English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 176 (8 milliseconds)
English Persian
sense of trust حس اعتماد
Other Matches
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
trust اتحادیه شرکتها ائتلاف
trust امانت ودیعه
trust مسئولیت
trust امید
trust اطمینان پشت گرمی
trust توکل
trust ایمان
trust اعتماد
trust تاسیس به خصوصی است در حقوق انگلوساکسون که در ان شخصی مالی را به شخص دیگری منتقل میکند واین شخص متعهد میشودامور خاصی را نسبت به شخص ثالث انجام دهد و یابه طور کلی اموری را که مورد نظر موسس بوده بجااورد
trust مطمئن بودن
trust پشت گرمی داشتن به
trust ودیعه
trust ودیعه گذاشتن
trust امانت گذاشتن
trust مدیریت امانی
trust اطمینان
trust امانت
trust انحصارات چند جانبه
trust تراست
trust اعتماد داشتن
in trust امانتا"
given in trust امانی
on trust بر مبنای اعتبار
on trust نسیه
self trust اعتماد بخود
on trust امانتا"
keep in trust به عنوان امانت نگهداری کردن چیزی
self-trust اعتماد به نفس
trust اعتقاد اعتبار
given in trust به امانت
breach of trust کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
aplombself-trust اعتماد به نفس
unit trust موسسهسرمایهگذار
trust money پول امانی
vacuum trust تراست در خلاء
trust territory ناحیه تحت قیمومت شورای امنیت سازمان ملل متحد
trust fund سپرده
trust fund وجه امانی
trust fund سرمایه امانی
trust funds وجوه امانی
trust fund وجوه متراکم شده
trust fund وجوه پس انداز شده
trust fund سپرده امانی
trust fund وجوه سپرده
breach of trust خیانت در امانت
to put trust in اعتماد کردن به
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
to hold in trust بطورامانت نگاه داشتن
give in trust امانی
give in trust امانتی
deed of trust سنداستیفای دین از ملک رهنی
deed of trust سند تودیع امانت
declaration of trust افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
trust in god اعتماد یا توکل به خدا
implied trust مسئولیت فرضی
trust company شرکت امین یا امانت دار بانکی که امانات وسپرده هارا نیز نگهمیدارد
constructive trust مسئولیت قهری
constructive trust ضمان قهری
constructive trust منظور مسئولیتی است که از حکم قانون ناشی میشود و ارتباطی به خواست شخص ندارد
market trust بازار انحصاری
person in a position of trust امین
anti trust law قانون ضد تراست
collagteral trust bonds قرضه هائیکه قرضه یا سهام دیگری به عنوان پشتوانه داشته باشند
sherman anti trust act قانون ضد تراست شرمن درایالات متحده امریکا
in this sense <adv.> به این دلیل
in this sense <adv.> بخاطر همین
in this sense <adv.> بدلیل آن
in this sense <adv.> بنابراین
in this sense <adv.> متعاقبا
in this sense <adv.> از آن بابت
to take the sense of چشیدن
in this sense <adv.> درنتیجه
in this sense <adv.> از اینرو
in this sense <adv.> از این جهت
to take the sense of مزه دهن
to take the sense of استمزاج کردن
in this sense <adv.> از انرو
sense دریافتن
sense شعور هوش
sense ادراک
sense معنی مفاد مدلول
sense مصداق
sense هوش شعور
sense حس مشترک
sense روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sense زمانی که RAM از حالت خواندن به نوشتن می رود
sense آزمایش وضعیت یک وسیاه یا قطعه الکترونیکی
sense احساس
sense حواس پنجگانه
sense حس احساس
sense هوش
sense شعور معنی
sense مفاد
sense حس تشخیص مفهوم
sense احساس کردن
sense پی بردن
sense حس کردن
sense حس
in a sense تا اندازهای
in a sense تاحدی
sense دریافتن جهت
in a sense از یک جهت
sense of humour شوخطبع
common sense عرف
What you say is true in a sense . گفته شما به معنایی صحیح است
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
You wouldnt be here if you had any sense اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
road sense جنسی
horse sense <idiom>
make sense <idiom> معقول به نظر رسیدن
sense of duty <adj.> وظیفه شناسی
artistic sense ذوق هنری
sense oriented حس گرا
sixth sense حس ششم
sixth sense قوه ادراک
common sense عقل سلیم
common sense قضاوت صحیح حس عام
road sense کلمه
mark sense نشان گذار
sense datum شیی محسوس
sense datum امر محسوس وقابل تحلیل
sense line خط احساس
sense modality اندام حسی
sense of duty حس وفیفه شناسی
sense of rotation جهت دوران
sense organ عضو حس
sense organ عامل احساس
sense organ اندام حسی
sense probe مکانیسم ورودی که نقاط حساس روی یک صفحه نمایش را فعال کرده و درنتیجه برای یک کامپیوترورودی تهیه کند
sense of humor شوخ طبعی
sense amplifier تقویت کننده حسی
grammatical sense معنی دستوری
mark sense نشان دریاب
literal sense معنی لغوی
moral sense حس تشخیص خوب و بد
mystic sense معنی رمزی
mystic sense معنی پوشیده
obstacle sense حس مانع یابی
it does not make sense معنی نمیدهد
in the p sense of the word بمعنی واقعی کلمه
vibration sense حس ارتعاش
pressure sense حس فشار
sense of pressure حس فشار
sense switch گزینهء احساس
sense switch سوئیچ حساس کنسول کامپیوتری که ممکن است یک برنامه برای پاسخ گیری به ان سیگنال بفرستد
sense winding سیم پیچ احساس
external sense حس برونی
cutaneous sense حس پوستی
chemical sense حس شیمیایی
carrier sense detect collision accesswith multiple دستیابی چندتایی با کشف تلاقی
pain sense حس درد
figurative sense معنی مجازی
good sense شعور
time sense حس زمانی
the sense of sight حس بینایی یا باصره
horse sense شعور حیوانی شعور ذاتی وطبیعی
sense wire سیم احساس
good sense عقل سلیم
common sense حضور ذهن
static sense حس تعادل
systemic sense حس احشایی
visceral sense حس احشایی
temperature sense حس دما
to talk sense حرف حسابی زدن
Now you are talking. That makes sense. حالااین شد یک حرف حسابی
The sense of this word is not clear . معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
He cant take a joke . he has no sense of humour. شوخی سرش نمی شود
unique in every sense of the word از هر نظری بی مانند
mark sense reader نشان خوان
He is not too educated, but has plenty of horse sense . تحصیلات چندانی ندارد ولی فهم وشعور دارد
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless. معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
She is a perfect lady . She is a lady in the full sense of the word . خانم به تمام معنی است
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame. خجالت سرش نمی شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com