Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
setting point
نقطه انجماد
Other Matches
setting up
سمت جریان اب
setting up
اماده
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
setting up
بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
setting up
اماده کردن
setting up
طعمه ها
setting up
وادر کردن
setting up
امایه
setting up
گذاردن
setting up
نهادن مرتب کردن
setting up
چیدن
setting up
نشاندن کارگذاشتن
setting up
سوار کردن جاانداختن
setting up
اغازکردن
setting up
مستقرشدن
setting up
مجموعه
setting up
حمله کردن
setting up
قرار دادن
setting up
ریاضی مربوط به مجموعههای اعداد
setting up
تمام حروفی که قابل نمایش یا چاپ هستند
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
مقدار دادن به یک بیت
setting up
تعداد موضوعات مربوطه
setting up
نشاندن
setting up
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد
setting up
معرفی محلهای نقاط توقف در برنامه در حین رفع اشکال
setting up
نصب کردن
setting up
چیدن دستگاه
setting up
سری
setting up
دوره
setting up
گروه
setting out
میخکوبی
setting up
قراردادن
setting
اهنگ
setting
قرارگاه
setting
کلاف
setting
افزودن به وقت بازی
setting
صحنه واقعه
setting
گیرش صحنه پردازی
setting
خودگیری
setting
شدت مجاز
setting
نشاندن
setting
زمینه
setting
محیط
setting
وضع فاهر
setting
کار گذاری
setting
جای نگین قرارگاه
setting
مقام
setting
نصب
setting up
دوره مجموعه
setting up
دسته
setting up
یکدست
setting up
جهت
setting up
سمت
setting up
قرارگرفته
setting up
واقع شده
setting up
لجوج دقیق
setting up
روشن
setting up
مصمم
setting up
دستگاه
setting up
دست
setting out
پیاده کردن مسیر
setting out
پیاده کردن نقشه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
gft setting
عناصر خط کش تیر
to setting into shape
درست شدن
to setting into shape
سروصورت گرفتن
default setting
تنظیم پیش فرض یا قراردادی
visible setting
غروب مرئی
wing setting
نصب بال
type setting
حروف چینی
pre-setting
از پیش تنظیم کردن
coarse setting
تنظیمات دقیق دوربین یازاویه یاب بستن تنظیمات جزیی به زاویه یاب
closeness setting
محیطدقت
display setting
تنظیمصفحهنمایش
caliper setting
تنظیم پرگار
tab setting
میزمخلوطکن
jet-setting
اجتماعیازمردم ثروتمندکهدائماشهریبهشهردیگرمسافرتمیکند
setting indicator
شاخصتنظیم
step setting
مراحلتنظیم
altimeter setting
تنظیم ارتفاع سنج
bone setting
شکسته بندی
setting ring
حلقه استقرار یا ثبات
theoretical setting
غروب نظری
setting ring
حلقه تنظیم کننده
setting ring
حلقه تنظیم
fuze setting
زمان ماسوره
setting on fire
اتش زدن عمدی
setting on fire
حرق
setting free
ازاد کردن برده
setting free
عتق
setting basin
حوضچه رسوب
gft setting
عناصرمجهز کردن خط کش تیر
setting time
مدت گرفتن ملات
setting time
زمان گیرش
the sun is near setting
افتاب نزدیک بغروب کردن یانزدیک است غروب کند
the setting of the sun
غروب کردن خورشید
the setting of a gem
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
fine setting
تنظیم دقیق
fine setting
تنظیم میکرومتری
spark setting
تنظیم جرقه
slow setting
کند گیر
setting up apparatus
دستگاه سوار کردن
setting time
زمان سفت شدن سیمان
fuze setting
بستن زمان به ماسوره تنظیم ماسوره
pitch setting
تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
setting time
[مدت زمان لازم جهت تثبیت و پایدار شدن رنگ در رنگرزی]
heat setting
ثابت شدن درجه حرارت در رنگرزی
place setting
برای یک نفر مقام پشت میز
place setting
وسایل میز غذاخوری
parameter setting
پارامتر نشانی
default setting
تنظیمات از پیش تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
heat setting
تثبیت گرمائی
default setting
تنظیمات در کارخانه تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
alarm threshold setting
دکمهسرحدتنظیم
declination setting scale
پوستهجایگاهنزول
iron at high setting
درجهبالادراتو
iron at medium setting
درجهمیانیدراتو
iron at low setting
درجهپاییندراتو
tail setting angle
زاویه نصب دم
quick setting cement
سیمان زودگیر
quick setting cement
سیمان تند گیر
hot setting adhesive
چسبنده گرم
right ascension setting scale
ورقهجایگاهصعودسمتراست
release setting screw
دستهپیچشلکن
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
heliacal setting of a star
افول نمودارستاره پیش ازخورشید
paper advance setting
جایگاه پیشرفته ورق
shutter speed setting
دستگاهسنجشسرعت
initial setting time of concrete
زمان شروع گرفتن سیمان
machine wash in hot water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبنرم وگرم
machine wash in lukewarm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبنیمگرم وملایم
machine wash in warm water at a gentle setting
شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
machine wash in warm water at a normal setting
شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point out
<idiom>
توضیح دادن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
in point
در خور
in point
بجا
in point
مناسب
far point
برد بینایی
on the point of going
در شرف رفتن
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
The point is that…
چیزی که هست
point four
اصل چهار
near point
نقطه نزدیک
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
zero point
نقطه صفر
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
off the point
بطور بی ربط
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
مربوط بموضوع
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
three point
فن 3 امتیازی کشتی
to point to something
به چیزی اشاره کردن
to come to a point
بنوک رسیدن
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to come to a point
باریک شدن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
to the point
بجا
point
محل یا موقعیت
point
درصد
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
محل
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
اشاره کردن
point
نشان دادن
point
خاطر نشان کردن
point
نشان میدهد
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point
نقط ه
point
جهت مرحله
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
محل شروع چیزی
point
نوک گذاشتن
point
امتیاز
point
دماغه
point
مقصود
point
اصل
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point
باریک کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com