اتش
rolling barrage
سد اتش غلطان توپخانه
rolling country
زمین پوشیده
rolling friction
اصطکاک غلتشی
rolling hitch
گره سه خفت
rolling instability
ناپایداری غلطشی
rolling mass
توده غلطان
rolling mill
کارخانه تولید ورق اهن وفولاد
rolling stock
ترنهای روی خط اهن
rolling stone
<idiom>
ستاره سهیل
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
rolling ladder
نردبانچرخدار
continous rolling
نورد دائمی
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
tube rolling
نورد کاری لوله
to keep the ball rolling
رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
rolling terrain
زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
rolling moment
گشتاور غلطشی
rolling stock
گردونههای ریل دار
rolling press
الت فشاری برای دراوردن نمونههای چاپی
rolling plane
صفحه غلطشی
rolling plan
برنامه غلتان
rolling mill
دستگاه نورد
plate rolling mill
نوردکاری صفحه
four high rolling stand
مقام چهار غلطکی
reciprocating rolling process
فرایند نوردکاری رفت و امدی
four high rolling stand
خان چهار غلطکی
cold rolling mill
دستگاه نورد سرد
tire rolling mill
دستگاه نورد لاستیک
corrugated rolling mill
دستگاه نورد ورق موجدار
loop mill rolling
نوردکاری حلقوی
hot rolling mill
نوردکاری داغ
reversed rolling moment
گشتاور ناشی از کنترل معکوس در صفحه غلتش
rolling mill engineer
مهندس نوردکاری
beam rolling mill
نورد کاری تیر
start the ball rolling
<idiom>
شروع انجام کار
rolling mill engineer
نوردکار
wire rolling mill
دستگاه نورد سیم
unbalanced rolling masses
بارهای غلطان نامتعادل
rolling stock cleaning yard
میلهچرخندهتمیزکنندهحیاط
double two high rolling mill
دستگاه نورد مضاعف دوبل
armor plate rolling mill
دستگاه نورد ورق زرهی
with reserve
بقید احتیاط
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
to have something in reserve
چیزی درچنته داشتن
I'd like to reserve ...
می خواهم یک ... رزرو کنم؟
under reserve
تحت تضمین
reserve
پس نهاد
reserve
احتیاط
reserve
ذخیره کردن
reserve
عضو علی البدل
reserve
کتمان حقیقت
reserve
مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserve
قید شرط
reserve
نگهداشتن
reserve
ذخیره کردن اختصاص دادن
reserve
اندوخته
reserve
پس نهاد کردن
reserve
نگه داشتن اختصاص دادن
reserve
اندوختن اندوخته
reserve
کنار گذاشتن
reserve
ذخیره
reserve
احتیاط یدکی
reserve
توداربودن
reserve
مدارا
reserve
از پیش حفظ کردن
reserve
رزرو کردن
battle reserve
ذخیره جنگی
army reserve
قسمت احتیاط نیروی زمینی
central reserve
سکوی وسط
reserve requirement
مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
reserve stock
موجودی ذخیره
reserve requirements
ذخائر مورد نیاز
capital reserve
اندوخته سرمایه
reserve stock
اماد ذخیره
capital reserve
ذخیره سرمایه
battle reserve
احتیاط جنگی
reserve price
قیمت پایه در حراج
army reserve
احتیاط نیروی زمینی
reserve price
قیمت پنهانی
[در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
Could you reserve a room for me?
آیا میتوانید اتاقی برای من رزرو کنید؟
reserve force
نیروی احتیاط
reserve parachute
چترذخیرهای
paper in reserve
کاغذذخیرهای
national reserve
پاستگاه ملی
tactical reserve
نیروهای احتیاط تاکتیکی
I'd like to reserve a table for 5.
میخواهم برای 5 نفر یک میز رزرو کنم.
stone reserve
ذخیره سنگ
tactical reserve
احتیاط تاکتیکی
floating reserve
نیروی ذخیره احتیاط متحرک
operational reserve
ذخیره عملیاتی
payment under reserve
پرداخت تحت تضمین
ready reserve
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
central reserve
سکوی میانی
reflex reserve
پس مانده بازتاب
reserve accumulator
انباره کمکی
reserve buoyancy
حجم بالاتر از خط ابخور ناو
reserve buoyancy
جرم اضافی برای غوطه ورساختن کامل شناورها یابدنه هواپیمای دریایی
operational reserve
احتیاط عملیاتی
nature reserve
اندوختگاه نیادی
floating reserve
احتیاط سیال
general reserve
احتیاط عمومی
gold reserve
اندوخته طلا
liability reserve
ذخیره بدهیها
mobile reserve
احتیاط متحرک
national reserve
اندوختگاه ملی
equipment reserve
ذخیره تجهیزاتی
nature reserve
اندوختگاه طبیعی
reserve center
مرکز احتیاط
reserve center
مرکز اموزش احتیاط
reserve components
قسمتهای احتیاط ارتش
reserve fund
وجوه اندوخته
reserve mobilization
بسیج احتیاطها
reserve mobilization
بسیج نیروهای احتیاط
reserve officer
افسر وفیفه
reserve officer
افسر احتیاط
reserve on board
مدارک و اییننامههای طبقه بندی شده ناو
reserve price
اخرین بها
reserve price
بهای قطعی
reserve fund
وجوه ذخیره
reserve price
قیمت نهایی بهای قطعی
reserve curreny
پول ذخیره
reserve echelon
رده احتیاط
reserve factor
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
reserve fund
سرمایه احتیاطی
reserve curreny
ارز ذخیره
fractional reserve banking
روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد
federal reserve system
ایالات متحده علیرغم تقسیم به ایالات مختلف دارای پشتوانه ارزی واحد است
fractional reserve banking
بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
fuel reserve tank
مخزن ذخیره سوخت
reserve army of unemployed
ارتش ذخیره بیکاران
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
federal reserve system
سیستم ذخیره فدرال
industrial reserve army
ارتش ذخیره صنعتی
reserve army of unemployed
سپاه ذخیره بیکاران
federal reserve system
نظام فدرال رزرو
strict nature reserve
اندوختگاه طبیعی بازداشته
federal reserve bank
بانک فدرال رزرو
auction sale without reserve
فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
army reserve command
فرماندهی احتیاط نیروی زمینی قسمت احتیاط ارتش
civil reserve air fleet
گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.
کارها را بجریان انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com