Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (3 milliseconds)
English	Persian
shortest operating time	کوتاهترین زمان عملیات
Other Matches
shortest	کوتاه
shortest	تک تیر کسری
shortest	ناقص
shortest	کسری داشتن
shortest	کوتاه خوردن گلوله
shortest	پایین تر
shortest	نزدیک تور
shortest	کوتاه مدت
shortest	مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
shortest	بدون نیاز به حمل کننده مسیر
shortest	امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
shortest	تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shortest	اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
shortest	مدار قطع شده
shortest	مختصر
shortest	قاصر
shortest	کوچک باقی دار
shortest	کسردار
shortest	غیرکافی
shortest	خلاصه
shortest	شلوار کوتاه تنکه
shortest	یکمرتبه
shortest	بی مقدمه پیش از وقت
shortest	ندرتا
shortest	کوتاه کردن
shortest	اتصالی پیداکردن
shortest	طولانی نه
shortest	کمتر
shortest	توپ بی هدف
self operating	خود کار
operating	عامل
operating	عملیاتی
machine operating	عملکرد ماشین
operating theatres	نمایشگاه عمل جراحی
operating theatre	نمایشگاه عمل جراحی
operating rooms	جایگاه عمل
field operating	عمل کننده در صحرا
field operating	فعال درصحرا رده صحرایی
operating cord	نختنظیم
operating dam	سدعملیاتی
operating floor	عملیاتزمین
operating rod	میلهعملیات
operating cost	مخارج عملیاتی
operating agency	شعبه عامل
operating agency	قسمت اجرایی
operating bridge	پلی که جهت عبور و انتقال وسایل کار در کارگاه ساختمانی ساخته میشود پل بهره برداری
operating room	اطاق عمل
operating room	جایگاه عمل
operating cost	هزینه عملیاتی
operating rooms	اطاق عمل
operating system	سیستم عامل
operating conditions	رژیم
operating condition	رژیم
operating capital	سرمایه در گردش
operating systems	سیستم عامل
operating budget	بودجه بهره برداری
operating budget	بودجه عملیاتی
operating bridge	پل کارگاهی
operating cost	هزینه بهره برداری
operating weight	وزن عملیاتی
operating slide	دستگاه الات متحرک تیربار الات متحرک یا قسمتهای خوراک دهنده
operating signal	چانل موجوددر دستگاه امواج ارسالی
operating signal	سیگنال دستگاه
operating ratio	نسبت عملیاتی
operating ratio	نرخ عملیاتی
operating ratio	نسبت کارکرد موتور یا ناو
operating program	برنامه عملیات
operating program	برنامه اجرایی
operating speed	سرعت عملیاتی
operating speed	سرعت عملکرد کار
operating voltage	ولتاژ کار
operating temperature	درجه حرارت کار
operating temperature	دمای عملیاتی
operating system/	سیستم عامل دو
operating supplies	مواد کمکی
operating strenght	پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
operating stand	اطاق هدایت
operating staff	متصدیان
operating staff	کارمندان عملیاتی
operating profit	سود ناخالص
operating profit	سود عملیاتی
operating level	سطح فعالیت
operating key	کلید گزینش
operating instruction	دستور کار
operating instruction	مقررات کار
operating handle	دستگیره راه اندازی
operating handle	دستگیره کولاس
operating handle	دستگیره عامل
operating force	نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
operating expenses	مخارج عملیاتی
operating level	سطح امادگی برای فعالیت سطح قابلیت برای کار
operating lever	اهرم گرداننده
operating point	نقطه کار
operating personnel	افرادی که با یک دستگاه کار می کنند یا قسمتی را به کار می اندازند
operating personnel	پرسنل فعال
operating panel	تابلوی عملکرد
operating manual	دستور کار
operating lever	اهرم عامل اهرم کولاس
operating manual	دستورالعمل
operating loss	زیان عملیاتی
operating lever	اهرم عملکرد
operating lever	دستگیره عامل کولاس
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
standing operating procedures	روش جاری مخابرات
tape operating system	سیستم عامل نوار
host operating system	سیستم عامل میزبان
aitcraft operating weight	وزن اصلی هواپیما
gate operating deck	سکوی مانور دریچه ها
standing operating procedures	روش جاری عملیاتی
gate operating platform	سکوی مانور دریچه ها
deployment operating base	پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
disk operating system	سیستم عامل گردهای
goest operating system	سیستم عامل مهمان
fleet operating base	پایگاه عملیاتی ناوگان
disk operating system	کنترل کننده دیسک خوان سیستم عامل دیسک
crypt operating instructions	دستورالعملهای انجام عملیات رمز دستورات کار با رمز
current operating allowance	سهمیه موجود عملیاتی سهمیه عملیاتی فعلی
gate operating ring	حلقهورودیعملکننده
operating system monitor	مبصر سیستم عامل
network operating system	سیستم عامل شبکه
multiple loading operating system	سیستم عامل بارکننده چندتایی
general purpose operating system	سیستم عامل همه منظوره
breechblock operating lever assembly	سطحبازکنندهگلنگدنتفنگ
virtual storage operating system	سیستم عامل حافظه مجازی
alternate escort operating base	پایگاه عملیاتی یدکی یگانهای پاسور
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .	وقتش که شد خبر میکنم
down time	مرگ
down time	زمان تلف
What time is it?What time do you have?	ساعت چند است
f. time	روزهای تعطیل دادگاه
some time	یک وقتی
three-four time	نت
two-two time	نتدودوم
some time or other	یک روزی
even time	دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter.	ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
some time or other	یک وقتی
she is near her time	وقت زاییدنش نزدیک است
At the same time .	درعین حال
some time	مدتی
down time	زمان توقف
down time	زمان بیکاری
down time	وقفه
keep time <idiom>	نگهداری میزان و وزن
on time <idiom>	سرساعت
take off (time) <idiom>	سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom>	انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom>	مکررا
time out <idiom>	پایان وقت
while away the time <idiom>	زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom>	سریعا ،بزودی
in time <idiom>	قبل از ساعت مقرر
some other time	دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time	در زمان دیگری
keep time <idiom>	زمان صحیح رانشان دادن
have a time <idiom>	زمان خوبی داشتن
down time	زمان تلفن شده
down time	مدت از کار افتادگی
for the time being	عجالت
Our time is up .	وقت تمام است
One by one . One at a time .	یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .	یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom>	زودتراز اینها
all the time <idiom>	به طور مکرر
do time <idiom>	مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom>	برای مدتی
from time to time <idiom>	گاهگاهی
have a time <idiom>	به مشکل بر خوردن
out of time	بیموقع
mean time	ساعت متوسط
there is a time for everything	دارد
there is a time for everything	هرکاری وقتی
mean time	زمان متوسط
many a time	بارها
many a time	چندین بار
to d. a way one's time	وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time	موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d	هوشیاربودن
to know the time of d	اگاه بودن
just in time	روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
off time	وقت ازاد
off time	مرخصی
out of time	بیگاه
out of time	بیجا
time is up	وقت گذشت
time and again	بکرات
time and again	چندین بار
one at a time	یکی یکی
once upon a time	یکی بودیکی نبود
once upon a time	روزگاری
once upon a time	روزی
on time	مدت دار
old time	قدیمی
just in time	درست بموقع
it is time i was going	وقت رفتن من رسیده است
in time	بجا
all-time	بالا یا پایینترین حد
one-time	پیشین
from time to time	هرچندوقت یکبار
from time to time	گاه گاهی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com