English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 105 (6 milliseconds)
English Persian
rough wrought اجمالادرست شده
rough wrought طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
Other Matches
wrought ساخته
it is f. wrought کارفریف روی ان کرده اند
wrought کاراورده
wrought اهنی که کمتر از سه درصد ذغال دارد و خیلی سخت و چکش خور است
wrought اهن کارشده
wrought به شکل درامده
wrought تشکیل شده به شکل دراورده شده
wrought از کاردراورده
wrought iron اهن معمولی
wrought steel فولاد نرم
wrought alloy الیاژ غیر ریختنی
wrought iron اهن نرم
high wrought پرکار
high wrought صنعتی
high wrought با استادی ساخته شده
high wrought شدید
in a wrought up state درحال عصبانی
wrought iron اهن ورزیده
my imploration wrought on him التماس من دراوکارگریاموثرواقع شد
to rough it بسختی تن دردادن
rough d. الماس بی تراش
rough <adj.> پر دست انداز
rough up <idiom> حمله وصدمه جسمانی
to rough it سخت گذراندن
rough بهم زدن
rough زبر
rough دست مالی کردن
rough زمخت کردن
rough درشت
rough دشوار
rough سخت
rough درشت ناهموار
rough پست و بلند
rough ناهنجار
rough خشن
rough زمخت ناهموار
rough ناصاف
rough usage دست مالی
rough spoken شدیداللحن
rough waller چینه کش
rough spoken درشت سخن
rough surface رویه زبر
rough estimate براورد تقریبی
rough hew ناصاف بریدن
rough hew درشت بریدن طرح کردن
rough rider سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough rice شلتوک
rough log دفترچه وقایع ناو
rough legged دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough hew قالب کردن
to cut up rough کینه جویی یا کج خویی کردن
rough guess <idiom> تخمین تقریبی
rough and tumble <idiom> با خشونت تمام جنگیدن
rough and ready <idiom> زبروخشن ولی موثر
We had a very rough time. نه ما خیلی سخت گذشت
rough and tumble شلم شوربا
rough and ready خشن
very rough sea sea heavy
rough and ready سریع العمل
rough breathing نام این نشان
to have a rough time بد گذراندن
rough and tumble بیقاعده
ti is true in the rough بطورکلی درست است
the rough and the smooth اسایش وسختی
rough sea دریای خراب
rough draw سر دستی طرح کردن
rough draw طرح کردن
over rough and smooth در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
it is rough on the inside توی ان زبراست
it is rough on the inside از تو زبر است
rough and tumble بی نظم و ترتیب
i saw the report in the rough من پیش نویس این گزارش رادیدم
cut up rough داد و بیداد راه انداختن
cut up rough متغیر شدن
rough-hewn نتراشیده ونخراشیده
rough-hewn درشت
rough-hewn طرح شده زمخت
rough-hewn ناصاف
rough hewn نتراشیده ونخراشیده
rough hewn درشت
rough hewn طرح شده زمخت
rough footed دارای پاهای پردار
rough boundary جدار زبر
rough breathing که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough country سرزمین ناهموار
rough country تپه ماهور
rough coating ناتمام
rough coating اجمالا درست شده ناقص
rough coating گل مال شده
rough coating اندوده به شن واهک
rough coat نخستین اندود
rough hewn ناصاف
rough cast اندوده به شن واهک
rough cast گل مال شده
rough cast اجمالادرست شده ناقص
rough cast ناتمام
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
He is a bully . he is a rough guy . آدم گردن کلفتی است
Harsh ( rough) manners . رفتار خشک وخشن
A rough (crude)estimate. حساب سر انگشتی
to rough a horse's shoes میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
rough or foul copy چرک نویس
rough cast glass شیشه خام
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com